بار سنگین آقای معاون و ماشین ناصرخان؛ سجده شکر
به گزارش گلونی فائزه موسوی در ستون تخته گاز نوشت:
ناصرخان: آقا شریفی چی میخونی؟
آقای شریفی: رمان میخوانم. داستان درباره زندگی یک مرد میانسال است که…
ناصرخان: نخون بابا. الان پشت فرمون خوابم میگیره. آقا شریفی مظنه این کتاب متابهایی که میخری چنده؟ اینام گرون شدن؟
آقای شریفی: قیمت کتابها که به خیلی فاکتورها بستگی دارد ولی صبح یک مطلبی میخواندم در روزنامه دنیای اقتصاد که میگفت شش ماه اول امسال در مقایسه با همین زمان در پارسال قیمت کتاب ۲۸ درصد زیاد شده است.
ناصرخان: آقا دیگه باید به اخبار تکراری گرونی عادت کرده باشی.
عمو جعفر: ناصرخان ما که هم جیبمان و هم معدهمان به این اخبار تکراری عادت کرده ولی با کمبود دارو یا تحریم دارو چه کنیم؟
این یکی اخبار تکراری دارد به قیمت جان بچهام تمام میشود… دربهدر دنبال انسولین قلمی هستم. میگویند تحریم هستیم.
بار سنگین آقای معاون و ماشین ناصرخان؛ سجده شکر
جناب معاون: آقا شکوه و گلایه بس است. چند بار اعلام کردند میتوانید به جای انسولین قلمی از ویال انسولین رگولار و ان پی اچ (NPH)استفاده کنید.
تازه جناب جهانپور گفتند به زودی دو محموله انسولین قلمی وارد کشور میشود. حتی خبر دادند که حداقل دو خط تولید انسولین قلمی در کشور راهاندازی شده که انشاالله تا ماههای آینده با توسعه این خطها نیاز داخل برطرف خواهد شد!
اما من چه بگویم که دردهایی دارم که خط تولیدی برایش در کشور نخواهد بود. بروید روزی صد بار سجده شکر به جا بیاورد که جای من نیستید.
ناصرخان: جناب معاون ظاهراً امروز از دنده چپ بلند شدید. جسارتا ما روزی صد بار در سجدههای شکرمان آرزوی زندگی شما را داریم.
جناب معاون: آواز دهل از دور خوش است. یکی از دغدغههای ما برای از پا درآوردن یک آدم کافی است، دیگر حساب کنید غم و غصه و دغدغه مردم یک کشور میتواند با آدم چه کند.
ناصرخان: آقا غم و غصه من رو از رو دوشت پیاده کن بلکه بارت سبکتر بشه. ولی جون ناصرخان دیگه این حرف رو جایی نزن برات دست میگیرن.
جناب معاون: استغفرالله. ما هر روز از صبح تا شب برای زندگی بهتر امثال شما میدویم. این است جواب ما؟
ناصرخان: والا ظاهراً در حال دویدن روی این وسیله ورزشیه هستید که هرچه میدوید فقط درجا میزنید و به جایی نمیرسید!
جناب معاون: آقا ناصر زندگی برای همهمان سخت شده است.
عمو جعفر: آقا شما دیگر چرا؟ خدا را شکر دستتان به دهانتان میرسد و شرمنده زن و بچه نیستید.
جناب معاون: دست رو دلم نگذار عمو جعفر. که خدا هیچ پدری را شرمنده بچههایش نکند.
ناصرخان: آقا شما دردت چیه که اینقدر دلت پره؟
جناب معاون: شرکت اپل آیفون ۱۲ را در ۴ نسخه رونمایی کرده و فروشش از ۲۳ اکتبر آغاز میشود، آن وقت ما این گوشه دنیا اصلاً معلوم نیست چه زمانی به دستمان برسد. تازه اگر هم برسد دیگر چه کسی میتواند با این وضعیت حقوقها و گرانی برای همه خانوادهاش بخرد. احتمالاً برای دختر کوچکترم باید مینی بخرم. شرمنده تهتغاری میشوم.
آقای شریفی: جناب معاون اصلا مگر آیفون ۱۲ در ایران رجیستر میشود؟
جناب معاون: ای آقا. این که مسئله مهمی نیست. ما همیشه یا راهی خواهیم یافت یا راهی خواهیم ساخت!
عمو جعفر: الان برای این موضوع فکرتان درگیر بود؟
جناب معاون: بله دیگر عمو جعفر. جای ما نیستی نمیدانی معاون بودن چقدر سخت است. این که مردم انتظار دارند همیشه بهترینها را اول دست و تن ما ببینند بار سنگینی بر دوش ماست.
ناصرخان: میبینم روزایی که شما با ماشین ما تشریف میارید ماشین تو سر بالاییها کم میاره. پس بگو. به خاطر بار سنگین شماست!
پایان پیام
نویسنده: فائزه موسوی
قسمتهای دیگر تخته گاز را از اینجا بخوانید