مادر انسانی ساده است که مسئولیتی غیر ساده دارد
اسطوره ساختن از او؛ گاهی دلها را غمگین میکند.
یادم میآید زمانی را که «روز مادر» در کابین کوچک ارتباطات «رادیو جوان» رابط بین مخاطبین و برنامهسازان بودم.
خلاف تصورم درحالیکه از امواج رادیو طنین انواع موسیقیها در مدح و سرای مادر پخش میشد.
افرادی زنگ میزدند و از ناملایمتیها یا طرد و ترک شدنها توسط مادر خود سخن میگفتند.
یا زخمی خورده بودند و دردی داشتند و حتی گاه کینهای از او به دل.
یادم هست همان روز به خود گفتم:
من رسانه چی؛ چه میکنم؟
آیا خودم در کسوت یک مادر؛ کامل و کافی و عالی وافی هستم که فقط تصویر سفید او را انعکاس میدهم؟
اگر فرزند خودم این همه مدح و ثنا در مقام فداکاریهای مادرانه بشنود؛ آیا از من ناامید نخواهد شد؟
من که ساعتهاست پیش میز ادیت نشستهام به جای آنکه فداکارانه…چون فیلمهای احساسی و رمانتیک پشت پیشخوان آشپزخانه در حال تهیه غذا در نقش یک مامان مهربان و ایدهآل برای او باشم؟
همانجا تنم لرزید.
با خود اندیشیدم.
من مادرم اما همچنان که قلبم برای فرزندم میتپد از بودن کنار همکارانم نیز لذت میبرم.
من مادرم اما در کنار رشد و پیشرفت فرزندم؛ خود نیز سرشار از آرزو و تمنا هستم.
دشمن فرزندم نبوده و نیستم که به عمد کنارش نمانم اما مثل قصهها و شعرها خیلی هم از خود گذشته و فداکار نبودم.
غمی وجودم را گرفت تا امشب.
تا امشب که بعد از گذاشتن تصویری خندان از چهره مادرم در استوری اینستاگرام به این اندیشیدم که آیا او همیشه همینقدر آرام و خندان بوده؟
چرا عکسی از یک روز طوفانی یا نامهربان او را دوست ندارم و به نمایش نمیگذارم؟!
و متوجه شدم که حتی خودم نیز اسیر همین تبلیغات شدهام. در حال خودخوری بودم که ناگهان به خود آمدم!
دیدم بعد یک روز کاری شلوغ وانجام چند مشاوره؛ در یک دستم جاروییست که با آن مشغول نظافت پسماندههای فوران چاه آشپزخانه از شب گذشته هستم و در دست دیگرم ظرفیست برای گرم کردن وعده غذایی نیمه شب نوجوان تازه بالغم…
در همان ساعت و ثانیه من زنی بودم که هم مادر بود؛ هم خانهدار و هم شاغل!
شاید هیچکدام را نه عالی اما در حال تلاش فراوان برای هر دقیقه بهتر بودن.
و مثل تمام زمانهایی که شوق به نوشتن، وا میداردم دست به قلم شوم؛ شروع به نوشتن کردم تا به خودم و تمام مردمان سرزمینم بگویم:
مادرها زنانی هستند چون سایرین. گاهی عاشق؛ گاهی خسته؛ گاهی شاد، گاهی دیوانه.
مادری،برای بعضی زنان حسی آمیخته با جانشان است. آنچنانکه از بدو تولد با آنان زاده میشود که نه تنها مادر فرزند خود؛ که مادر تمام مخلوقات این سیاره باشند و چه خوب و چه عالی.
اما بدانیم.
مادری برای بعضی دیگر شغلی است که لازم است راجع به آن بیاموزند و مهارت یابند.
اینکه همه آنها را فداکار بخواهیم ظلمی است به زنانی که مادری بخشی از وجودشان نیست.
بلکه گاهی نقشی است که برای آنان تعریف شده است تا سقف بالای سر خود یا نان سفرهشان را از سر استیصال و وابستگی و ناتوانی فردی حفظ کنند.
یا مادرانی که هنوز کودک بودهاند و کودکی دیگر در آغوش خود یافتهاند که از سر تعصبات اخلاقی و قومی و مذهبی و ازدواجهای خواسته و ناخواسته در دامنشان سبز شده و بیآنکه خود آن زن از عشق سیراب شده باشد، حالا مسئول سیراب کردن تشنهای دیگر است!
آنهم با دستانی خالی!
یا دختران جوانی که بیتجربه و کمدانسته از حقایق زندگی، با هزار امید و آرزو پا به خانه بخت گذاشتهاند و خامتر از آن بودهاند که مادری برایشان کاری تماموقت بشود.
یا قشر دیگری از زنانی چون من که همزمان که عاشق فرزند خودند عاشق کار و پیشرفت نیز هستند. و هزاران حرف ناگفته دیگر.
پس؛ با استناد به تمام آنچه که تا به امروز در دانش روانشناسی آموختهام؛ به نظرم:
آنچه قابل ستایش و احترام است تلاش برای مادری است. تلاش برای مادر بودن با تمام کاستیها.
تلاش برای هر روز یک قدم مادری بهتر بودن با وجود تمام دلشکستگیها. تلاش برای هر ساعت ماهرتر شدن در شغل مادری.
جامعه ما به حرمت تمام کسانی که از مادران خود زخم خوردهاند یا به حرمت نشکستن دل کودکانی که الزاما مادران فداکاری آنطور که در فیلمها و قصهها نشان میدهند ندارند، باید فرهنگ اسطورهسازی را کنار بگذارد و آنچه را میستاید؛ تلاش برای مادری باشد.
و نه تنها مادری!
پایان پیام
نویسنده: ریحانه شمس