روزنامه نگاری محلی محصول شرایط باز سیاسی است
به گزارش گلونی دکتر هادی خانیکی، استاد ارتباطات، در گفت و گو با نشریه حقوقی ماف از ضرورت روزنامه نگاری محلی میگوید.
میگوید که اصل قصه ارتباط است یعنی آن چیزی که توسعه متوازن به آن نیاز دارد ارتباط است و ارتباط هم نیازمند رسانه.
هادی خانیکی، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی و استاد علوم ارتباطات از این میگوید که فقط زمانی میتوان از توسعه متوازن حرف زد که ارتباط متوازن وجود داشته باشد.
این توازن را هم روزنامه نگاری محلی است که ضمانت میکند. روزنامه نگاری محلی که این روزها از نفس افتاده و آن چنان که باید نمیتواند مسئله زیستبوم خود را بیان کند.
خانیکی به طور تاریخی نشان میدهد که در دوره مشروطه زمانی که جامعه مدنی سازمان قویتری یافته بود روزنامه به عنوان یکی از نهادهای آن، اتفاقا بیشتر دور از پایتخت بود و در زیستبوم خود تاثیرگذاری بالایی داشت.
اما هر چه میزان امکانات، قدرت و … به سمت انحصار و مرکزگرایی پیش رفت، رسانههای محلی نیز بیشتر از نفس افتادند و منزویتر شدند.
حال از نظر خانیکی رسانههای محلی با چالشهای نوین و البته پیچیدهتری گریبانگیر شدهاند. به زبان جهانی ترجمان میشوند و از سوی دیگر هم باید خود را به هزار شکل در بیاورند که بتوانند نظر مخاطب را جلب کنند.
مشروح گفتوگوی ماف با دکتر خانیکی را در ادامه میخوانید:
به نظر میرسد که روزنامه نگاری محلی به عنوان یکی از مهمترین انواع روزنامه نگاری، امروز با چالشهای بسیاری مواجه است. این چالشها ماحصل چه اتفاقات تاریخی هستند و روزنامه نگاری محلی به طور تاریخی در ایران چه مسائلی را از سر گذرانده است؟
روزنامه نگاری محلی یا هر نوع فعالیت در رسانه را میتوان از دو زاویه دید.
یکی از منظر علمی و حرفهای آن؛ به این معنا که بپرسیم روزنامه نگاری محلی به عنوان بخشی مهم از روزنامهنگاری چه ویژگیهایی دارد، چه الزامهایی باید داشته باشد، از چه رویکردهایی تبعیت میکند، شرایط آن در جوامع پیشرفته و در جوامع در حال گذار چگونه است و …
دوم از منظر اجتماعی و فرهنگی و سیاسی است. به عبارت دیگر این نوع روزنامهنگاری را متن یا رخدادی ببینیم که در بستری از روندها و ساختارهای فرهنگی، اجتماعی وسیاسی شکل میگیرد که در هر جامعهای هم وجود دارد.
با تعریف این نگاه دوم نمیتوانیم صرفا اکتفا کنیم به نوآوریها یا ویژگیهای فنی و حرفهای روزنامهنگاری. اگر چه آنها هم بسیار مهم هستند و البته محصول همین شرایط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی.
پس از این باید پرسشی را مطرح کنیم؛ پرسش از نسبت بین توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی مطبوعات با ساخت قدرت سیاسی و ساخت قدرت جامعه مدنی. من در کتاب قدرت، جامعه مدنی و مطبوعات این پرسش را پیش کشیدم و در صدد پاسخ به آن بودم. براساس مطالعات مقایسهای انجام شد میان دوران نخست مشروطه و دوران رضا شاه.
مشروطه به عنوان دورهای است که قدرت سیاسی توزیع میشود، نهادهای مدنی قویتر هستند و به تبع آن سه متغیر دیگر بسیار تاثیرگذار شکل میگیرد. یکی فرهنگ سیاسی نخبگان که همگراتر و دیگری مشارکتی که قدرتمندتر میشود و البته مکانیزمهای حل اختلاف که عرف بودند و در اثنای مشروطه به صورت قانون در میآیند و به سمت تنظیم مناسبات قانونی میرود.
بخشی از این پرسش در کتاب قدرت، جامعه مدنی و مطبوعات به شکلگیری مطبوعات دور از مرکز اختصاص داشت. اما ابتدا بیایید تا تعاریف خود را دقیق کنیم. پیش از هر چیز ما از جامعه نخبگان سخن گفتیم که همگراتر میشوند اما به راستی این جامعه نخبگان چه کسانی هستند و ما از خلال کدام دریچه داریم جامعه نخبگان دوران مشروطه را میبینیم و اساسا منظور از نخبه بودن چیست؟ آیا فقط میتوانیم به بهار و دهخدا و … اکتفا کنیم یا باید این همگرایی در تمام ایران ببینیم.
نکته آشکار اینجا این است که ما امروز در روایت تاریخی خودمان از این طبقه نخبه یا روشنفکر یا هر اسم دیگری که میخواهید برای آن بگذارید، تنها طبقهای را میبینیم که به نظر میرسد در مرکز دعواست.
به یک معنا میتوان گفت که ما در این باره دچار خطای اکنونگرایی شدهایم.
دو شهر مرکزی را میشناسیم به نام تهران و تبریز و میپنداریم مشروطه هر چه بود از میانه این دو شهر گذشته است اما غافلیم از این که مشروطه و نخبگان مشروطه تنها در این دو شهر نبودهاند.
این جای بسیار بررسی و تامل دارد که نشان دهیم تاثیر متقابل شهری مثل سنندج، رشت، ارومیه، یزد و یا شهرهای دیگری ایران چه نسبتی با مشروطه داشتهاند؟ شیوه زیست اجتماعی آنها چه نسبتی را با مشروطه برقرار کرده است و همگرایی و البته شکلگیری نهاد مدنی در هر یک چگونه شکل گرفته است.
شاید با خوانش اینگونه تاریخ باشد که پیش از هر چیز بتوانیم تاریخ را تا حدودی از مرکز و پیرامونی که به آن گرفتار آمده، خلاص و رها سازیم.
هنوز که هنوز است، ما در نظام دانشگاهی و علمی روایت دقیقی از تاریخ اتفاقی مثل مشروطه در جای جای ایران نداریم.
نمیدانیم تاثیرگذاری و تاثیرپذیری شهرها تا چه میزان بوده است؟ نبود این روایتها همه آن چیزی است که ما را از فهم مسئله خودمان ناتوان کرده است.
من متخصص مطبوعات کردی نیستم اما میخواهم از یکی از اولین مطبوعات کردی صحبت به میان آورم. مجله تمدن که در سال ۱۲۸۵ در قالب یک دوهفته نامه منتشر میشد. موسس آن فردی به نام ابوالبقاء سنندجی بود که به مظهرالاسلام شهرت داشت.
جالب اینجاست که تولد مجله تمدن درست تقارن دارد با جنبش مشروطه. بعدها خود این مظهرالاسلام در دولت وقت ایران موقعیت میگیرد و به سمت معاون وزارت مالیه منصوب میشود.
در عین حال یکی از افراد بنیانگذار آموزش و پرورش در دوره نوین در کردستان هم بوده است.
اما باید پرسید آیا ما تا به حال نسبت مشروطه را با فردی مثل مظهرالاسلام دیدهایم؟ من که میگویم نه و این چیزی است که کارگزاران علوم انسانی پیگیری نکردهاند.
آن وقتی که دریابیم فردی به نام ابوالبقا سنندجی هم بوده که مجله به طبع میرسانده و به آموزش نوین فکر میکرده پازل روایت ما از تاریخ کاملتر و تصویر آن واقعیتر خواهد بود چرا که پیشفرض گرفتن یک مرکز و تنها قرائت آن، تنها چیزی که باقی میگذارد نقص است.
نهاد مطبوعات هم فارغ از این قصه نیست اما بگذارید به بحث قبل بازگردم. من در مطالعات و بررسیهای دوره مشروطه به این پرسش رسیدم که مطبوعات وقت که دور از پایتخت هستند چگونه در حال شکلگیریاند؟
وقتی که میبینیم در دورهای مثل مشروطه قدرت سیاسی تا حدی بر توزیع مبتنی است و قواعد دموکراتیک جریان دارد و روندهای دموکراتیک پی گرفته میشوند و از آن طرف هم، جامعه مدنی، نهادهای خودانگیخته و سازمانهای مردمنهاد ثبات دارند و قدرتمندتر و البته فعالتر هستند. یکی از ویژگیهای چنین شرایطی این است که مطبوعات عمدتا در مرکز منتشر نمیشوند.
یعنی مطبوعاتی که حتی اثرگذاری آنها ملی است اما در همه نقاط کشور فعال و البته موثر هستند.
در خود مشروطه میبینیم که در ارومیه، در تبریز، در سنندج، در مشهد و … روزنامه منتشر میشود. درشهرهای دیگری مثل بوشهر، رشت، اصفهان نیز اوضاع از این قرار است.
روزنامهنگاران در تهران نیستند اما آدمهایی هستند که در تاریخ تاثیرگذاریهایی دارند مثل همین ابوالبقاء سنندجی یا شیخ مردوخ که روزنامه ندای اتحاد را به طبع میرساند.
در شهری مثل مشهد ملکالشعرای بهار را میبینیم. بهار بعدها به تهران میآید اما در واقع در یک روزنامه محلی مینویسد.
با این حال اما در دوره رضا شاه، وقتی که می بینیم که نهاد قدرت سیاسی به سمت تمرکز و انحصار بیشتر میرود، نقش مطبوعات محلی هم کمتر و کمتر میشود. میبینیم که دیگر خبر امیدبخشی از نشریههایی که در سراسر ایران چاپ میشدند نیست.
اثرگذاری مطبوعات محلی پایین میآید، تیراژ آنها نیز کاهش مییابد و دوره های انتشار از هم دورتر و سازمان اقتصادی آنها کوچکتر میشود.
در نتیجه باید نسبت بین نهادهای ارتباطی یا جریان های ارتباطی را با وضعیت قدرت سیاسی یا وضعیت قدرت مدنی سنجید. هرجا جامعه مدنی قویتر باشد، دولت دموکراتیکتر است و درازدامنی و گستردگی دامنه حوزه کار خود را کمتر میکند و البته قانونی میکند.
سازوکارهای حل اختلاف به سمت مشارکت بیشتر شهروندان میرود و پذیرش رقابت بیشتر میشود. به عبارت دیگر در این سپهر سیاسی و اجتماعی که یکی از اضلاع کنشگری مدنی و کنشگری سیاسی، روزنامهنگاری است.
به تناسب این سپهر هر چقدر روزنامهنگاری بتواند از دانش بیشتر و از نوآوریهای حرفهای فزونتر و از سازمان جدیتر و از پشتوانه اقتصادی مستقلتری برخوردار باشد، میبینیم که دامنه اثرگذاری روزنامه نگاری محلی بیشتر میشود توانمندتر است و البته اثربخشتر.
شاید امروز میبینیم که روزنامه نگاری محلی از نفس افتاده است. سازمان جدی ندارد و مسئله هر استان را روزنامه ملی پوشش میدهد. یعنی یک خبرنگار از تهران اعزام میشود که درباره فلان مسئله در بهمان استان بنویسد. خود این مساله چقدر میتواند در بازنمایی مسائل محلی وارونه یا ناقص جلوه کند؟
وقتی که ما بحث از روزنامهنگاری محلی را پیش میکشیم، باید دو نکته را بدانیم. اولا این حوزه، حوزه وسیعی است که سیاست و فرهنگ و اقتصاد و در یک معنا زیست اجتماعی را در بر میگیرد. با این تفاوت که همه اینها در مقیاسی به اندازه یک شهر یا استان اتفاق میافتد.
بنابراین روزنامهنگاری محلی به این معنا نیست که باید آن را محدود کنیم به روزنامهنگاری سیاسی محلی و در برابر روزنامهنگاری سیاسی ملی قرارش دهیم.
منتها این طور باید نگاه کنید که اولا روزنامهنگاری بومی و ارتباطات محلی مواجه هستند با دو رقیب جدید. یکی پدیده جهانی شدن است که اساسا جهانی- محلی دو روند در کنار همدیگر هستند که چه در حوزه جامعهشناسی، چه اقتصاد و چه سیاست بسیار به آنها پرداخته شده است.
این پرسش وجود دارد که هر چه جهان پیوستهتر باشد آیا کنشهای محلی از بین میرود یا شکل و شمایلی دیگر پیدا میکند؟
همان بحثهایی که در ارتباطات اجتماعی نیز به عنوان «هویت مقاومت» در برابر «هویت مشروعیتبخش» وجود دارد.
هویت مشروعیتبخش که در اشکال بزرگ ملی و کلان است. آیا این کلانروایت و این هویت مشروعیتبخش میخواهد هویت محلی را هم از مذهب، قوم، جنسیت به رسمیت بشناسد؟ در واقع باید پرسید آیا در برابر تفاوتها رواداری میکند و آنها را از خود میداند یا به مثابه یک کلانروایت با هرتفاوتی به مثابه یک دیگری برخورد میکند؟
این برخورد هم الزام برخورد فیزیکی یا طرد نیست. گاه میتواند نادیده گرفتن هویت یک زیستبوم باشد. و اگر این کلانروایت بخواهد مشروعیتبخش باشد و باقی را یک دیگری بپندارد، آنها را به هویت مقاومت تبدیل کرده است.
نکتهای که شاید روزنامهنگاری محلی را با چالش نوینی مواجه کرده باشد. چرا که روزنامهنگاری محلی باید بر زیستبوم خود متکی باشد. مسائل آن را آن طور که هستند به تصویر بکشد و مانع از تولد تصویری شود که هر کلانروایتی میخواهد برای آن داشته باشد.
برای مثال میبینیم که تصویر همه ما از کردستان شده است کولبری و از سوی دیگر برخی آیینهای مذهبی یا مکانهای طبیعی.
پرسشی که به وجود میآید این است که آیا کردستان تنها با همین سه روایت زندگی میکند؟ آیا شهر سنندج حاشیهنشین دارد؟ آیا کتابخانههای استان میتوانند برای مردم جذابیت داشته باشند؟ کشاورزی در استان کردستان از منظر فرهنگی و اجتماعی از چه قرار است و شاید صدها سوال دیگر.
من پاسخ هیچ یک از این پرسشها را نمیدانم اما میدانم که در شرایطی که روزنامهنگاری محلی پرقدرت باشد، تصویر عمومی از کردستان دقیقتر خواهد شد. این تصویر هم هر چه میخواهد باشد. فقر یا غنا، زیبایی یا زشتی و هر چیز دیگر.
رقیب دوم روزنامهنگاری محلی اما رقیب فناورانه است؛ گسترش شبکههای اجتماعی و فضای مجازی.
بالاخره ارتباطات به سمت مرکزیتی رفته است که ناشی از ادغام شبکههای اجتماعی اینترنت و گوشی همراه است. همه اینها نوع جدیدی از روزنامهنگاری، نوع جدیدی از انتقال پیام ، نوع جدیدی از توزیع پیام و دریافت پیام را به وجود آورده است.
حال باید بپرسیم که روزنامهنگاری در برابر این دو نوع چالش جدید که بین چندرسانهایهاست چه کار میتواند بکند؟
یکی از راهکارها شاید این باشد که روزنامهنگاری محلی سعی کند خودش را در شکل ملی دربیاورد و بیاید به مرکز منتقل شود کما اینکه نمونههایی از آن در ایران هستند که برخی آمدهاند خود را به صورت ملی درآوردهاند.
این حرکت معکوس آن چیزی است که به صورت تاریخی وجود داشته است. نشریات سراسری سعی میکردند که اشکال خاصی را هم به صورت محلی داشته باشند مثل ویژهنامههای استانی یا شهرستانی
اما یک نکته مهمتر این است که روزنامهنگاری محلی میتواند مسئله زیستبوم خود را بیان کند، آن را پیش کشد و مخاطبان ملی داشته باشد و در سطح محلی خود نیز قدرتمند و بینا باشد و بتواند به طور حرفهای عمل کند.
مگر نه این است که تعریف کلاسیک ما از روزنامهنگاری به عنوان رکن چهارم دموکراسی است. با این حساب روزنامهنگاری محلی هم همین کارویژه را در سطح یک استان انجام میدهد البته به شرط آن که مجال این کار را داشته باشد.
منتها صحبت من بیشتر از نظر رویکرد و سیاستگذاری است که میگویم تحت چه عواملی روزنامهنگاری محلی به این صورت درآمده است؟
در سطح نخست تحت تاثیر تمرکزگرایی و توزیع قدرت سیاسی است و البته توانمندی جامعه مدنی یا ناتوانی آن. در سطح دیگر هم به طور کلان نسبت به تحولاتی که با رویکرد جهانی شدن یا نظم نوین جهانی است باید آن را بررسی کرد.
بحث دیگری که پیش میآید بحث آموزش روزنامهنگاری محلی است. در دانشکدهها و مراکز آموزشی رونامهنگاری تا کجا به آموزش روزنامهنگاری محلی در ایران اندیشیده شده است؟ در ایرانی که تنوع فرهنگی، زبانی و اجتماعی بسیار دارد.
باید دید که از کدام منظر نگاه میکنیم. اگر روزنامه نگاری را محصول روندهای سیاسی و اجتماعی بدانیم و همپیوند با روندهای توسعه ببینیمش، میشود گفت که میان نهاد روزنامه، آموزش روزنامهنگاری و فرهنگ آن تفاوتی نیست.
فرض کنید که اطلسی از همه این فعالیتها رسم کنیم، آن گاه میبینیم که این مسیرهای توسعه همه جانبه به صورت متوازنی رفته یا نه.
امروز بر کسی پوشیده نیست که مسیر توسعه متوازن پیش نرفته است و صرفا حول و حوش مرکز پیشروی کرده و نوعی شکاف مرکز پیرامونی ایجاد کرده است. این را فقط نباید در حوزه صنعت و اقتصاد و… دید.
این شکاف درباره نهاد علم و فرهنگ و… هم رخ میدهد و نتیجه آن این است که حتی آمایش سرزمین هم در توزیع عادلانه رعایت نشده است.
من گفتم به لحاظ تاریخی اگر به مشروطه برگردیم میبینیم نشریات موثر بیرون از تهران شکل گرفته است. اما چرا ادامه پیدا نکرد؟ جمله لوازم این ادامه پیدا کردن لوازمی است مثل آموزش روزنامهنگاری، استقلال اقتصادی روزنامه و توانمندی آن، سازمان حرفهای و بسیار نکات دیگر.
در این میان استقلال روزنامه بسیار مهم است. تنها نمیشود که روزنامه را با حمایت رسمی و سرمایهگذاری دولتی پیش برد. باید خود روزنامه هم بتواند خودش را اداره کند. این به پشتوانههای علمی و آموزشی نیاز دارد و البته پیش از هر چیز نیاز به آن دارد که اهمیتش درک شود.
اساسا توسعه بدون ارتباطات نمیتواند به درستی پیش رود. ارتباطات است که این فرایند توسعه موزون و متوازن را هم ایجاد میکند روزنامهنگاری محلی هم شکلی از این ارتباطات است که میتواند محصول نقشه راهی درست برای ارتباطات توسعه باشد.
از این گفتید که توسعه ملازم است با ارتباطات. امروز وقتی که به شرایط روزنامهنگاری محلی نگاه میکنیم، میبینیم که حال خوبی ندارند. به نظر شما با تمرکزگرایی که با آن گریبانگیریم، امکان برون رفت روزنامهنگاری محلی از بحرانهایی که درگیر آن است وجود دارد؟
کاری نیست که نشود انجام داد. البته گشودن راه برای مطبوعات محلی کاری سخت است اما تجربه نشان داده که روزنامهنگاری محلی اتفاقا پا به پای جهانی شدن به عنوان یک پدیده جدید و پابه پای الزامات توسعه ملی نیاز دارد که مورد توجه قرار گیرد چرا که اساس ارتباطات جدید، «ارتباطات مشارکتی» است و مشارکت همیشه در مقیاسهای خرد و به واحدهایی که با هم اشتراکات و همبستگی بیشتر دارند، امکانپذیرتر است.
به این دلیل روزنامهنگاری محلی یا نشریات محلی به این دلیل که جامعه مخاطبان کوچکتر اما همبستهتری دارد، میتواند بسیار موثر باشد. میتواند به لحاظ توسعه بر سرمایه اجتماعی بیفزاید. میتواند همبستگی را تقویت کند و می توانند اعتماد را افزون سازد. زمینههایی را هم برای کشف فرصتها استعدادها و خلاقیتها داشته باشد.
به این معنا نشریات محلی پابه پای نهادهای مدنی پیش میروند هر چه نهادهای مدنی بیشتر رشد کنند نیاز به نشریات محلی هم بیشتر خواهد بود. نشریه شکلی از رسانه است ولو این که در صورت الکترونیک و مجازی باشد.
حرف آخر من این است. آن چه که اهمیت دارد «ارتباط» است و ارتباط نیازمند رسانه است. شکل این رسانه که نوشتاری باشد یا تصویری، چاپی باشد یا مجازی فرع بر این اصل است.
تحول شکل رسانهها اصل ارتباط را منتفی نمیکند و به این دلیل به نظر من روزنامهنگاری بومی و رسانههای محلی و شبکههای محلی یک منظومه را تشکیل میدهند که تغییر پیدا میکنند اما نابود نخواهند شد.
پایان پیام
تهیه و تنظیم: خدایار بیرانوند، علی قلیزاده