پیشینهی تاریخی ایل ساکی
به گزارش پایگاه خبری گلونی، این یادداشت به طور اختصاصی از سوی داود ساکی حسینخانی مولف «تاریخ سیاسی اجتماعی ایل ساکی» در اختیار این پایگاه خبری قرار گرفته است:
لرستان کنونی که بخشی از سلسله جبال زاگرس (zagros) است با کوههای بلند و یخچالهایی طبیعی و درههایی مرطوب و یا پر آب و با طبیعتی سازگار، که از کهنترین زمانها و دورههایی که تا کنون شناخته شده، زیستگاهی برای انسان و جانوران و درختان و گیاهان بوده و یکی از چهار منطقه زیستی با شاخصهای فرهنگی شناخته شده در خاورمیانه است. از این جهت همواره مورد توجه و بررسیهای باستانشناسان قرار گرفته است. (ن ک: لرستان در گذر زمان و تاریخ حمید ایزدپناه، انتشارات اساطیر)
لرها در منطقه وسیعی از ایران شامل سرزمینهای بین کرمانشاه تا نواحی بوشهر به سر میبرند
افزون بر این گروههایی از این قوم در استانهای مختلف ایران چون ایلام، همدان، مرکزی، قزوین، خوزستان، فارس، هرمزگان، کرمان، و نیز نواحی شمال کشور، خراسان، خوار و ورامین، کاشان و… پراکندهاند.
لرها یکی از بزرگترین گروههای قومی در ایران هستند که نزدیک به سه هزار سال پیش همانند دیگر آریاییان از آسیای میانه به ایران آمدهاند. این قوم در تاریخ سیاسی ایران نقش مهمی داشته و همواره چنان سدی محکم در برابر انیران و دشمنان این سرزمین ایستادگی و جانفشانی کرده است. (ن ک: قوم لر، دکتر سکندرامان الهی، انتشارات آگه)
مناطق لرنشین از زمانهای کهن یعنی پیش از ورود اقوام آریایی، اعراب و ترکان مسکون بوده چنانچه شواهدی از انسانهای چهل هزار سال پیش در بعضی از این مناطق چون لرستان به دست آمده است. بخشی از مناطق لرنشین کنونی یعنی لرستان در تصرف کاسیها و بقیه مناطق چون بختیاری، کهگیلویه و بویر احمد و ممسنی جزو قلمرو عیلامیان بود سپس اقوام آریایی پارسی زبان در حدود سه هزار سال پیش (۸۰۰ ق م) به این مناطق مهاجرت کرده و به تدریج بر عیلامیان و کاسیان پیروز شدند و فرهنگ و زبان خود را جایگزین فرهنگ و زبان آنها کردند.
برخی از پژوهشگران غربی در اواخر قرن نوزدهم به جمع آوری اطلاعات انسانشناسی به ویژه انسانشناسی جسمی یعنی اندازه گیری جمجمه و دیگر مشخصات ظاهری بدنی در بین ایرانیان و دیگر اقوام پرداختند. در این میان میتوان از دانیلو (n. p. danilov) پزشک سفارت کبرای روس در ایران نام برد که مدت پنج سال در ایران اقامت داشت و مطالعاتی در زمینهی انسانشناسی جسمی انجام داد وی مینویسد «تا آنجایی که میتوان از مشاهده تعداد کمی از لرها قضاوت کرد مذهب و نوع خصوصیات جسمانی میرساند که لرها در خالصترین قبایل ایرانی میباشند». (ن ک: مردمشناسی ایران، ترجمه دکتر عبدالله فریار ص ۱۱۳)
پرفسور ریپلی (riply) در سال ۱۸۹۹ درباره نژادهای جنوب غربی آسیا مینویسد: «فلات بزرگ ایران دارایی خصوصیات جغرافیایی برجسته نیست و در نتیجه در بین مردم ایران انواع مختلف نژادی باهم مخلوط شده، معهذا سه نوع تأثیر مشخص نژادی در کار بوده که از ایرانیان خالص نوعهای فرعی متنوع به وجود آورده است نوع ایرانی خالص فقط در دو ناحیه محدود پیدا میشود. یکی در میان مردم فارس اطراف تخت جمشید در شمال شرقی خلیج فارس و دیگری در میان لرها یا کوه نشینان سمت مغرب. از این دو نوع فارسها آریانهای ایده آلی لغتشناسان اولیه میباشند. پوست آنها سفید و قامت آنها باریک و خوش ترکیب است و وقتی با ترکمنها و تاتارها مقایسه میشوند این خصوصیات جلوهی بیشتری دارد. موی سر و ریش آنها زیاد و به رنگ بلوطی است و بدین ترتیب در مقایسه با همسایگان تیره رنگتر خود بور جلوه میکنند. لرها بلندتر و تیره رنگترند و موی آنها مشکی است. باید اضافه کرد که آنها از نوع سر دراز هستند و صورت بیضی شکل و قیافه منظم دارند و همه خصوصیات آنها با خصوصیات افراد ساکن حوالی مدیترانه تطبیق میکند». (ن ک: مردمشناسی ایران ص ۱۳۹-۱۴۰)
لرد کرزن انگلیسی نیز مطالبی به شرح زیر بیان داشته است: «این موضوع که لرها از چه قوم و طایفهای بودهاند و از کجا آمدهاند از رازهای باز نشده تاریخ بوده است و خواهد بود… آیا ایشان جزو نزکها هستند؟ آیا اصل و ریشه ایرانی دارند؟ آیا ازنژاد سامیاند؟ این سه فرض طرفدارانی سرسخت داشته است.
ظاهراً از ریشه و شاخه کردها که همسایه شمالیاند به نظر میرسند، زبان آنها که لغت و لهجه ایرانی است در زبان کردی چندان متفاوت نیست. از طرف دیگر ایشان به هیچ وجه خوش ندارند که در زمرهی کردها که لک شمرده میشوند محسوب شوند. اکثر نویسندگان بر این قولاند که ایشان از اصل و تبار آریایی و بنابراین ایرانیاند و پیش از ورود تازیان و ترک و تاتار در این سرزمین بودهاند.
رالینسون مینویسد: زبان آنها از فارسی قدیم گرفته شده است که با پهلوی زبان ساسانی تجانس، ولی از جهاتی با آن تفاوت دارد. حال که میتوانیم با احتمال بسیار قوی قبول کنیم که ایشان بازماندگان نسل و نژادی ممتازند، پس احتیاجی به این گفتارنیست که بعضی از نویسندگان اصل آنها را از ناحیه باکتریا (بلخ) پنداشتهاند و همین قدر کافی است که اعتراف کنیم آنها از نسل و نسب ایرانیاند و از قرنها پیش در این نواحی کوهستانی خویش زیستهاند». (ن ک: ایران و قضیه ایران، ترجمه وحید مازندرانی جلد دوم ص ۳۲۸-۳۲۹)
به طور کلی بازماندههای فرهنگی جوامع پیش از تاریخ در لرستان بیانگر آن است که این جوامع به تدریج مراحل تکامل فرهنگی از جمله پارینه سنگی، میانه سنگی، نوسنگی و شهرنشینی را پشت سر گذاشتهاند. بدین ترتیب لرستان از نظر باستانشناسی یکی از مراکز مهم است، زیرا از جمله معدود سرزمینهایی است که انسان برای اولین بار به اهلی کردن حیوانات و نباتات پرداخته یا به دیگر سخن زندگی ده نشینی و کشاورزی را که لازمه پیدایش تمدن بوده آغاز کرده است.
همانگونه که ساکنان سرزمینهای لرنشین از پیشقدمان انقلاب ده نشینی و کشاورزی بودهاند به همین نحو سهم به سزایی در پیدایش تمدن و زندگی شهرنشینی داشتهاند چنانکه عیلامیان ساکنان باستانی استانهای لرستان، ایلام، خوزستان، بختیاری، کهگیلویه و بویر احمد و قسمتی از فارس دارای تمدن درخشانی بودهاند که سابقه آن حدود پنج هزار سال است. همزمان با عیلامیان قوم دیگری به نام کاسی در لرستان سکونت داشتهاند که نام آنها برای اولین بار در حدود ۴۳۸۵ سال پیش در نوشتههای آشوریان آمده است.
با این تعاریف میتوان دریافت که لرها قومی ایرانی تبارند که توانستهاند در طول قرنها بسیاری از آداب و سنن باستانی و ویژگیهای منحصر اجتماعی خود را حفظ کنند.
ایل ساکی در نگاه تاریخ
ایل ساکی یکی از کهنترین و ریشه دارترین ایلات لرستان است و به استناد پژوهشهای صورت گرفته دربارهی لرها و این ایل توسط تنی چند از پژوهشگران و نویسندگان کشورمان و همچنین شرقشناسان خارجی بدون هیچ تردیدی ساکی را میتوان در ردیف پیشینه دارترین اقوام ایران برشمرد.
این ایل یکی از ایلات مهم اتحادیه ایلی بالاگریوه محسوب میشود. اتحادیه ایلی بالاگریوه شامل ایلات و طوایف ساکی، رشنو، پاپی، جودکی، دیرکوند و… میباشد که تقریباً بخش عظیمی از لرستان پیشکوه (لرستان فعلی) را در بر گرفتهاند.
بالاگریوه (balageriva) بخش گستردهای از لرستان پیشکوه است که از شمال به دشت کره گه و دره خرم آباد و از جنوب به دامنههای کوه کور (kavar) در امتداد رود صیمره تا چین زال و قیل او (ghilow) و از خاور به رود سزار یا دز و از باختر به رود کشکو (kashko) محدود شده است. آب و هوای جنوبی آن گرم و شمالی آن معتدل و با جنگلهای پر و انبوه از درختان پسته کوهی یا کلنگ (koleng) و بلوط و چراگاههای طبیعی، از دورترین زمانها مسکون بوده و یکی از پایگاههای فصلی و گرمسیری گله داران شمال لرستان است. به دلیل گذشتن راه اصلی شمال به جنوب از این بخش، از پیش از هخامنشیان و سدهها و هزارههای پس از آن، با همهی گذرگاههای کوهستانی سخت و دشواری که داشت همواره راه مهم بازرگانی و کاروانی و نظامی و کوچ ایل و طایفهها بوده است. در زمان شاه عباس اول، در همین مسیر (راه خرم آباد به دزفول) به فاصله هریک منزل راه (یا پنج فرسنگ در روز) یک قلعه و یا کاروانسرا ساخته شده که اینک نیز آثار آن موجود است این راه حتی در زمان پادشاهی رضا شاه پهلوی و پیش از ایجاد راه اتومبیل رو کنونی، اهمیت داشته است. باید یادآور شد که این همان راهی است که پدران قوم کنونی لر که به نام کاسی شهرت داشتند، آنتی گون سردار اسکندر را هنگام گذر و انتقال غنایمی که از شوش به یغما برده بود و میخواست آنها را به هگمتانه یا همدان برساند، او را در گذرگاه کیالان محاصره کرده و شکست دادند (ن ک: ایران باستان، مشیرالدوله ج ۳ از ص ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲) و البته غنایم را نیز پس گرفتند. این همان راه میان شوش و همدان است که به دلیل اهمیت نظامی و ارتباطی، داریوش هخامنشی هر سال هدایایی به سران کاسیها میداد تا امنیت آن را عهده دار شوند.
لرستان کنونی که همان سرزمین کاسیان است به جهت گستردگی و حاصلخیزی در بخشهای باختری و شمالی، زمینه پرورش اسب و فلزکاری بیشتر بود. آوازه و شهرت آنان (کاسیها) در هنر و پرورش اسب تا آنجا بود که دولتهایی چون آشور و عیلام از افتخارتشان آن بود که ارابههای جنگی آنان را اسبهای کاسیتی میکشیدند ولی در بخش میانی شاید به دلیل کوهستانی بودن و شرایط اقلیمی دشوار آن، ساکنان کمتر ولی سخت کوش تری داشته است. در بخش میان کوه بررسیهای علمی و باستانشناسی انجام نگردیده ولی از انواع گورهای به جا مانده که به هنگام کشیدن جاده خاکی اتومبیل رو یا حفاریهای اتفاقی ظاهر شدهاند، نشانهها و آثاری از زمان اشکانیان مشاهده شده است. از سوی دیگر کاسیها در مرز جنوبی خود با عیلامیها محل و پایگاه و شهری داشتهاند که محل آن میان بالارود و اندیمشک و جلگه سوزیان بوده است و لور نامیده میشد. اینک نیز صحرای وسیع لور در کنار شهر اندیمشک آثار نهر و جوی و تمدن شهری و قدیمی آن هنوز باقی است. هنری راولینسون که از لور دیدن نموده، بر این نکته توجه و دقت کرده و معتقد است که صحرای لور نام خود را از آن شهر گرفته است. بعضی دیگر آن را پایتخت لرستان میدانند. بر این اساس واژهی اللور و یا بلاداللور که از سدههای نخستین اسلامی نیز در کتاب جغرافیا و مسالک و ممالک و یا کتابهای تاریخ آمده، اشاره به همین شهر و ساکنان آن بوده است که نام تازه به جای کاسی به کار گرفته شده آن هم از پیش از اسلام. در نتیجه واژه لور یا لر و لورستان یا لرستان نیز از اینجا مایه و شکل گرفته است و نیز واژه لور در زبان لری به معنای زمین هموار و دشت و یا راهی که به هدف و مقصد مستقیم است میباشد. از میان کوه به دلیل قرارگرفتن در مسیر شاهراه شمال به جنوب که از بخشهایی از آن میگذشته است آگاهیهای تاریخی بیشتری از گذشته آن در دست است. آنچه از نوشتهها و آثار به جا مانده به دست میآید ظاهراً بالاگریوه مهمترین پایگاه قوم باستانی کاسی بوده است. بالاگریوه از دیرباز محل سکونت قدیمترین شعب لرکوچک بوده و شهر باستانی لور نیز در جنوب این منطقه قرار داشته است.
در باب پیشینه و تاریخ ساکی نظرات و روایات مختلفی وجود دارد که مجموع این بررسیها در فصول مربوط در کتاب «تاریخ ایل ساکی» * به تفصیل سخن به میان آمده است. اینک برای آگاهی برخی از این روایات به اختصار نوشته میشود:
برخی معتقدند که ترکیب حروف واژه ساکی دگرگون شده واژه قوم باستانی کاسی میباشد. دیگرانی و به ویژه ساکیهای که در غرب و جنوب خوزستان (هویزه، سوسنگرد، بستان، اهواز، آبادان و….) بر این عقیدهاند که اصل این ایل از قبیله السکاسک در یمن است. گروهی از معمرین ایل بر اساس روایات محلی سفر شاهزاده احمد (احمد بن موسی کاظم) به لرستان بر این باورند که ساکیها به همراه این امامزاده از حدود بلخ به درون ایران وارد و بعد در لرستان ساکن شدهاند. افرادی دیگر میپندارند که ساکیها از احفاد ابن سکیت معروف میباشند. اگر چه برای بررسی این نظرات راویان آنها هیچگونه دلیل و اثباتی ارائه ندادهاند اما حاوی نکات بسیار جالبی هستند که به جز نظریه نخست (یعنی دگرگونی واژه کاسی به مرور زمان) در مابقی نظرات با نظریهای که اخیراً محققان ارائه دادهاند میتوان وجوه مشترکی مشاهده کرد.
در یک دهه گذشته برخی نویسندگان و پژوهشگران در آثار خود نظریهای بر دلالت رابطه ایل ساکی و قوم باستانی سکاها ارائه نمودند که حاوی تحقیقات بسیار ارزشمندی میباشند. ساکیها و سکهها یا سکاها عنوان تحقیقات جامع استاد حمید ایزدپناه است که برای نخستین بار در همایش پژوهش در فرهنگ باستان در ماه نوامبر سال ۲۰۰۲ در پاریس قرائت شد. ایزدپناه در بخشی از این مقاله مینویسد: «در پس گذشت هزارهها و سدهها شاید نتوانیم میان ایل کنونی ساکی لرستان و قوم سکی یا سکایی وجوه فرهنگی مشترک زیاد و یکدستی ارایه دهیم ولی پارهای منشها و خصلت و زبان واژهها را هم نمیتوان نادیده گرفت. شاید روزی به استناد و مدارک دیگری بتوان دست یافت. شاید هم نزد محققان قومشناس این نشانههای کم برای راهبرد به هدف کافی باشد از آن جمله:
۱- در فرهنگ معین درباره واژهشناسی سکا توضیح داده شده است. از جمله به املای سکه (sake) اشاره دارد که جغرافی دانان قدیم آنها را سکه به کسر «ک» (sake) میگفتند. در پارهای از آثار محققان، واژه سکی (saki) به جای سکایی آمده است. زیرا اروپاییان آنها را «سکیت» میخوانند.
۲- تاریخ نگاری بر اساس روایتگری و تاریخ شفاهی شکل میگرفت و سپس، منبع و مرجع مورخان آینده میشد. دو کتاب معتبر تاریخ گزیده حمدالله مستوفی نوشته نیمه اول سدههای هشتم و منتخب التواریخ معینی نطنزی، نوشده شده به سال ۸۱۶ هـ ق درباره نسب شعبههای لر کوچک شرحی دارند که مهم و در خور توجه است. به ویژه درباره قبیله ساکی و زبان آنها اشارهی تأکیدی دارند که بر اساس نوشتههای ابوالقاسم کاشانی در زبده التواریخ آمده است که او از سدهی سوم هـ ق به تواتر بیان خبر پرداخته است که: ساکیها اگر چه زبان لری دارند، ولی در اصل لر نبودهاند در نتیجه، از همان روزگاران سدههای ۸ و ۹ هـ ق که روایتگران، خبرهای روایی خود را از پیشینیان نقل کردهاند، به شرح این تخصیص و بیان «لر نبودن ولی به زبان لری صحبت کردن ساکیها» توجه کردهاند. پس باید پذیرفت که ساکیها از جایی دیگر به لرستان مهاجرت کردهاند.
۳- پس از حضور عربها در ایران، یکی از روشهای زیان بار فرهنگی که اعمال کردند وگاه برخی از ایرانیان با تفاخر به دانستن زبان عربی آنان را همراهی کردند، تعرب یا عربی گردانی نامهای جغرافیایی و نام اشخاص و طوایف بود. نمونه آن تغییر نام شهر «شاپورخواست» به سابرخواست به این دلیل که «پ» در لفظ عربی نیست و شکلهای دیگری که فراوانند شاپور خواست نام شهری قدیمی بود که بنای آن را به شاپور اردشیر ساسانی نسبت میدهند. دیگر اینکه واژه «پهلی» منسوب به پهله یا پهلوی که در تعرب، به فیلی تبدیل شده است. پهله نام بخش مهمی از شمال باختری تا جنوب خاوری ایران بود که از زمان اشکانیان، پهله نام گرفت و زبان و زبان مردم آن پهلوی بود. یا در مقایسهای دیگر نام زرنگ یا «درنگیانا» زمانی که سکاها در آن مسقر شدند، سکستان نام گرفت، این واژه و نام، در تعرب و تازی گردانی، به سجستان و سپس به سیستان تبدیل شد، ولی نام «ساکی» با توجه به نمونههایی که آورده شد، تعرب پذیر نبوده و بیهیچ تغییر و دگرگونی تا اکنون بر جای مانده است.
واژه «ساکی» در همه جا به عنوان قبیله آمده است. معینی نطنزی نیز از قوم لر که از چند قبیله از جمله ساکی، تشکیل شده خبر میدهد و باز او، قبیله ساکی را یکی از قبایلی میداند که به نام پدر موسومند. با این پیشینه، میتوان با اطمینان نام ساکی را همان واژه ساکه (sake) یا سکایی دانست که این تغییر، در بیان «کسره» است که به «ای» و ساکه به ساکی تغییر یافته است. بعضی از محققان واژه «سکی» را با صدای بین «فتحه» و «ای» در آخر نوشتهاند. به هر حال واژه ساکی را به صورت کلی اطلاق بر قوم سکا و یا به جا مانده از آنها، میتوان پذیرفت. (ن ک: ساکیها وسکاها، ایزد پناه ص ۵۷-۶۰)
دانشمند فقید زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین کوب درباره نفوذ سکاها در ایران مینویسد: «طوایف مختلفی بودند و همیشه هم مزاحم آریایهای ایرانی این حدود میشدند. نه فقط در شرق برای آریاهای شرقی مزاحمت فراهم میکردند مثلاً برای پرثوها (پهلوانان) و کیانیان، بلکه در غرب هم آنها دست اندازیهایی میکردند چنان که در مغرب ایران هنوز اسم سکهها (سکاها) در نام بعضی از جاها وجود دارد. مثلاً کلمه «سقز» که اسم شهری است در کردستان از همین نام است، همین طور نام طوایف «سگوند» و «ساکی» در لرستان به احتمال قوی از همین طوایف سکهها (سکاها) باید ناشی شده باشد. (ن ک: آشنایی با تاریخ ایران، زرین کوب ص ۴۱)
دکتر رقیه بهزادی نیز در بررسی اقوام کهن در آسیای مرکزی، سکاهای ایران را با نام ساکی میخواند و مینویسد: «سارماتها که مانند سکاها، از ایرانیان آسیا بودند و احتمالاً با سکاها پیوستگی نزدیک داشتند و شاید شبیه آن دسته از ایرانیانی بودند که به طور کلی ساکیها (sacians) نامیده میشوند، تا از شعبهی دیگر ایرانیان یعنی مادها و پارسها، که دشمنان سرسخت ساکیها بودند، متمایز شوند (ن ک: قومهای کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران ص ۶۶ و آریاها و ناآریاها ص ۴۹-۵۰ به قلم دکتر رقیه بهزادی)
حمیدرضا دالوند پژوهشگر خوش ذوق لرستانی در افزودهای خود به کتاب سفرنامه لرستان و خوزستان حسنعلی خان افشار در رد نظریه سکاها بودن طایفه سگوند مینویسد: «سبب نام گذاری سگوند به درستی روشن نیست ونه در منابع کتابی و نه در منابع شفاهی نیز به آن پرداخته نشده است، از این رو تفسیر واژگانی چنین واژهای در میان پژوهشگران فرهنگ و تاریخ لرستان بحثی را پیش کشید که علیرغم بیهوده بودنش، هنوز نیز برای بسیاری تازگی دارد. آغاز بحث به ریشه یابی عامیانه رزم آرا برمی گردد که انتشار آن پژهشگران لرستانی را برآن داشت تا با رد چنین اظهار نظری، سگوندها را بازمانده سکاها بدانند؛ اگر چه تا زمان ما نیز هیچ پژوهشگری نتوانسته است سرگذشت، قلمرو، خاستگاه و مسیر مهاجرت این قوم باستانی را به درستی روشن کند. بس روشن است که چنین اظهار نظرهایی، به هر قصدی که مطرح شده باشند، سخت دشوار است. چرا که اگر چنین بود و این قوم پیشینهای به این درازا و گستردگی در تاریخ ایران داشت، نمیبایست این همه در گمنامی و تاریکی به سر میبرد و دست کم در فهرست حمدالله مستوفی نامی از آن به میان میآمد. یا اینکه اکنون از گستردگی بیشتری برخوردار باشد و تیرههای بسیاری را در بر بگیرد. شاید اگر این حدس دربارهی ایل ساکی اظهار میشد با توجه به آنچه که در دست داریم معقولتر به نظر میرسید…». (سفرنامه لرستان خوزستان، دالوند ص ۲۱۷)
از میان پژوهشگران چند دهه اخیر مرحوم علی محمد ساکی، حمیدایزدپناه، حمیدرضا دالوند و مراد حسین پاپی همگی به اتفاق نظر ایل ساکی را یکی از قدیمترین و کهنترین اقوام لرستان ذکر کردهاند و بر این اعتقادند که نام ساکی در نخستین فهرستهای موجود از آن با نام قوم یا قبیلهای مستقل سخن به میان آمده است.
کهنترین اطلاعاتی که از طوایف لر در دست داریم مربوط به گزارش حمدالله مستوفی است. به استناد همین گزارش ابوالقاسم کاشانی مولف زبده التواریخ ظاهراً نخستین کسی است که درباره پیشینه قوم لر و طایفههای آن گزارش مفصلی به دست میدهد. او از جمله مورخان روزگار ایلخانی است که با رشیدالدین فضل الله نیز بر سر نگارش جامع التواریخ برخواسته است و خود را مؤلف آن میداند. از این رو زبده التواریخ را به سان جامع التواریخ نوشت که تاریخ عمومی عالم را از آغاز تا زمان سلطان الجاتیو در بر دارد. بر پایه بازماندهای پراکنده این اثر میتوان گفت که سه بخش بوده است که بخش میانی آن حوادث تاریخ ایران از فتح بغداد به دست هولاکو تا روزگار سلطان اولجاتیو را شامل بوده است و افزون بر آن به تاریخهای محلی نیز توجه داشته است. از این رو میتوان گفت مطالبی که حمدالله از آنها استفاده کرده و شرف الدین بدلیسی نیز آنها را در کتاب خود آورده است میباید در همین بخش میانی بوده باشند. از مهمترین گزارشهای بعدی درباره قوم لر گزارش معین الدین نطنزی را میتوان نام برد که علیرغم حذف و اضافاتش، از مطالب نویسندگان پیشین فراتر نمیرود. (پیشین: ص ۲۱۰)
حمدالله مستوفی در سال ۷۳۰ هـ ق درباره طوایف لرستان مینویسد: «در مقدمه ذکر لران و سبب وقوع اسم لری بر ایشان یاد کرده شد که در کول مانرود بودهاند. چون در آن کول مردم بسیار شدند، هر گروهی به موضعی رفتند و ایشان را بدان موضع بازخواندند، چنانچه سیوانی، جنگرویی، اوتری و هر قبیلهای از لران که درآن مقام نداشتند، لر اصلی نباشند و شعب ایشان بسیار است چنانکه کوشکی، لنبکی، روزبهانی، ساکی، شادلوی، داودی، عباسی، محمدکاری و گروه جنگروی که امرای لر کوچک و خلاصه ایشانند از شعبه سلبوری باشند و از شعب دیگران این اقوامند: کارند، رزجنگری، فضلویی، شنوندی، الانی، کاه کاهی، ورخوارکی، دری، ویراوند، مانکره، واری، امارکی، ابوالعباسی، علی ممایی، کیجایی، خودکی، مدرئی و غیرهم که منشعب شدهاند.
اما قوم [ساکی]، اسان، سهی، ارکی اگر چه زبان لری دارند لر اصلی نیستند و دیگر دیههاء مانرود لر نیستند، روسائیاند و این طوایف تا شهور سنه خمیس و خمس مایه هرگز سروری علی حده نداشتهاند و مطیع دارالخلافه بوده و در فرمان حکام عراق عجم». (تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی ص ۵۵۰- ۵۵۱)
معینی نطنزی در سال ۸۱۶ هـ ق در ذکر طوایف لرستان آورده: «مورخان در آنچه نام این طایفه به لر موسوم شده چند وجه گفتهاند: یکی آنکه در ولایت مایرود دیهی است که آنرا کریت خوانند و دربندی دارای که لوک نام دارد و در آن بند موضعی هست که آنرا لر گویند، چون اصل ایشان از آن موضع انتشار یافته است نام این موضع لقب ایشان شده است.
چون این قوم در آن موضع بسیارشدند و بعد از آن هرقبیلهای به جهت علفخوار (کذا) روی به موضعی نهادند و بعضی به لقب پدر و بعضی به اسم موضعی که قرار گرفتند نام قبیله بدان مشهور شده، مثل روزبهانی و فضلی و داود عباسی و ایازکی و عبدالملکی و ابوالعباسی که نام پدر موسوماند و سلوزی و جنگرویی و لک و هسته و کوشکی و کارند و سنوبندی و الانی و زخوارکی و براوند و زنگنه و مانکره یی و رازی و سلگی و ساکی و جودکی که به اسامی موضع خود مشهور شدهاند و بعضی از این اقوام مثل قوم ساکی اگر چه زبان لری دارند اما در اصل لر نبودهاند. اهالی مایه رود نیز همین سبیل». (منتخب التواریخ، معینی نطنزی ص ۵۳)
شرف خان بدلیسی نیز در سال ۱۰۰۶ هـ ق طوایف لرستان را به شرح ذیل نگاشته است: «در ذکر ولایت لر کوچک سابقاً ذکر مقام لران و سبب وقوع اسم لری برایشان یادکرده شد که در کول مانرود بودهاند و چون در آن کول مردم بسیار شدند هر گروهی به موضعی رفتند و ایشان را بدان موضع بازخواندند چنانکه در آن کول جنگروی و اوتری بودند و هر قبیله از لران که در آن کول مقام ندارند لر اصلی نیستند و شعب ایشان بسیار است چون کرسکی و لیتکی و روزبهانی و ساکی و شادلوی و محمد کاری و گروه جنگروی که امراء لر کوچک و خلاصه ایشانند از شعبه سلبوریاند و از شعب دیگر این اقواماند کارانه و زرهنگری و فضلی و ستوند و الانی و کاهکاهی و ورخوارکی و دری و براوند و مانکره دار و انارکی، ابوالعباسی، علی ماماسی، کیجای، ساکی، خودکی، ندروی و غیرهم که منشعب شدهاند اما قوم ساکی و اسبان سهی و ارکی اگر چه زبان لری دارند اما لر اصلی نیستند و دیگر از اقرابای لر نیستند و روستاییاند و این طوایف تا شهور سنه خمسین و خمسمایه هرگز سردار علیحده نداشته و مطیع دارالخلافه بودند» (شرفنامه بدلیسی ص ۵۷- ۵۸)
اما این قبیلههای شعب لر کوچک که کاشانی، مستوفی، معینی و بدلیسی نام بردهاند بیشتر در دو سوی راه سراسری و باستانی شمال به جنوب یا همان راه «شوش به همدان یا هگمتانه» در دههای خود مستقر بودند، در حالی که از ساکنان شمال و شمال باختری و باختر لرستان و دیگر نقاط آن نامی برده نشده است. ولی اکنون هم بیشتر آن ایلها و طایفههایی که نام و نشانی آنها را تاریخ نگاران در کتاب خود آورده، با همان شیوه و نام و مشخصات پیشین، زندگی میکنند مانند جودکی و بیرانوند، کوشکی، زنگنه، ساکی و سلگی. گزارش این مورخین از جمله معینی جالب توجه است که از میان آن همه قبیله درباره ایل ساکی مینویسد: ساکیها با اینکه لر نیستند، ولی به زبان لری تکلم میکنند. این اتفاق نظر و این توضیح و تأکید و تخصیص مورخان مهم است که آگاهی میدهد که ایل یا قبیله ساکی لر نیستند. اگرچه توضیحی ندادهاند که آنها از کجا به لرستان کوچ کردهاند و یا کجاییاند اما با تحلیل و بررسی همین خبرهای کوتاه میتوان نتایجی به دست آورد.
«سکا» نام قومی باستانی است که عنصر آریایی در آن غالب بود. این قوم در زمان هخامنشیان و پیش از آن در پیرامون ایران میزیستند. «قوم سکا» در ازمنه تاریخی از درون آسیای وسطی یعنی از ترکستان چین تا دریای آرال و خود ایران و از نواحی با فاصلههایی تا رود «دن» (don) و از این رود تا رود عظیم «دانوب» منتشر بودند و آغاز تاریخ آنان را شاید بتوان حدود ۱۷۰۰ پیش ازمیلاد دانست و آنجاست که «تروگوس پومپئیوس (trogus pompeius) مورخ سده اول پیش از میلاد بر اساس شواهد تاریخی سکاها را کهن تریننژاد جهان میداند. (قومهای کهن، بهزادی ص۱۰۱)
بعضی از محققان، سکاها را جزو طایفه هون و برخی دیگر آنان را ترک یا مغول میدانند اما به طور کلی، بیشتر پژوهشگران در این نکته با هم توافق دارند که سکاها جزء آریاییهای هند و ایرانیاند.
«رنه گروسه» معتقد است که به گواهی علم نامشناسی سکاها بهنژاد ایرانی آریایی تعلق داشتند اینان از ایرانیان شمالی بودند که به حالت بیابانگردی در موطن اصلی ایرانیان و استپهای ترکستان روسیه کنونی میزیستهاند.
سکاها از دو شاخه یکجانشین آریایی از نظر نژادی مخلوطتر و در عین حال پرجمعیتتر بودند زیرا توانسته بودند اقوام بومی را تحت انقیاد درآورده، فرهنگ و زبان خود را به آنها تحمیل و سکاییشان میکردند بیجهت نیست که زمانی از غرب سیبری تا مصب دانوب را سکایی نشین میبینیم. (ایران نامک، قریشی ص ۱۱۹)
بلینتسکی درباره پراکندگی قوم سکاها مینویسد که گروه دیگری از آریاییان که از هماننژاد آریایی هند و ایرانی بودند در پایان قرن هشتم پیش از میلاد، پس از تشکیل دولت ماد از همان سرزمین اصلی بیرون آمده و در شمال آسیای مرکزی و جنوب سیبری امروز و شمال دریای کاسپی و مغرب آن تا پشت کوههای قفقاز در دشتهای پهناور این ناحیه بسیار وسیع پراکنده شدند و تا آغاز سده دوم پیش از میلاد در مغرب بودند.نژاد و زبان و افکارشان کاملاً آریایی بوده است. این گروه بزرگ آریاییان سکا خوانده میشوند. (ن ک: خراسان و ماوراءالنهر ص ۱۲۳)
سکایان با لقب آریا تا مدتها ساختند اما زودتر از دیگر شاخههای آن و به ویژه هند وایرانی این نام را رها کردند و به سکا معروف شدند.
در این مورد که زبان سکایی با زبانهای ایرانی حتی از نظر ساختار دستوری مشاهبت بسیار داشته، تاریخ داستانی ایران هم گواه صادقی بر این مدعاست. چون اکثر پژوهندگان، این قوم (سکاها) را همان تورانیان میدانند و در کتاب مقدس تورات هم با نام «اشکوزاها» یا «هلاک کننده امتها» آمدهاند برخی از مورخین بر این عقیدهاند یکی از نامهای یأجوج و مأجوج که در قرآن کریم آمده همین سکاها هستند.
در بررسی در شاهنامه فردوسی هرگز در مذاکره میان ایرانیان و تورانیان (سکاها) وجود مترجمی لزوم پیدا نمیکرده در حالی که در مذاکره ایرانیان با سایر اقوام ناهمزبان مانند چینیان آشکارا به وجود مترجم اشاره شده است:
سردار چینی یکی نامداری ز لشکر بجست
که گـفـتار ایــرانـیـان بــدانـد درسـت (شاهنامه)
اورانسکی (oranski)، زبانشناس بر اساس تجزیه و تحلیل کلمات سکایی (اسکیتی) به این نتیجه رسیده است که در مورد ایرانی بودن زبان آنان جای تردیدی ندارد و در تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ ص ۲۲۵، زبان این قوم را ایرانی و وابسته به زبان اوستا میداند. (ن ک: اورانسکی.ای.ام. ۱۳۷۹. مقدمه فقه الغته ایرانی، ترجمه کریم کشاورز، تهران، انتشارات پیام، آذربایجان در سیر تاریخ ایران ص ۲۵۶)
سکاها در عصر خود چنان عامل مهمی به شمار میآمدند که هردوت مورخ مشهور یونانی لازم دانست یک کتاب کامل از تاریخ بزرگ خود را به آن اختصاص دهد.
علاوه بر این کسانی چون بقراط، ارسطو، استرابون و بطلمیوس راجع به سکاها مطالبی نوشتهاند ولی اطلاعاتی که هردوت داده، مبسوطتر است.
در صفحات وسیع و دشتهای پهناور نام آنها تغییر میکرد. سکاهایی که از طرف آسیای وسطی با ایران سرو کار داشتند، جغرافی دانان قدیم آنان را ساک (sake) نامیدهاند داریوش هخامنشی آنها را سکه (saka) مینامید یونانیان آنها را اسکیت یا اسکوت میخواندند و اسکوت در زبان یونانی به معنی پیاله است و افراد این قوم همیشه پیالهای با خود به همراه داشتند. سیت فرانسوی شده همین اسمها میباشد.
افراد این قوم خود را سکه یا سکا و حتی سکی مینامیدند. هرودت یونانی راجع به سکاهای اروپایی گوید آنها خود را سکیت میگفتند.
در اوایل قرن ۷ ق. م سکاها از جبال قفقاز عبور کردند و در آذربایجان و شمال ایران به تاخت و تاز و تاراج مشغول شدند، هووخشتره پادشاه ماد که برای فتح آشور پیش میرفت، ناگهان خبر تاخت و تاز سکاها را شنید و دید چارهای ندارد جز اینکه محاصرهی نینوا را ترک کرده به حفظ کشور خود بپردازد. این بود که با سپاه خود قصد دشمن کرد. در نزدیکی دریاچه ارومیه با سکاها مصاف داد و شکست خورد و مجبور گردید شرایط سنگین آنان را بپذیرد. سکاییان پس از این فتح دانستند که دیگر کسی قدرت ندارد از نفوذ آنها جلوگیری کند، چه آشور به واسطه جنگ با ماد ناتوان و خود مادیهای غالب، مغلوب سکاها شده بودند. از این جهت و نیز بسبب اینکه در آشور غنایم کافی نیافته بودند، بنای تاخت و تاز را در همه صفحالت شمال غربی و غرب و شرق ایران، آشور، وان، کاپادوکیه گذاشته و کشوری را بعد از دیگری غارت و خراب کرده پیش رفتند تا به سواحل دریای مغرب (مدیترانه) رسیدند در این نواحی، هرچه مییافتند غارت و آبادیها را ویران و مردم را نابود میکردند، فقط مردمانی سالم ماندند که به قلعهها پناه بردند. پسامتیک پادشاه مصر که فاتحانه وارد شام شده بود، همینکه خبر تاخت وتاز سکاها را شنید، به عجله عقب نشست و بعد هدایایی برای سردار سکاها فرستاد و او را از ورود به مصر منصرف کرد.
حرکت سکاها به طرف ایران دقیقاً مشخص نیست به چه دلیل بوده است. هرودت گوید آنان کیمریها را تعقیب کرده و از این جهت به آسیای غربی درآمدند. بعضی تصور میکنند که آشور، چون دید که از طرف کیمریها و مادیها عرصه بر او تنگ شده، سکاها را به یاری طلبید ولی باید حقیقت امر چنین باشد که آمدن سکاها به آسیای غربی دنباله همان نهضت آریایی بوده که از قرون پیش شروع شده بود و آریایان گروه گروه، دسته دسته به ایران و آسیای غربی وارد میشدند. باری تاخت و تاز در ماد و آسیای صغیر سالها طول کشید از تورات به خوبی معلوم میشود که چه رعب و وحشتی از سکاها، تاخت و تاز و کشتار و غارت آنها، در دلهای مردم آن روزگار افتاده بود. بنا به نوشتههای هردوت تاخت و تاز آنها در ایران ۲۸ سال به طول انجامید و در این مدت سکاها سروران تمام ملل آسیا بودند و از آنها باج میگرفتند.
عاقبت هووخشتره پادشاه آنها را با تمام سران سپاه سکایی مهمان کرده و همه آنها را در حل مستی بکشت. پس از این واقعه پادشاه ماد با سکاها جنگید و چون آنها سرکردهای نداشتند، شکست خوردند و پس از ۲۸ سال مجبور به خروج از کشور ماد شدند.
کورش کبیر پس از تسخیر بابل در شمال و مشرق ایران به مطیع کردن برخی طوایف سکاها پرداخت و ظاهراً در نبرد با یکی از گروههای این قوم کشته میشود. طبق نوشتههای هردوت داریوش بزرگ، پس از تسخیر بابل درصدد برآمد سکاها را مجازات کنند. لذا با مردان جنگی فراوانی که از آسیا گردآورده بود به آنها یورش برد. داریوش در کتبیه بیستون (ستون ۵، بند ۴) درباره حمله به سکاها مینویسد: «با لشکرم به ممملکت سکاها رفتم. در سکاییه… دجله… از دریا… در کشتیها گذشتم، به سکاها رسیدم و قسمتی را دستگیر کردم. آنانرا مقید نزد من آوردند و کشتم… «سکون خا» نامی را دستگیر کردم… به کس دیگر چنانچه اراده من بود ریاست دادم، بعد آن ایلت از آن من گردید».
اسکندر مقدونی نیز چون به رود سیحون به سبب نطق فرستاده سکاییان که با اسکندر برخورد با وجود منع سردارانش از رود مذبور گذشت و سکاها پس از قدری جنگ عقب نشستند و مقدونیان آنان را دنبال کردند و چون خسته شدند بینتیجه بازگشتند. بر اثر این جنگ اسکندر فهمید که جنگ در این بیابانهای بیپایان آسیای وسطی ثمری ندارد و و خطراتش کاملاً هویداست بنابراین زود با سکاها به مصالحه پرداخت و به این سوی سیحون بازگشت و راه هند را پیش گرفت.
فرهاد دوم در زمانی که با آنتیوخوس میجنگید، سکاها را به یاری خود طلبید، ولی آنها زمانی رسیدند که وجودشان ثمری نبخشید بنابراین حقوق وجیرهشان را مطالبه کردند، به آنها جواب دادند که چون دیر رسیدهاند مستحق پاداشی نیستند. آنان پاسخ دادند که این همه راه آمدهاند و اگر در این جنگ کارآیی نداشتند، فرهاد میتواند در جای دیگر از وجود آنها استفاده کند. پارتیان جواب قانع کنندهای ندادند. سکاها از بیاعتنایی آنان آزرده خاطر شدند و به حدود پارت تجاوز کردند تا به غارت بپردازند. فرهاد به مقابله انها شتافت و در این دستهای از از سربازان یونانی که به اسارت گرفته بود با خود برد اینان به سکاها پیوستند و به وسیله کشتاری که در قشون پارتی کردند با کشتن خود فرهاد انتقام سختی از آنها کشیدند. چون اردوان دوم جانشین فرهاد شد، سکاها به فتح خود و قتل و غارت پارت اکتفا کرده و به مرز و بومشان بازگشتند. (ن ک: ایران باستان، مشیرالدوله و فرهنگ معین)
جابه جایی سکاها و آمدن آنها به ایران و سرزمین ماد و سپس به آشور خبرهای پذیرفته شدهای هستند. آمدن گروهی از آنها به محدوده لرستان در زمان کاسیها، با قراین و نشانهها از جمله آنکه کاسیها و سکاها دارای وجوه مشترک فرهنگی اجتماعی بودند، زیرا هر دو زندگی کوچ نشینی داشتهاند. با آنکه بیشتر محققان کاسیها را نخستین قومی میدانند که به پرورش اسب پرداختهاند در پارهای از گزارشها هم سکاها را اسب پرور و سوارکار معرفی میکنند. هر دو قوم با آشوریها روابط بازرگانی و یا نظامی داشتهاند. (ن ک: ساکیها و سکاها، ایزدپناه ص ۶۰)
علاوه بر موارد ذکر شده دلایل متعدد دیگری از جمله هنر فلزکاری و ساخت مفرغ و نیز بر ارتباط بین سکاها با مردمان زاگرس و به ویژه لرستان وجود دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود.
دکتر محمد جواد مشکور در کتاب جغرافیای تاریخی ایران باستان در باب هنر سکاها در گنجینههای که در زیویه به دست آمده مینویسد: «قطعاتی از تابوت مسی که همراه این گنجینه بود نشان میدهد که این محل آرامگاه پادشاهی بوده و اشیاء زیرزمینی مانند سینه بند و غلاف مرصع شمشیری و بعضی زیورآلات زنانه و طلاآلات فراوان و سلاحهایی از طلا و نقره و سپرهای نقره و سنجاقهای طلا در آن آرامگاه بدست آمده. در این اشیاء تأثیر هنر اورارتوئی نمایان است. در بین اشیاء تعداد زیادی ظروف فلزی یا سنگی و سفالین نیز دیده میشود. به علاوه مقداری از اشیاء از عاج و نقره بدست آمده که در خمرههای سفالین به خاک سپرده شده است و بعضی از این اشیاء تحت تأثیر هنر آشور و برخی تحت تأثیر صنعت مردم درههای زاگرس قرار گرفته است». (ن ک: جغرافیای تاریخی ایران باستان ص ۱۲۶)
گدار که یکی از مفرغشناسان به نام است درباره مفرغهای لرستان میگوید: بیشتر این مفرغها پس از پایان فرمانروایی کاسیها در بین النهرین در حدود سالهای ۱۲۰۰ تا ۱۰۰۰ پیش از میلاد هنگامی که فلز کاران حتی پیش از برافتادن قدرت حتی محتملاً به کوههای زاگرس آمدند ساخته شدهاند. از این گذشته وی معتقد است که ماناها هنر کاسیها را در لرستان تکمیل کردند و سکاها در سال ۶۸۰ پیش از میلاد که به ماد آمدند آن را فرا گرفتند. ایشان (سکاها) این هنر را به جنوب روسیه بردند و در آنجاسارماتها بر آن جلوهای خاص افزودند. گدار با این بیان رابطه میان سکاها و لرستان را توجیه میکند. (ن ک: میراث باستانی ایران، ترجمه ریچارد. ن. فرای ص۱۰۱-۱۰۳)
گیرشمن از سویی بیشتر این آثار (مفرغهای لرستان) را به قرن هشتم و هفتم پیش از میلاد یا حتی دورانهای اخیرتر نسبت میدهد و مینویسد که این چیزها را برای سکاها و کیمریها ساختهاند. با آنکه بیشتر مفرغهای لرستان شاید در قرن ماد ساخته شده باشد باز انواع بسیار آن اشیاء و خصوصیات آنها چنان است که بازشناختن «مفرغ لرستان» از مفرغهای یافته شده در لرستان یا حتی از «مفرغهای کهن ایران» کاری است دشوار به همین جهت «سالنامه مفصل» گدار که در آن همه مفرغهای یافته شده در لرستان ثبت شده است شاید بخشی از «شرح مختصر» گیرشمن را در بر گرفته باشد، مگر آنکه بگوییم شرح اخیر تنها مربوط است به مفرغهای سکاها امکانات دیگری هم وجود دارد اما تا وقتی که یک تن به آنجا نرود و این موضوع را در محل درست بررسی نکند نمیتوان داوری کرد. نمیتوان اشیای سبک کهنتر «شهرنشینان یا روستاییان» را از سبک اخیرتر «بیابانگردان» که در یک محل یافته شده است از هم بازشناخت زیرا که روش تولید آنها در هر صورت یکسان بوده است. (ن ک: ایران از آغاز تا اسلام، گیرشمن ص۱۰۷-۱۰۸)
آنچه مسلم است سکاها برای دست اندازی به محدوده مادها و پارسها از مسیر زاگرس گذشتهاند و در دوران تاخت و تازهای ۲۸ ساله در درون سرزمین ماد بدون شک در سرزمین لرستان مسکن گزیدهاند چرا که همه شواهد و آثار دلالت بر نزدیکی و قرابت این قوم (سکاها) با ساکنان باستانی لرستان یعنی کاسیها دارد. (ن ک: ایران در سپیده دم تاریخ، جورج کامرون ص ۷)
یکی از دلایل ادامه حضور سکاها در خاورمیانه، اتحاد پی در پی چریکهای این قوم با دولتهای بومی و در اوضاع آشفته آن روزگاران میدانند چنانچه آشور درمانده از جنگها را یک نیروی تازه نفس سکایی نجات میبخشید.
با پیدایش اسلام و گسترش آن در ایران دیگر آن محدوده و محروسه کهن دورهی ساسانیان درهم ریخت و مردم در هر شهری زندگی میکردند، آن را وطن و زادگاه خویش میدانستند و بیشتر نسبت افراد به تبار و یا به شهری که در آنزاده بودند داده میشد. مانند آل بویه و یا همدانی و مانند آن در نتیجه حافظه مردم منبع خبرها بود.
ساکیهای سکایی نیز در بستر زمان خود را با زندگی در این دیار سازگار یافته و ماندنی شدند. در زمان شکوهمند هخامنشیان، طوایفی از اقوام ماد، ایلامی، کاسی، هیرکانیها، عربها، هندیها و بلخبها میزیستهاند و به نوشته هردوت زیر عنوان «وصف لشکریان بومی» با سپاه شاهی نیز با لباس و سلاح ویژه خود به کشور گشایی میرفتند. سرانجام به طایفه و اقوام ایرانی پیوستند. به هر صورت ساکیها قومی ایرانی بوده که همراه و همپا با بومیان لرستان میزیستهاند و منشهای مشترک آنها را با هم در منافع مشترک همسو نموده است. (ن ک: ساکیها و سکاها، ایزد پناه ص ۵۳، ۵۷، ۶۰)
علاوه بر لرستان که سکاهای آن نام ساکی برخود گرفتهاند برخی اقوام سکایی که در دیگر نقاط جهان زندگی میکنند نام ساکی دارند. از این نمونهها هم در آسیا و هم در اروپا و حتی در آفریقا نیز بسیار دیده میشود.
در کشور کنگو در آفریقا شهر مهمی با نام ساکی وجود دارد که باید از نام قوم سکا گرفته شده باشد چرا که قبلاً نیز گفتیم این قوم (سکاها) به آفریقا هم یورش بردهاند تا آنجا که پادشاه مصر را وادار به دادن باج کردند.
در بیشتر کشورهای اروپایی و به ویژه مللی که ازنژاد آریایی هستند با این نام (ساکی) برخورد داریم.
همانطور که میدانیم بعد از اقتدار حکومت ماد و توسعه نفوذ آن تا آسیای صغیر و جنوب قفقاز و شمال بین النهرین سکاییان درنیامیخته با بومیان از آسیا دل برکندندو رو به اروپای مرکزی و غربی نهادند.
در اروپا هرکدام از گروههای عمده سکایی دورهای ویژه از عظمت و شکوه داشتند. (ن ک: ایران نامک، قریشی ص ۱۲۴ و قومهای کهن، بهزادی ص ۱۰۵)
شاید از این باشد که در کشور ایتالیا افراد زیادی با نام خانوادگی ساکی زندگی میکنند و افراد مشهوری از این خاندان هم در تاریخ ایتالیا از خود نامی به جا گذاشتهاند. از این افراد میتوان به آندرا ساکی (۱۶۰۰-۱۶۶۱م) نقاش معروف، آنتونیو ساکی (۱۷۳۴-۱۷۸۶م) آهنگساز و مصنف اپراهای مشهور و آریگو ساکی مربی سابق تیم ملی ایتالیا اشاره کرد.
در کشور انگلیس نیز نویسندهای مشهور با نام ساکی وجود دارد. پژوهش در تاریخ کشورهای اروپایی مجال دیگری میطلبد چرا که در بررسیهای که توسط تنی چند از پژوهندگان و قومشناسان صورت گرفته ریشه برخی از اقوام اروپایی همانند بلغارستانیها ازنژاد همین سکاها هستند. نگارنده امیدوار است روزی بتوانند به استناد نوشتهها و تحقیقات جامع در تاریخ ملل اروپایی به نتایج مهمی دست پیدا کند.
در بررسی تاریخ بیشتر کشورهای آسیایی نیز با نام ساکی روبرو هستیم. در کشور ژاپن نامهای متعددی با پیشوند وپسوند ساکی (به ژاپنی酒|酒) وجود دارد و همچنین در فرهنگ و باورهای مردم آن کشور نوعی شربت یا شراب مقدس که بیشتر به آبجو شباهت دارد از برنج گرفته میشود که به ساکی مشهور است* و این شراب باید در وقتهای معین و روزهای مقدسی و حتی در جشنهای مهم نوشیده شود. ظاهراً این شراب نخستین بار توسط اقوام سکاها تهیه شده و دارای دستورالعمل خاص در تهیه میباشد و دارای ارزش و بهای زیادی بوده که بیشتر در انحصار خاندانهای ثروتمند ژاپن است. این شراب و نامگذاری ساکی در ژاپن بدون تردید یادگار قوم سکاها میباشد که کمتر از نیم قرن سرور تمام آسیا بودهاند.
در افغانستان مردمان کثیری با نام خانوادگی ساکی زندگی میکنند که همگی از یکنژاد و قوم هستند، همچنین چندین منطقه نیز با همین نام وجود دارد مانند «ساکی قلعه» که منطقهای است در ولایت قندهار. (ن ک: فرهنگ دهخدا و قاموس جغرافیای افغانستان ج ۲ ص ۳۸۹)
علاوه بر این به گفته لسترنج محقق انگلیسی در قرن چهارم در ولایت بامیان چندین شهر وجود داشته که محل آنها امروزه معلوم نیست، وی یکی از این شهرها را شهر سکیوند [یا همان ساکی وند] میداند. (ن ک: جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان ص ۴۴۵)
لازم به ذکر اینکه زبان اقوام ساکی یکی از سر شاخههای اصلی زبان مردمان افغانستان به شمار میرود.
در یکی از مقالات پژوهشگران افغانی درباره این زبان (ساکی) چنین آمده است:
«استاد مورگنستیرن دراین باره که چگونه پشتو (همانند اوسیتى) همراه با گوینده گانش از شمال شرق به جنوب وغرب وشرق کوچیده، چنین ابراز میدارد:
پشتو از نظر زبانشناسى مربوط دسته شمال شرقى است وبایستى از راه مهاجرت به جنوب افغانستان اّمده باشد. اگرچه کاملاً ثابت نشده اما به گمان اغلب اقوامى که زبان اّریانى شمال شرقى را که از اّن پشتو به بار اّمده، با خود اّوردهاند، مربوط قبایل «ساکه» در ساکستان (سیستان امروزى) در سدهء دوم پیش از مسیح بودهاند ….
نامبرده مى افزاید، پشتو از اّن گویش هاى ساکه بوده که پیش از مهاجرتش به جنوب، در یک ساحه با زبان هاى پامیرى حرف زده میشد. از اّنجمله با (منجى) و «ییدغه» وهمچنان با زبان باخترى (یفتل – کوشانى) ویژه گى هاى مشترکى داشته است. وى نزدیکى پشتوى باستان (Proto Pashto) با اوستا را نیز مورد بررسى قرار داده وبه مقایسه میپردازد، ولى اصرار میورزد که ارتباط پشتو با ساکى بیشتر است.
درعین حال زبان هاى پامیرى اوسیتى وغیره را همراه با پشتو وباخترى در جدول ضمیمهء مقالهء یاد شده از گروه زبان هاى ساکى برشمرده است. البته این گونه مهاجرتها میان زبان هاى اّریانى همانند دیگر زبان هاى جهان هیچگاه موجب قطع وابسته گى گروهى نمیشود، به طور مثال بلوچى باوجود مهاجرت به جنوب شرق باز هم با کردى، تالشى وغیره در شمال غرب قرابت تاریخى را از دست نداده ونمایانگر عین ویژه گى هاى ساختارى میباشد».
پژوهشگر این مقاله در ادامه مطلب، اقوام ساکی را یکی از عشیرههای تثبیت شده پنجگانه آریایی مربوط به گروه باختری یا شمال شرقی در وادى تارم وختن ترکستان شرقى که زندگى روستایى را اختیار کرده بر شمرده است. (برگرفته از برخی سایتهای ایتنترنتی)
نمودار ترسیم شده زبان آریاییهای ایران و افغانستان درگفتار پژوهشگران افغان
از آنجا که از مهاجرت طوایفی از صحراگردان سکایی به سوی آسیای میانه و سپس به افغانستان با خبر هستیم، پس میتوانیم به یقین نام ساکی را بازمانده این اقوام سکایی در افغانستان بدانیم.
شبه قاره هندوستان نیز یکی دیگر از مراکز مهم سکونت آریاییها و بویژه سکاها میباشد. در تاریخ هند از نفوذ سکاها در آن سرزمین نوشتههای متعدد و آثار فراوانی وجود دارد و اگر سکستان یا سیستان یکی از مراکز مهم سکونت سکاها بوده باشد آنان از شمال تا درون سرزمین ایران و از جنوب تا سرزمین هند در رفت آمد بودهاند.
معلم شهید دکتر علی شریعتی بر این عقیده است که آریاییان پس از اشغال هند و ایران، فرهنگها، تمدنها و نظامهای سیاسی و اجتماعی بزرگی به وجود آوردند و در نتیجه مذاهب بسیار متعالی و بزرگی به تاریخ میبخشند، که ودایی و بودایی در هند و میترایی، زرتشتی، مانوی و مزدکی در ایران از آن جملهاند. (ن ک: جامعهشناسی ادیان، علی شریعتی ص ۴۶۴)
بودای پیامبر نیز شاهزادهای از خاندان سکاها بود که در شمال هند در دامنههای هیمالیا فرمانروایی داشتند. نیاکان بودا از ساکیهای کاپیلاواستو (kapilavastu) بودند. (ن ک: نفوذ فرهنگ و تمدن ایران و اسلام در سرزمین هند، مجید یکتایی ص ۳۸، ۹۶)
علامه شهید مرتضی مطهری درباره بودا مینویسد: «در حدود دو هزار و پانصد سال پیش، در هندوستان، در پای کوههای هیمالیا در میان مردمی که به «ساکیاها» معروف بودند، شاهزادهای به دنیا آمد و در حدود سی سال در ناز ونعمت بزیست». (ن ک: خدمات متقابل اسلام و ایران، مطهری ص ۱۹۶)
استاد «جان بایر ناس» نویسنده کتاب مشهور تاریخ جامع ادیان نام شخصی آن مرد، که پیشوا و شارع دین بودایی است را «سیدارته» میداند و مینویسد: «وی (بودا) ظاهراً در ۵۶۰ ق م، در شمال هند و در یکصد میلی شمال شهر بنارس متولد گردیده است. پدرش سالار یا کدخدا کوچکی بوده است که بر قبیله ساکیا فرمانروایی میکرده و خاندانهای آن قبیله در آن ناحیه به اجتماع زندگانی میکردهاند». (ن ک: تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت ص ۱۷۷-۱۷۸)
دکتر شریعتی هم بودا را این چنین توصیف میکند: «… بودا مردی است از خاندان «کاشاتریا» و کاشاتریا طبقهای است به نام شاهزادگان و اشراف و نژادهای برتر، که همچون یونانیان که صاحباننژاد برتر، نجبا را که حکام و امرا و اشراف از آنها بودند «اریستو» مینامیم طبقه مشابهش را در هند کاشاتریا میخوانیم». (ن ک: جامعهشناسی ادیان، شریعتی ص ۴۰۸-۴۰۹)
لذا بر این اساس است که بودا در تاریخ به ساکیامونی یعنی سرور و یا حکیم قبیله ساکیا مشهور میشود. تحقیقات جامع تری در خصوص نفوذ ساکیهای آریایی و مذهب بودیسم در هندوستان و ناحیه نپال مرکز فرمانروایی اجداد بودا توسط نگارنده صورت گرفته که در مباحث اختصاصی در کتاب «تاریخ ایل ساکی» خواهد آمد.
در کشورهای ارمنستان و آذربایجان شوروی نیز با نامهای ساکی بر میخوریم. در کشور ارمنستان افراد زیادی با نام خانوادگی ساکی، ساکیان و ساکیانی زندگی میکنند. خانم «ماریا ساکیان» کارگردان فیلم فانوس دریایی (ن ک: روزنامه ایران مورخ ۱/۱۱/۸۵) محصول مشترک کشور ارمنستان و روسیه راه یافته به جشنواره فجر از جمله ساکیهای سکایی کشور ارمنستان است. لازم به توضیح اینکه آقای سهراب خان ساکینیان یا ساگینیان نماینده سابق ارامنه تبریز نیز به ظن قوی از همین دودمان باشد.
در جمهوری آذربایجان نیز یک شهر و یک رایون با نام ساکی وجود دارد و افراد متعددی با این نام شهرت دارند.
از آنجا که میدانیم که در نیمه اول هزاره نخست قبل از میلاد، پیش از گسترش حاکمیت ماد از شرق به آذربایجان امروز، ستونی از جنگاوران سکایی در کشور مانا (manna) واقع در جنوب دریاچه ارومیه نفوذ میکنند، برخی از آنان از شهر معروف اورارتو موسوم به تیشبانی (teishbani) کرمیربلور امروز، واقع در جمهوری ارمنستان را ویران میکنند. پس از رسیدن قوای حکومت جوان ماد از شرق برخی سکاییان ناچار به سرزمین خود واقع در استپهای سواحل دریای سیاه باز میگردند و جمعی دیگر در شمال رود ارس، در ناحیهای موسوم به «سکاسن» (در متون یونانی: سکوثن) ماندگار میگردند و سپس در بومیان در میآمیزند لذا با آنچه که از شواهد تاریخی در دست داریم بدون هیچ تردیدی لقب ساکی را باید بازمانده اقوام سکایی در این کشورها دانست.
در کشورهای عربی نیز القاب و عناوین زیادی با نام ساکی به چشم میخورد که بیارتباط با این قوم باستانی نیست. در کشور عراق، کویت، امارات متحده عربی و… با افراد کثیری که فامیلی ساکی دارند روبرو هستیم. در گزارش محرمانه ادارهی اطلاعات بریتانیا درباره عشایر عراق، طایفه ساکی را در ردیف «خزرج» عراق برشمرده و رییس آنها را قیس پسر حسین نام برده است. (ن ک: العشایر و السّیاسه، دکتر عبدالجلیل الطاهر ص ۱۲۰ و مدخلی بر شناخت قبایل عرب خوزستان جلد چهارم، حاج کاظم پورکاظم ص ۳۴۵).
ظاهراً این طایفه در عراق سابقاً از ایران به آنجا کوچ کردهاند و وابستگی بسیار زیادی با ساکیهای خوزستان (هویزه) دارند. این افراد در بیشتر شهرهای عراق و بویژه در بغداد، بصره و العماره زندگی میکنند.
ساکیهای کویت نیز از دهها سال پیش از خوزستان به آنجا رفتهاند و عمده جمعیت آنها از ساکیهای دزفول میباشند.
در امارات متحده عربی نیز گروههای مختلفی با فامیلی ساکی وجود دارند که برخی از آنها از ساکیهای ایران هستند و بعضی از آنها نیز از جماعت ساکیهای دیگر کشورها میباشند. نگارنده در مصاحبهای که با مدیر «موسسه ساکی التجاریه» در دُبی داشتم ابراز میکرد از دهها سال پیش یعنی از زمان پدرانشان در امارات ساکن بودهاند و به گفته خودش از تبار ساکیهای ایران هستند.
همان طور که میبینیم گروههای مختلفی از اقوام سکایی که در سراسر دنیا پراکنده هستند از فامیلی ساکی برخوردارند.
در ایران نیز جاهای مختلفی با نام ساکی وجود دارد. مرکز اصلی آنها در ایران لرستان و خوزستان است.
در لرستان جاهای مختلفی با نام ساکی وجود دارد که از ذکر آنها پرهیز میشود. یکی از شش محله قدیمی دزفول، «محله ساکیان» است. مسجد قدیمی این محله با نام «مسجد ساکیان» نیز از مساجد قدیمی دزفول محسوب میشود. ساکیهای دزفول در دوران حکومت فتحعلی شاه قاجار از لرستان مهاجرت کرده و در این شهر ساکن شدهاند. امروزه جمع کثیری از مردم دزفول نام خانوادگی ساکی دارند و با گذشت سالها هنوز هم آداب و سنن لری خود را حفظ کردهاند. خانوادههای ساکیان و ساکیانی نیز از همین دودمان هستند. پیشتر اشاره شد که برخی ساکیهای جمهوری ارمنستان نیز شهرت ساکیان دارند در دزفول نیز از این نوع شهرت فراوان است.
در شهر هویزه که سابقاً حاکم نشین و مهمترین شهر خوزستان بوده از میان چهار محله اصلی شهر یک محله با نام «ساکیه» متعلق به جماعت ساکی دارد. ساکیهای هویزه، سوسنگرد و دیگر مناطق جنوب و غرب خوزستان از ساکیهای وابسته به لرستان هستند که توسط نادرشاه افشار به آن حدود کوچ داده شدهاند. بعدها گروههای زیادی از اعراب منطقه به آنها پناه جستهاند و درنتیجه امروزه آنها را هم با نام ساکی میشناسند. خاندانهای ساکیه، صاکی، صاکیه و… در خوزستان جنوبی و غربی ازنژاد همین ساکیهای هویزه میباشند.
در استان مرکزی نیز مناطق مختلفی با نام ساکی دیده میشود. روستاهای «ساکی علیا» و «ساکی سفلی» و همچنین «کوه ساکی» و «کوه ساکی سوخته» از دهستان قره کهریز از بخش سربند شهرستان اراک (در مسیر جاده خمین به اراک) از جمله این مناطق میباشند. لازم به ذکر است که بیشتر مردمان این مناطق نیز از شهرت ساکی برخوردارند.
در میان ایل بزرگ بختیاری نیز مناطق و نامهای متعددی از ساکی دیده میشود. در بخش چغاخور از چهارمحال و بختیاری یک روستا با نام «ساکی آباد» وجود دارد. گروههای پراکندهای از ایل ساکی لرستان بعد از فروپاشی اقتدار ایل در سال ۱۲۴۲هـ ق به مناسب روابط سببی با خوانین بختیاری به آن حدود کوچ کردهاند که بیشتر در بین ایلات چهارلنگ مِیوند، محمود صالح (در ازنا، الیگودرز و داران) و کیانرسی (در ایذه) زندگی میکنند و هنوز هم بیشتر آنها به ساکی مشهورند.
طایفه بساک که امروزه یکی از طوایف مشهور چهارلنگ بختیاری میباشد از همین ساکیهای لرستان بودهاند که از چندین قرن پیش به حدود بختیاری کوچیدهاند. در افسانه محلی سفر شاهزاده احمد (احمد ابن موسی کاظم) به لرستان که بیش از صد بیت از اشعار «شول گد» (افسانه محلی بز شاهزاده احمد در لرستان) آن در نزد نگارنده میباشد، بساک یال دار را رییس قبیله ساکی برمی شمرد که ظاهراً به جدال با این امامزاده برخاسته است و نهایتاً شاهزاده احمد با دختر وی ازدواج میکند و در یکی از ابیات چنین آوردهاند:
به جوروند بود خیلی کافر خوار حاکم آنها بود بساک یال دار
سابقاً ساکی یکی از نامهایی بوده که مردمان بختیاری برای پسران خود برمی گزیدهاند. این نوع نامگذاریها تا چند دهه پیش نیز وجود داشته است.
بخش مهمی نیز از ایل ساکی در استان همدان با همین شهرت زندگی میکنند. این گروهها نیز از دوره قاجار در دورهای که شاهزاده محمود میرزا قاجار فرزند پانزدهم فتحعلی شاه حکومت نهاوند را در اختیار داشته به همراه وی از لرستان به این حدود کوچ میکنند.
ساکیها علاوه بر استانهای همجوار لرستان در دیگر مناطق دوردست ایران نیز سکونت دارند. به طوری که آقای مظفر ساکی از نوادگان کربلایی کوچک خان شاعر و ادیب ایل ساکی در دوره قاجاریه برایم نقل کردند در منطقه چالدران نیز گروه زیادی از ساکیها زندگی میکنند که ظاهراً در زمان جنگهای ایران و روسیه به همراه سپاه ایران به آن حدود رفته و بنا به سیاست دولتهای وقت در آن منطقه مسکن گزیدهاند و هنوز هم با گذشت قرنها بر باورها و سنن لری خود پایبندند.
به هر حال آنچه از مطالب بالا میتوان استنباط کرد این است که ایل ساکی که امروزه از لرستان تا خوزستان و حتی دیگر استانها پراکنده است یکی از گروههای بازمانده قوم باستانی سکاها هستند که از هزاران سال پیش در لرستان وخوزستان سکونت اختیار کردهاند.
پیشتر اشاره شد که از ایل ساکی برای نخستین بار از سده سوم هجری قمری بنا به نوشته ابوالقاسم کاشانی یا کاشی در کتاب زبده التواریخ به بعد در بررسی اقوام لرستان سخن به میان آمده است. اما عمده منابع قابل دسترس برای پژوهشگران همان کتابهای، تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و منتخب التواریخ (معینی نطنزی) میباشد.
نگارنده اخیراً منابع در خور توجهی از تاریخ ایل ساکی در دوره تیمورلنگ و پس از آن به دست آورده که در اینجا گزیدهای از آنها خواهد آمد.
پروفسور «بئاتریس فوربز منز» در بررسی تاریخ ایران و آسیای مرکزی در سدههای هشتم و نهم هجری درباره حمله تیمور به حدود لرستان و خوزستان نوشتههای ارزشمندی ارائه داده که متأسفانه تا کنون از نگاه محققان پنهان مانده است.
پرفسور منز در بخشی از نوشتههای خود مینویسد: «برای بررسی قبایل و صحراگردان مناطقی که تیمور تسخیر کرد، نخست باید اذعان کنیم که با گروههایی از انواع متفاوت مردم مانند قبایل ترکی ـ مغولی مغولستان و شاید قبایل شبه صحراگرد لرستان سرو کارداریم و دیگر اینکه آگاهی ما درباره بسیاری از آنان اندک است. چون بحث و بررسی درباره همه این مردمان نیاز به پژوهش درازمدت و همه جانبه دارد، در این بخش تنها به کوتاهی درباره گروههایی که در تاریخ عصر تیمور وجود داشتند سخن میگوییم. به نظر میآید بسیاری از قبیلهها و قبیله نشینانی که تیمور سرزمینهای آنان را به قلمرو خویش ضمیمه کرد، در آن روزگار قدرت کمی داشتند. گویا آنان تنها یک واحد جنگی به شمار میرفتند و محدوده اجرای سیاستهای آنها از اقدام محلی فراتر نمیرفت. از این گروهها میتوان از ترکان خلجی در جبال، بلوچها در خراسان و همچنین شاید از قبیلههای ساکی و فیلی در خوزستان یاد کرد.
تیمور در ایران جنوبی و غربی با قبایل لر و کُرد سرو کار پیدا کرد که بیشتر آنان تحت سلطه سلسلههای موروثی خود آنان بودند…. گروههایی قبایلی به ویژه گونههای کوچکتری از قبیله نشینان وجود داشتند که تیمور متعرض آنان نشد و تنها در صورت ضرورت آنان را به سپاهیگری واداشت…. با وجود این بیشتر قبایل و صحراگردانی که در گزارش لشکرکشیهای تیمور از آنان یادشده از سوی سپاه تیمور چپاول شدند. نیروهای تیمور در خوزستان به قبایل ساکی یا سولاکی و فیلی و صحراگردان منطقه شوشتر و در سوریه بر ضد اتحادیه ترکمانی ذوالقدر یورش بردند و بر اویراتها در عراق و صحرا گردان نزذیک بغداد، ماردین و رأس العین نیز تاختند». (ن ک: برآمدن و فرمانروایی تیمور، ترجمه منصور صفت گل ص ۱۴۲-۱۴۳)
بنا به روایاتی که بزرگان ایل برایم نقل کردند ظاهراً ریاست قبیله ساکی در دوره تیمور لنگ با امیر جلال الدین حسن بوده است. از آنجایی که قبیله ساکی در آن زمان در شمال خوزستان سکونت داشتند، وی (حسن ساکی) در یورش تیمور لنگ به مناطق لرنشین (لربزرگ و لرکوچک) از هم پیمانان اتابک افراسیاب حاکم لربزرگ (بختیاری) محسوب میشد. امیر حسن ساکی به خواستههای فرستادگان اُمرای تیمور تن در نداد و حاضر به یاری دادن سپاه تیمور نشد و بر خلاف میل آنها به یاری اتابک افراسیاب شتافت و در نتیجه جنگ و جدالهای فراوان که شرح کامل آنها در تاریخهای متعددی از جمله کتاب خاطرات تیمور لنگ با عنوان «منم تیمور جهانگشا» آمده و از نوشتن آن پرهیز میشود، اتابک افراسیاب و هم پیمانانش شکست میخورند. جلال الدین حسن ساکی نیز در لرستان متواری میشود اما عاقبت در خرم آباد دستگیر میشود و او را در همان جا به بند میکشند. پس از مدتی او را از خرم آباد به دزفول میبرند و علیرغم پا در میانی برخی افراد سرشناس لرستان و خوزستان وی را در آنجا (دزفول) به قتل میرسانند.
پس از قتل امیر حسن بنا به سوابق آشنایی که امیرزاده میرانشاه فرزند تیمور با یکی از فرزندان امیر حسن به نام امیر تاج الدین محمود ساکی داشت، ریاست بخشی از لرستان و خوزستان را به وی سپرد. دوره حکومت امیر محمود حاوی داستانها و گفتنیهای زیادی میباشد که ذکر آنها را به مجال دیگری گذاشتهایم.
یکی دیگر از منابعی که در این دوره از ساکی نامبرده است نوشتههای حافظ ابرو در کتاب زبده التواریخ است. این کتاب که بیشتر حوادث و کشمکشهای پس از تیمور را به تصویر کشیده در بیان وقایع سال ۸۱۰ هـ ق به یکی از بزرگان قبیله ساکی اشاره دارد. ظاهراً امیر یوسف نامی از اُمرای به نام در آن روزگار در این سال (۸۱۰ هـ ق) مورد خشم امیرزاده ابابکر بن میرانشاه بن تیمور گورکانی قرار میگیرد که پس از فراز و نشیبهای متعدد پناه به امیر محمود ساکی میآورد تا بتواند سپاهی گرد آورد و به امیرزاده ابابکر یورش برد.
حافظ ابرو در این باره مینویسد: «و امیر یوسف سلطان معتصم را که پسر زین العابدین بن سلطان ابوالفوارس جلال الدین شاه شجاع بن امیر مبارزالدین محمد مظفر بود، از دختر سلطان معزالدین اویس بهادرخان بن امیر شیخ حسن، و او در زمانی که حضرت صاحب قرانی آن ممالک را مسخر فرمود، او به جانب شام گریخته بود و بعد از وفات حضرت [صاحب] قرانی، دیگر باره به تطمیع جماعتی از افراد الناس به خوزستان آمد و با شیخزاده که داروغای حویزه بود، او را مصافی واقع شد و شکست یافته از آنجا پناه به امیر [محمود] ساکی که از مشاهیر احشام لر دودانگه بود، برد و بار دیگر غلبه سوار و پیاده جمع کرده بر سر دزفول آمد». (ن ک: زبده التواریخ، حافظ ابرو ص ۲۲۳-۲۲۴)
آنچه از نوشتههای بالا میتوان نتیجه گرفت این است که ایل ساکی در دوره حکومت گورکانیان بر ایران از ایلات مهم این سرزمین به شمار میرفته است. از این دوره به بعد تا حکومت صفویه اطلاعات اندکی درباره ساکی در دست داریم. اما نگارنده امیدوار است روزی براساس منابع نوشتاری خطی و پژوهشهایی که افراد خارجی انجام دادهاند و هنوز زمینهای برای تصحیح و ترجمه آنها صورت نگرفته، این خلاء تاریخی نیز برطرف شود.
در دورههای مختلف حکومت صفویه افراد مشهوری از این ایل از خود نامی به جا گذاشتهاند. البته غیر از این افراد کسان دیگری هم صاحب نام بودهاند که در حافظه کهنسالان ایل نام آنها فراموش گشتهاند.
شیرمحمدسلطان مشهور به آشیر سلطان، رشید سلطان، شیخ علی سلطان و نجف سلطان از مشهورترین بزرگان ایل ساکی در آن روزگار بودند که در فتوحات و نبردهای متعدد هندوستان، افغانستان، چالدران و سرکوبی برخی عشایر متمرد ایران در صفوف اول سپاه صفوی قرار داشتند.
در دوره نادرشاه افشار، افراد زیادی از ایل ساکی همواره در رکاب وی به کشور گشایی و برقراری نظم در ایران پرداختهاند که مهمترین آنها نجف سلطان، زکی خان، سردارخان، سالارخان و… میباشند.
نجف سلطان و زکی خان در سرکوبی شورش خاندان مشعشعی و دیگر اعراب حامی آنها در خوزستان نقش به سزای داشتند. سابقاً سید محمد مشعشعی و پسرش سید علی مشعشعی در خوزستان دعوی مهدویت و خداییگری داشتند و همواره یکی از خطرهای بزرگ برای دولت صفوی و افشار محسوب میشدند. نادر دانست که راهی جز سرکوبی آنها ندارد و در نتیجه شخصاً با جماعتی از لرستان به هویزه مرکز حکمرانی خاندان مشعشعی یورش برد و آنها را شکست داد.
پس از سرکوبی این خاندان مقتدر و نیرومند به دستور شاه افشار، زکی خان و حدود یکصد خانوار از ایل ساکی در جهت برقراری نظم و جلوگیری از تعدی این خاندان برای همیشه در آنجا ماندگار شدند. طایفه کنونی ساکی در جنوب و غرب خوزستان بازماندگان این یکصد خانوار ایل ساکی لرستان هستند و همچنین آقای حاج شیخ عاشور (قاسم) ساکی از بیت سنیبل (تیره سبعین) از نسل زکی خان است که در حال حاضر در هویزه ساکن میباشد.
سردار خان ساکی نیز در لشکر کشیهای نادر به سرزمینهای شمال ایران وی را همراهی میکرده است و بنا به دستور نادر نامبرده نیز در سرزمین گرجستان ماندگار شده است. احمدبیک متخلص به «اخترگرجی» و محمدباقربیک متخلص به «نشاطی گرجی» فرزندان فرامرزبیک ساکی از شاعران و تذکره نویسان مشهور در دوره زندیه و قاجاریه از نسل همین سردار خان میباشند.
سالارخان نیز در نظم و امنیت محدوده لرستان تلاشهای فراوانی کرده و همواره یکی از حامیان دولت افشار بوده و دربرخی لشکرکشیها، سپاه نادر را همراهی میکرده است.
ریاست ایل ساکی در حکومت زندیه با رضاقلی خان، عباسقلی خان، علیرضا خان بوده و علاوه بر این افراد، کسان دیگری چون طهماسب خان، شهبازخان، میرزاعلی بیک و… نیز دارای نفوذ قابل توجهی در لرستان بودند.
ایل ساکی تا مادامی که زندیه بر ایران حکومت میکرده از مهمترین پشتیبانان آن دودمان محسوب میشدند. بر اساس این ارتباط تنگاتنگ با حکومت زندیه در زمان رضاقلی خان و برادرش علیرضاخان ساکی تعداد زیادی از جوانان ایل ساکی جهت کسب علم به شیراز عزیمت میکنند. از نمونه این افراد میتوان به مرحوم هادی بیک ساکی (متخلص به شایق لرستانی) فرزند رضاقلی خان اشاره کرد.
پس از مرگ علیرضاخان طی حکمی میرفلاح خان داماد رضاقلی خان عهده دار ریاست ایل ساکی گردید. مقر حکومتش نیز در آبستان خرم آباد بود. امروزه از آثار قلعه وی فقط یک تپه باستانی به جا مانده که به تپه میرفلاح مشهور است. این تپه در منطقه میل میلک آبستان در کنار جاده سراسری خرم آباد به بروجرد از آثار باستانی لرستان محسوب میشود.
اما دیر زمانی نگذشت که میرفلاح خان نیز از سوی دولت وقت مأمور سرکوبی شورش اعراب بنی طُرف گردید و پس از اندک زمانی درگذشت. با مرگ وی، طی فرمانی حسین خان فرزند رضاقلی خان در نهایت شجاعت، درایت و سخاوت به رهبری ایل ساکی تعیین گردید.
دوره حکومت حسین خان بر ایل ساکی مقارن با آخرین روزهای حکومت زندیه بوده و از آنجایی که پدرش (رضاقلی خان) و عمویش (علیرضاخان) از مهمترین حامیان دولت زندیه بودند و همچنین برادرش هادی بیک (شایق) یکی از صمیمیترین دوستان نوجوانی و جوانی لطفعلی خان زند محسوب میشد، ریاست بخش مهمی از لرستان پیشکوه یعنی بالاگریوه را به وی سپردند.
حسین خان ساکی در همین ایام به واسطه درایت در انجام نظم و امنیت محدوده لرستان ملقب به «ناظم الامراء لرستان» گردید.
حسین خان نزدیک بر چهار دهه بر بخش خاوری لرستان حکمرانی کرد و حوزه حکومتی او از دشت لُور و قیلاب (کوه تنگوان) در شمال اندیمشک تا گردنه رازان (در مسیر خرم آباد به بروجرد) بود. وی بر بالای گردنهی رازان دیواری به عنوان مرز حوزهی فرمانروایی خود بنا نهاد که آثار آن هنوز نیز پا برجاست.
ناظم الامراء مردی مقتدر و بخشنده بود و به آبادانی و امنیت توجه زیادی داشت. چنانچه در زمان اقتدارش کسی را یارای دزدی و راهزنی نبود. تجار و بازرگانان سایر شهرها به راحتی با مردم لرستان داد وستد میکردند. با راهزنان تا سر حد امکان مدارا میکرد و نهایتاً به جهت برقراری امنیت و آسایش بیشتر مردم، آنها را با فجیحترین وضع مجازات میکرد تا عبرت سایرین گردند.
حسین خان ساکی در زمان اقتدارش منشأ بزرگترین خدمات به مردم لرستان گردید. تلاش در جهت کوتاه کردن دست خاندان والی از لرستان پیشکوه (لرستان فعلی) و منحصر کردن آنها به حکومت پشتکوه (ایلام کنونی) در زمان آقامحمدخان قاجار به جهت ظلم و تعدی این خاندان به برخی طوایف لرستان، ساختن اولین حمام عمومی برای مردم خرم آباد که تا آن زمان از چنین نعمتی محروم بودند، ساختن چندین پُل و ابنیه به جهت رفاه هرچه بیشتر مردم، دایر کردن دهها مکتب خانه در سراسر لرستان در مسیر سواد آموزی و… از نمونههای بارز این خدمات میباشند.
ناظم الامراء با فتحعلی شاه قاجار و فرزندانش ارتباط تنگاتنگی داشت. از مهمترین شاهزادگان قاجار، محمدعلی میرزا دولتشاه (فرزند اول شاه)، عباس میرزا (فرزند دوم و ولیعهد شاه)، محمود میرزا (فرزند پانزدهم شاه) از دوستان نزدیک وی محسوب میشدند.
محمد علی میرزا دولتشاه بیشتر گردشها و لشکرکشیهای خود را در کشور با وی (حسین خان) میگذراند و از روزی که به نصیحت آقامحمدخان به فتحعلی شاه، توسط پدرش علیرغم استحقاق ولیعهد شدن از این پست محروم گشته، به دنبال بیعت از سران عشایر بود تا شاید روزی به پشتوانه این قبایل بتواند تاج و تخت ایران را به دست گیرد.
دولتشاه در وعدههایش به برخی از این خوانین از جمله حسین خان ساکی، حسن خان والی، اسدخان بهداروند از رؤسای ایل جلیله بختیاری و برخی خوانین کرمانشاه و کردستان پستهای مهم دربار را هم بخشیده بود و در دیدارهایش، آنها را با نام وزیر، سپهسالار لشکر و… مورد خطاب قرار میداد. اما در این آرزو بود که اجل مهلتش نداد و پیش از مرگ پدر با همه آرزوهایش بدرود حیات گفت.
ناظم الامراء در ایام دوستی با شاهزاده قاجار به جهت استحکام پایه قدرت خود، صفیه سلطان دختر محمدعلی میرزا را برای فرزندش کریم خان ساکی به زنی گرفت وهمچنین پس از مرگ دولتشاه با کسب اجازه از فرزندان وی، همسرش جواهرخانم که دختر یکی از خوانین بختیاری بود را به نکاح خود درآورد.
ایل ساکی در جریان جنگهای چندساله ایران و روس به فرماندهی عباس میرزا، بزرگمرد تاریخ قاجار سالها در کنار وی در سنگرهای دفاع از میهن دوشادوش پیران دانا و جوانان غیور ایران زمین عَلم غیرت برافراشتند و تعداد زیادی از این ایل در این جنگها کشته و زخمی شدند.
در سالهای حکومت شاهزاده محمود میرزا در لرستان حسین خان به اوج عظمت و شکوه خود رسیده بود و در آن زمان بدون شک یکی از نیرومندترین خوانین در غرب و جنوب ایران به شمار میرفت. لذا به جهت تقویت حوزه حکومتی محمود میرزا دست تعدی به محدوده حکومت شاهزاده محمد تقی میرزا حسام السلطنه (فرزند هفتم فتحعلی شاه) انداخت. حسام السلطنه که از تعدیات ناظم الامراء به ستوه آمده بود متوسل به دربار شد و پدر را از خطر قدرتمندی برادرش محمود میرزا و رهبر ایل ساکی آگاه نمود و یادآوری کرد که این مرد (حسین خان ساکی) همان کسی است که سالها در خلوتگه اندیشه دولتشاه فقید وی را تحریک به گرفتن تاج و تخت ایران نمود.
شاه ایران از سخنان مفسدان جاه طلب به اندیشه نشست و فرمان به قتل حسین خان و تجزیه ایل ساکی داد و دیری نپایید که شاهزاده حسام السلطنه پس از متقاعد کردن پدر برای عملی کردن نقشههایش به مقر حکومتش در بروجرد وارد شد و طی روزها رایزنی با سران عشایر لرستان، بالاخره عدهای از اشرار و قطاع الطریق که سالها از ترس نظم حسین خانی در کوهها متواری بودند را به بروجرد فرا خواند و نقشه شوم ترور ناظم الامراء را به آنها دیکته نمود. این افراد در مسیر گردنه مورت از ارتفاعات کوه کیالان در لرستان به کمین نشستند و به محض ورود با تفنگهایی که توسط حسام السلطنه در اختیارشان قرار گرفته بود در یک اقدام ناجوانمردانه او را به قتل رساندند.
تصویر حمام عمومی حسین خان ساکی مشهور به حمام گپ (حمام آسیا) به شماره ثبت ۲۳۵۷ در فهرست آثار ملی ایران
پس از این اقدام شاهزاده حسام السلطنه موقع را مغتنم شمرده و با لشکری بالغ بر چهارده هزار مرد جنگی از جماعت لر و بختیاری عزم حمله به لرستان کرد. شاهزاده محمودمیرزا نیز در مقابل تعدی برادر سپاهی ساز کرد و دو برادر در برابر هم لشکرآرایی کردند. بالاخره پس از زدوخوردهای پراکنده لشکر محمودمیرزا شکست خورد و شاهزاده در قلعه خرم آباد محصور شد. وی در حین محاصره فرصتی یافت تا به سمت نهاوند بگریزد و از آنجا به دستور پدر به تهران احضار شد. شرح کامل این لشکرکشیها را محمد تقی سپهر (لسان الملک) کاتب وقت فتحعلی شاه که خود در خرم آباد حضور داشته در کتاب ناسخ التواریخ به طور مفصل نگاشته است.
پس از این واقعه شاهزاده محمدتقی میرزا حسام السلطنه به دلیل کینهای که از حسین خان ساکی در دل داشت اقدام به قتل و عام خوانین و بزرگان ایل ساکی نمود.
وی دستور داد گروه گروه از خانوادههای ایل ساکی را در دیگر طوایف و حتی شهرها تبعید کردند. بر اساس کینه توزی برخی شاهزادگان قاجار اساس و بنیان ایل بزرگ و کهن ساکی در لرستان برای همیشه از هم پاشیده شد و افراد این ایل زندگی کوچ نشینی را رها کردند و در بیشتر شهرها و روستاهای لرستان، خوزستان، همدان، ایلام و… سکونت اختیار نمودند.
طوایف و تیرههای ایل کنونی ساکی در لرستان و خوزستان
هسته اصلی ایل ساکی را چهار طایفه بزرگ با نامهای بساک یا بساکی، سرچرم، کلیل وند و پارسی تشکیل میدهند.
از میان این چهار طایفه ذکر شده، طایفه بزرگ بساک به دلیل کوچ در چندین قرن پیش کمتر ارتباطی با هسته اصلی ایل در لرستان دارد. این طایفه امروزه جزء ایل جمعی، ایل بزرگ مِیوند (ممیوند) از شاخه چهارلنگ بختیاری محسوب میشود.
اما عموم افراد ایل ساکی که اکنون در لرستان و شمال خوزستان و حتی در شهرهای مختلف استانهای ایلام و همدان زندگی میکنند، بعد از تجزیه ایل در سال ۱۲۴۲ هـ ق توسط شاهزاده محمد تقی میرزا حسام السلطنه همچنان توانستهاند بر نظام ایلیاتی خود باقی بمانند امروزه به سه طایفه به نامهای کلیل وند، سرچرم و پارسی شناخته میشوند.
از درون این سه طایفه نیز تیرههای متعددی به وجود آمده که در این روزگار بیشتر به نامگذاریهای جدید شناخته میشوند. به طور مثال: از درون طایفه پارسی دو تیره به وجود آمده به نامهای رهداروند و گوران که این دو تیره پس از تجزیه ایل به دلیل جدایی از هسته اصلی و مهاجرت به ایل دیرکوند به نام نیای اصلی خود یعنی رهدار و گوران مشهور گشتهاند.
دو تیره دیگر، یعنی درتنگی و چناروند نیز به محلهای زندگی خود یعنی دره تنگ و چنار نامگذاری شدهاند. تیره لت کله نیز چون کلاه جد بزرگشان در آتش سوخته به این نام شهرت یافتهاند.
تیره گرجی ایل نیز چون حسین خان ساکی رییس ایل، مقارن ایام زندیه با یک زن گرجستانی ازدواج نموده فرزندان این زن که ستاره خانم نام داشته به هوز گرجی یا گرجیهای ایل معروف شدهاند.
ساکیهای میر نیز که از چند قرن گذشته تا به امروز پیشوند میر را بر نامهای خود داشتهاند از نوادگان شیخعلی سلطان نامی از طایفه سرچرم هستند که به دلیل رشادت و شجاعتهای زیاد در جنگهای دوره صفویه توسط یکی از شاهان صفوی ملقب به میرشیخعلی سلطان گشته است. همه افراد این خاندان از گذشته تا کنون در نامهای خود پیشوند میر دارند.
تیره بابا که خادمین بقعه متبرکه سیدزیبا محمد در منطقه مَمیل خرم آباد هستند از احفاد شخصی به نام بابامحمدعالی از طایفه سرچرم میباشند.
اما دیگر طوایف جدا شده از ایل ساکی در بختیاری و جنوب خوزستان نیز به تیرههای مختلفی تقسیم میشوند که عبارتند از:
طایفه بزرگ بساک (بساکی):
شامل تیرههای: گرگیوند، قیاسوند، سیفی، مزه وند، پوری، حاجی حاجی، اتابکی، شهریسوند، شریف وند، حیدروند، تودوی و…
تیرههای طایفه ساکی در جنوب و غرب خوزستان:
تیره دوراجه متشکل از: دلفیه، بیت غافل، بیت ریحان، و بیت چیخاو.
تیره شیخ علی متشکل از: بیت شیخ علی، بواریز، بیت ترکی و بیت محمدصبیح.
تیره سبعین متشکل از: بیت سنیبل، حاج فویید، خمیس، وهابی و حاج حسین.
تیره خمیس متشکل از: بیت مسکین، رمیض و حاج عیدی.
ساکیها در نظام ایلی تابع شرایط ویژه خود بودند. درگذشته رزم آوران و سوارکاران صاحب نامی به شمار میرفتند. در پرورش چند نوع ازنژاد اسبان مهارت داشتند. هر گروه از این ایل که در همسایگی دیگر ایلات و طوایف لرستان زندگی میکردند به واسطه شجاعت و درایت و حتی ثروت فراوان از افراد مشهور آن طوایف محسوب میشدند. بر سفرهی آنان دوست و دشمن میتوانستند در امان باشند.
همانطور که قبلاً نیز اشاره شد ساکیها از گذشته تا کنون منشاء خدمات بزرگی در لرستان بودهاند. از جمله این موارد در عصر حاضر میتوان به تفکیک دقیق کلیه املاک لرستان و برطرف کردن عداوت و نزاعهای ملکی در بین طوایف توسط شادروان حاج علی اکبر محروم ساکی، نوشتن اولین کتاب تاریخ لرستان و ساخت زیربنای شهر کنونی خرم آباد توسط شادروان علی محمد ساکی شهردار سابق خرم آباد (در سالهای ۴۹-۵۶)، تهیه اولین فهرست آثار باستانی و بررسی جغرافیای تاریخی لرستان در چندین جلد کتاب، زنده کردن و رشد دادن موسیقی لری توسط استاد حمید ایزدپناه فرزند مرحوم میرزاقاسم ساکی مدیرکل سابق فرهنگ و هنر استان لرستان (در سالهای ۴۶-۵۷) و دهها مورد دیگر اشاره کرد.
افراد زیادی از این ایل از گذشته تا امروز در مشاغل مهم دولتی و لشکری در کشور از خود نامی به جا گذاشتهاند که بواسطه خارج بودن از حوصله بحث از ذکر آنها پرهیز میشود.
نگارنده پژوهشهای ارزشمندی از «تاریخ ایل ساکی» از گذشتههای دور تا این روزگار انجام داده و امیدوار است روزی بتواند این پژوهشها را در یک کتاب با همین عنوان تهیه و منتشر نماید. (انشاءالله)
«تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»
داود ساکی حسینخانی
اندیمشک ـ مهرماه ۱۳۸۶
کد خبر : 124 ساعت خبر : 10:33 ب.ظ
چه متن الکی و بی معنی ایی بود.عزیز من ساکی را چرا جز بالاگریوه نوشتی؟؟؟گل من ساکی رییس ایل سکوند بوده و اون زمان بیشتر لرستان در کنترل سکوندها بوده و در جنگ با مختوا فرمانده ایل یعنی حسین خان ساکی کشته میشه و ریاست ایل سکوند بدست مختواها میفته.در قسمتهای بالاگریوه و چگنی طوایف زیادی از ایل سکوند از جمله عینلوند و مختوا و ساکی و صوفیوند و فقیر و سکوند حیرده و … هنوز زندگی میکنند که بعضا فامیلی طوایف بالاگریوه و چگنی دارند.این یعنی اون مناطق مال سکوندها بوده.چرا فکر میکنی چون مقر حکومت حسین خان در کرگاه بوده پس ساکی جز بالاگریوه است؟؟الان برو تحقیق کن خیلی از طوایف سکوند همونجا هستند و فامیلیشون چگنی و زینیوند و … است ولی میگن که سکوند هستیم
با خوندن این مقاله از کتاب طایفه ایل ساکی واقعا خیلی تعجب کردم که ایل و طایفه ساکی تا تاریخ معاصر امروز چه فراز و نشیب هایی داشته،چون خودم از طایفه و ایل ساکی هستم مجاب شدم که تحقیقات حضوری در مناطق ذکر شده انجام بدم و چونفیلمساز هستم بتونم مستندی هم اگر بودجه بتشه بسازم با تشکر مسعود سپهرآزاد از طایفه و ایل ساکی ❤
بسیار عالی مقاله کامل و جالبی بود