یکصد و شصتوپنجمین گفتمان هنر و معماری از سوی انجمن مفاخر ایران برگزار شد. این نشست به موضوع آب اختصاص داشت. به گزارش پایگاه خبری گلونی، دکتر سیروس باور طراح و عضو انجمن مفاخر معماری ایران در این نشست گفت:
دوستی مثال میزد که یک خانم خانهدار هرچقدر هم گردگیری کند تا کوچه خاکی است تاثیری نخواهد نداشت. مسئله همین است. اصل داستان این است که مدیریت کشور است خراب است. ما فقط تشخیص میدهیم و تجویز لازم است، برنامهریزی نداریم. تجربه من خیلی کوچک است اما چند مثال میآورم.
یکی از تجربههای من ساخت یک هتل در کنار صومعه، وسط جنگلی در ایتالیا بود. بالای تپهای که مشرف بود به همه جنگلهای اطراف. من یک مقاله در این زمینه نوشتم و بعد هم به ایران آمدم که خیلی از روزنامههای مخالف نوشته بودند که این آرشیتکت ایرانی کیست که پیدایش نیست. و خدا را شکر جلوی آن ساخت و ساز گرفته شد. دلیلی هم که داشتم این بود که آن صومعه ارزش دارد و توریستی است. از ارزش آن استفاده میشود برای ساخت هتل اما آن حالت بکر بودن آن را از بین میبرد. آن صومعه با همان عزلت و تنهایی و همان حالتی که دارد ارزش دارد وقتی هتل ساخته شود تا مدتی خوب است بعد مثل بقیه جاها میشود. هیبتی داشت و ساخت هتل هیبتش را میگرفت. به هر حال با یک مقاله آن زمان جلوی ساختش را گرفتم هرچند بعدها که رفتم آن هتل ساخته بود اما چند طبقه نبود بلکه یک طبقه بود.
مثال دیگر در مورد آب گرم گنو بندرعباس بود. رفتم گزارش تهیه کنم. دیدم حوضهای آب گرمی بود که از آنجا به بالای کوه میرفتند. پنج آسیاب آبی آنجا بود که خراب بودند. گفتم پس اینجا آب داشته. حالا کجاست؟ گزارش دادم ولی مهندس مشاور گفت نق زدی و کار را از من گرفت. بعدها شنیدم به بخش خصوصی دادهاند و مردم محلی دک شدند چون استخرهایی ساخته بودند. مردم فکر میکردند من بودهام و عصبانی بودند چون آنها به مردم قول داده بودند فعلا کار دستفروشی شما متوقف شود بعدا که استخرها ساخته شد غرفه خوب میدهیم که ندادند. شنیدم برای آمدن اتوبوسها آنجا را باید آسفالت میکردند پس زمین را کندند و به آب رسیدند چون قبلا آسیاب بود. در کل یادم است که بیشتر بودجهشان صرف ریختن ریگ در آن منطقه شد تا بشود رویش را آسفالت کنند. بعد هم که آسفالت آنقدر داغ شد که سوال میکردند حالا چکارش کنیم؟ و باز مشکلساز شده بود.
تجربه دیگری با قشقاییها داشتم در مورد سد سلمان فارسی. رفتیم سی مکان که سی قصبه است کنار قرهقاج. قرار بود آنجا سد بزنند. من مقالهای نوشتم در فصلنامه عشایر که چاپ شد و مدیرش برکنار شد. آنجا که رفتیم بالاتر از قصبه دومش چشمه آب زلالی بود که زمستان بخار میکرد و تابستان خنک بود و چندتا قصبه را آبیاری میکرد. و سد باعث میشد چند قصبه زیر آب رود. خب میتوانستند بجای یک سد بزرگ سه، چهار تا سد در دهانه کوه که عمق بیشتر است و سطح تبخیر کمتر است بزنند. اما جایی زدند که زمین قشلاق است و دیگر قشلاق نداریم و از لحاظ قوانین هم میگفتند هیچ اجباری نیست اگر دولت زمین را از ما بگیرد جای دیگر جبران کند.
یا مثال دیگر، سال ۲۰۰۵ در پاریس سه هزار نفر از گرما مردند. چون فرانسویها فکر نمیکردند آب رودخانه کم شود، اما شد و تولید برق کم شد، کولرها خاموش شد و پیرمرد یا پیرزنهایی که نمیتوانستند بروند دریا مردند. این یعنی چه؟ چطور میتوانستند پیشبینی کنند؟ برق برای رفاه مردم لازم است اما نمیشود که کشاورزی را از بین برد.
پایان پیام