پایگاه خبری گلونی – از آغاز قرن پانزدهم میلادی که اروپا از خواب هزار ساله قرون وسطایی خود بیدار شد و عصر جدیدی را تحت عنوان رُنسانس آغاز کرد، ایران تحت تسلط حکومت صفویه قرار داشت و چند سده از عصر طلایی تمدن اسلامی را پشت سر نهاده بود و مسیر متفاوتی را نسبت به کشورهای غربی میپیمود. علوم عقلی مورد بیمهری قرار گرفته بود، نظام اقتصادی کماکان متکی به کشاورزی و دامپروری بود و نظام سیاسی ایران که ادامه نظام استبدادی چند هزار ساله بود، همچنان به حیات خود ادامه میداد.
پس از برچیده شدن حاکمیت صفویه به دست محمود افغان، جنگهای داخلی و خارجی و بیثباتی سیاسی رو به گسترش نهاد. ناآرامیهای دورهی نادرشاه افشار و کریمخان زند نیز مجالی برای توسعه و پیشرفت به جا نمیگذاشت.
قرن نوزدهم که با انقلاب کبیر فرانسه و وقوع انقلاب صنعتی در انگلستان همراه بود، ایران تحت سلطه شاهان قاجار قرار داشت. قاجار که خود یکی از ایلات ترک شمال غربی ایران بود با ریختن خون هزاران نفر حاکمیت خود را بر ایران تثبیت کرد و از این پس، سرزمین ایران را ملک اجدادی خود خواندند و با استبداد، بر مردم ایران حکومت کردند. آغا محمدخان با ستمگری و خونریزی فراوان ایالات و ولایات ایران را تحت یک حکومت واحد در آورد. بعد از او نوبت به دوره ۳۷ ساله حکومت فتحعلیشاه رسید.
فتحعلیشاه و درباریانش نسبت به اوضاع و احوال اروپا و جهان در بیخبری کامل به سر میبردند. ریش دراز، کمر باریک و اولاد زیاد سه ویژگی مشهور فتحعلیشاه بود. تعداد زیاد فرزندان فتحعلیشاه، ناشی از کثرت زنان او بود. در میان مردم آن زمان مثل مشهوری بود که میگفت: «شتر، شپش و شاهزاده در همه جا پیدا میشود» و این بر اثر تعدد شاهزادگان قاجار به ویژه اعقاب فتحعلیشاه بود.[۱]
فتحعلیشاه حکومت ایالات و ولایات ایران را بین شاهزادگان تقسیم کرد. شاهزادگان پس از برنده شدن در مزایده فروش ایالات، همراه با تعدادی چماقدار به ایالات و ولایات فرستاده میشدند.
وظیفه اصلی آنها ایجاد امنیت و گرفتن مالیات بود. برای عمران و آبادانی هیچگونه برنامهای نداشتند. چون این شاهزادگان متکی به شاه بودند و کسی از آنها بازخواست نمیکرد، آنان در حیطه فرمانروایی خود هر کاری که میخواستند انجام میدادند. از دیدگاه آنان حکومت چیزی جز زورگویی و کسب مالیات نبود. شاهزادگان در جمعآوری مال و رسیدن به جاه و جلال با یکدیگر سخت رقابت میکردند و بهترین وسیله را برای تثبیت حکومت قاجار در ظلم و تجاوز به حقوق مردم و چپاول اموال آنان میدانستند به همین دلیل از هیچ تجاوزی فروگذار نبودند. قدرت خود را در ظلم بر مردم و استثمار تهیدستان میدیدند، آنان در کشت و کشتار مردم با هم رقابت داشتند. آنان حتی در شقاوت و بیرحمی هم با یکدیگر چشم و همچشمی داشتند. ظلالسّلطان میگفت، من که بزرگترین فرزند ناصرالدّینشاه هستم هنوز به اندازه معتمدالدّوله نکشتهام و معتمدالدّوله به خود میبالید که ۶۰۰ نفر را کشته است.[۲]
«جیمز فریزر»[۳] در زمینه نحوهی حکومت فتحعلیشاه بر ایران مینویسد:«فتحعلیشاه به ایران مانند وطن خود که باید آن را دوست داشته باشد و حفظ کند و ترقی دهد نمینگرد، بلکه آن را به چشم ملک استیجاری نگاه میکند که مدت اجارهاش معلوم نیست. از این رو برخود فرض میداند تا هنگامی که در رأس قدرت است آن را غنیمت شمارد. از آنجا که خاندانش تخت و تاج را با قهر و غلبه به دست آوردهاند در سراسر کشور با مردم مانند ملت مغلوب رفتار میکند و فکر و ذکر او همه این است که تا آنجا که ممکن است هر چه بیشتر از آنان پول بگیرد».[۴]
مردم عصر فتحعلیشاه و درباریان او نیز همچون خود شاه از تحولات دنیا بیخبر بودند. هانری دوبرن،[۵] عضو هیأت نظامی خدمت در ایران، در این باره مینویسد: «ایرانیان مردمان با هوشی هستند ولی از اوضاع جهان و تحولاتی که در قرن اخیر روی داده به کلی بیخبرند چنانکه گویی در پشت دیوار چین زندگی میکنند. وقتی از انقلاب فرانسه و اصول جمهوریت و حقوق بشر برای بعضی از رجال مهم دولت فتحعلیشاه صحبت میکردم آنها به درجهای در شگفت میشدند که گویی از کتاب هزار و یک شب برای آنها سخن میگویم.»[۶] جالب اینجاست که استعمارگران از بیخبری مردم ایران آگاه بودند و آن را وسیله تسلط خود بر کشور میدانستند. چنانکه سرگور اوزلی[۷] پس از رفع خطر حمله ناپلئون مینویسد؛ اکنون که خطر ناپلئون بر طرف شد و سرحد هندوستان از تجاوز مصون مانده است، باید ملت ایران را گذاشت، تا در همین حالت توحش و بربریت باقی بماند.[۸]
یکی از رویدادهای مهم زمان حکومت فتحعلیشاه، گسترش ارتباط ایران با کشورهای استعمارگر بود. در این زمان کشورهای صنعتی، در پی رقابتهای استعماری و به دست آوردن مواد خام و یافتن بازار فروش کالاهای تولیدی صنایع خود به ایران روی آوردند. دولتهای استعماری هر یک در پی اهدافی خاص چشم طمع به ایران داشتند. روسیه که کشوری نیمه اروپایی و نیمه آسیایی محسوب میشد، با آنکه نسبت به کشورهای صنعتی هنوز عقب ماندهتر بود، ولی از لحاظ نظامی قدرتمند بود. این کشور شمال ایران را تصرف نمود و معاهدههای ترکمنچای و گلستان را به ایران تحمیل کرد. هدف این کشور رسیدن به آبهای خلیج فارس و در خطر انداختن هندوستان بود، که تحت سیطره و تملک انگلستان قرار داشت. فرانسه نیز که با روی کار آمدن ناپلئون در ستیز با انگلستان، برآمده بود، ایران را دروازهی هند میپنداشت و با فرستادن مأمورانی به ایران سعی داشت، نظر دولت ایران را به خود جلب نماید. انگلستان نیز تلاش میکرد، مانع اتحاد ایران با فرانسه شود.
در این زمان ایران بازیچهی کشورهای استعمارگر بود. کمکم سیل کالاهای تولیدی صنایع غرب به ایران سرازیر شد. ورود کالاهای ارزان و انبوه کارخانههای غرب، صنایع دستی و کارگاههای صنعتی ایران را فلج کرد. مؤلف کتاب جغرافیای اصفهان از اینکه هر روزه یک حرفه جدید از میان میرود و یا به واسطه رقابت غرب نابود میشود، اظهار تأسف بسیار کرده است.[۹]
تبادل اقتصادی ایران با غرب روزبهروز به زیان اقتصاد کشور بود و منجر به ضعف اقتصادی کشور شد. قیمت پول رایج ایران یعنی نقره در حال کاهش بود. کالاهای وارداتی مانند پارچه که از غرب وارد ایران میشد، صنایع نساجی ایران را تعطیل کرد و کالاهای مضر و مصرفی دیگری همچون تنباکو، خشخاش، چای و شکر در بازار ایران رایج شد. رقابت کالاهای اروپایی خصوصاً کالاهای انگلیسی به زندگی دهقانانی که از طریق ساخت صنایع دستی امرار معاش مینمودند، صدمات زیانباری وارد کرد. در بسیاری از استانهای کشور گرسنگی و قحطی پدید آمد. طاعون و بیماریهای کشندهی واگیردار شیوع پیدا کرد. بسیاری از روستاها از سکنه خالی شد و کشتزارها بایر گردید. مهاجران روستایی به دلیل بیکاری تبدیل به بینوایان و گدایان شهری شدند.[۱۰]
با روی کار آمدن محمّدشاه و ناصرالدّینشاه، مرحله جدیدی از روابط ایران با قدرتهای استعماری غرب، آغاز شد و آن هنگامی بود که قدرتهای اروپایی سعی داشتند، در روابط با ایران امتیازاتی را برای خود کسب کنند. انگلیسیها توانستند، امتیاز خطوط تلگراف را به دست آورند. امتیاز رویتر به یک تبعه انگلیسی به نام بارون ژولیوس دورویتر[۱۱] واگذار شد و این بزرگترین امتیازی بود که ایران در سراسر تاریخ خود به یک انگلیسی واگذار میکرد.
لرد کرزن[۱۲] مستشار انگلیسی از این امتیاز به عنوان کاملترین و غیرمعمولیترین صورت تسلیم کلیه منابع صنعتی پادشاهی یک کشور به بیگانگان یاد کرد.[۱۳] او در کتاب ایران و قضیه ایران، دربارهی وضعیت کشور ایران در دورهی ناصرالدّینشاه، بدون آنکه دولت متبوعش را عامل مهم اوضاع وخیم ایران بداند، نوشته است: «ایران نه کشور قوی است و نه در جاده ترقی و نه عناصر وطنپرست دارد. کشاورزی آن در وضع ناهنجاری است. منابع ثروتش عاطل مانده است. تجارتش لنگ و کار حکومتش تباه است و قشون آن هم به صورت مرموزی در آمده است. در گوشه و کنار، همه جا آثار ویرانی و اهمال نمودار است. مسافر در پیرامون خود فقط شهرها و دهات متروک و بازارهای خالی و کاروانسراهای خراب و پلهای شکسته خواهد دید و در شگفت خواهد شد که شاید نعمت و برکت از مردم این سرزمین رخت بربسته که این چنین آثار انقراض و زوال از در و دیوار آشکار است».[۱۴]
دولتهای روسیه و انگلیس، با تحمیل قراردادهای ظالمانه و کسب امتیازات مختلف، در حقیقت خزانه مملکت را تهی کردند. آنها به شیوههای مختلف از دوام و قوام اقتصاد ملی جلوگیری میکردند.
از جمله امتیازاتی که در دورهی ناصرالدّینشاه به بیگانگان داده شد. امتیاز رژی بود، که به مدت ۵۰ سال خرید و فروش تنباکو را به شرکت رژی واگذار میکرد. این امتیاز موجب شد، مردم نسبت به اقدام دولت معترض شوند و در نتیجه دولت اعطای این امتیاز را لغو نماید و این آغاز بیداری ملت ایران بود. برخی از نویسندگان، اعتراض مردم علیه امتیاز رژی و لغو این امتیاز را پیش درآمد و مقدمه انقلاب مشروطیت میدانند.
اینگونه امتیازات تنها خاص انگلیسیها نبود بلکه به روسها نیز امتیازات مختلفی داده شد. امتیاز راهسازی، بهرهبرداری از معادن، شیلات و بانک از آن جمله بود.[۱۵]
جالب است بدانیم که، هیچگونه موازنهای از لحاظ قوای سیاسی و نظامی بین کشورهای امتیاز گیرنده و ایران وجود نداشت و مذاکره دربارهی اعطای این امتیازات در شرایط متقابل بین دو دولت صورت نمیگرفت و نیز درآمدی که در قبال اینگونه امتیازات به ایران میرسید، در اندک مدتی صرف سفر شاه و همراهانش به فرنگ و پرداخت مستمریهای گزاف شاهزادگان و درباریان میشد.
در دورهی ۴۹ ساله سلطنت ناصرالدّینشاه، دامنه تماس ایرانیان با غرب هر روز گستردهتر میشد و بدین ترتیب بسیاری از مظاهر تمدن غرب وارد ایران شد. تلگراف، چراغ برق، تلفن، عکاسی، موزه، کارخانههای متعدد، چلواربافی، چینیسازی، گلولهریزی، ابریشمتابی، چایسازی، قند، کاغذسازی، ضرب سکه و … از جمله صدها پدیده جدیدی بود، که از غرب وارد ایران شد. از همه مهمتر تأسیس مدرسه به سبک اروپایی در ایران بود. مدرسهی دارالفنون به همت میرزا تقیخان امیرکبیر، وزیر دانشمند و اصلاحطلب ناصرالدّینشاه، احداث شد. امیرکبیر با اطلاعی که از آموزش و پرورش غرب داشت، به درستی میدانست که در اروپا صدها دانشگاه بزرگ و مدارس علمی دایر است که هر ساله هزاران نیروی متخصص از آنها فارغالتحصیل میشوند و این امر موجب پیشرفت و ترقی اروپاییان میگردد. بنابراین از آموزش و پرورش سنتی انتقاد کرد که عمدهترین شکل آن مکتبخانه بود. او مکتبخانهها را خانه بومان نامید. امیرکبیر با ایجاد دارالفنون که در آن رشتههای مختلف علمی تدریس میگردید و استادان برجستهای از کشورهای غیراستعماری در آن به تدریس اشتغال داشتند، تحولی جدید در نظام آموزش ایران ایجاد کرد. به موازات کار امیر، میرزا حسن رشدیه نیز اقدام به تأسیس مدارس جدید به سبک اروپایی در ایران کرد و با ساده کردن حروف الفبا و وارد نمودن علوم جدید در محتوای درس دانشآموزان طرحی نو درانداخت.
بسیاری از فارغالتحصیلان دارالفنون جهت ادامه تحصیل به کشورهای خارجی اعزام شدند. این دانشجویان پس از بازگشت به ایران آثار متعددی از کتابهای علمی و ادبی و تاریخی را به زبان فارسی ترجمه کردند. روزنامهنویسی نیز در دورهی ناصرالدّینشاه رو به گسترش نهاد. در داخل و خارج کشور چندین روزنامه منتشر میشد. این روزنامهها نقش مهمی در بیداری افکار مردم نسبت به اوضاع و احوال جهان و وضعیت کشور داشتند.
در این دوره شخصیتهای سیاسی، علمی و مذهبی برجستهای در ایران ظهور کردند، که اگرچه اقدامات آنان محدود بود و تمامی لایههای اجتماع را در بر نمیگرفت، ولی با این حال تکانهای خفیفی در ذهن جامعه به خصوص در میان اقشار روشنبین و تحصیل کرده جامعه ایجاد کرد. سیّدجمالالدّین اسدآبادی، زینالعابدّین مراغهی، طالبوف تبریزی، میرزا ملکم خان، مستشارالدّوله و دیگران، با چاپ کتاب، روزنامه، مقاله و سخنرانی در روشن نمودن افکار عمومی نقش مؤثری داشتند. این افراد با انتقاد از وضعیت نابسامان سیاسی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ایران و مقایسه آن با پیشرفتهای کشورهای اروپایی، جامعه ایران را نسبت به سرنوشت خود آگاه نمودند. آنان مفاهیم جدیدی همچون آزادی، وطنپرستی (ناسیونالیسم)، مساوات، استبداد، حکومت مشروطه، قانون، حقوق، وکیل، مجلس، عدالت و … که محصول اندیشه متفکران اروپایی بود و در اروپا کشمکش فراوانی بر سر پیاده کردن آنها بین مردم و دولت رخ داده بود و منجر به پیدایش انقلابات متعددی شده بود را بر سر زبانها انداختند. البته برخی از این مفاهیم جدید نیز ریشه در فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی داشت و مردم نسبت به این مفاهیم چندان بیگانه نبودند.[۱۶]
پس از قتل امیرکبیر که سعی داشت از اختیارات شاه بکاهد و نظمی در ارکان دولت و رونقی در اقتصاد کشور ایجاد نماید. اوضاع کشور هر روز پریشانتر میشد. ناصرالدّینشاه در اواخر عمر بیش از پیش خود رأی و مغرور شده بود. او بسیاری از آزادیخواهان را سرکوب کرد و با بسیاری از پدیدههای جدید مخالفت ورزید. هر چه مردم به معایب حکومت شاه و استبداد او آگاهتر میشدند، شاه مستبدتر میشد. حکمرانان ولایات که نماینده شخص شاه بودند، بر استبداد رأی و شرارت خود افزودند. از این رو گروهی از ناراضیان که شاه را مانعی بزرگ در راه ترقی، اصلاح و آبادانی کشور میدیدند، نقشه قتل او را کشیدند.
سرانجام ناصرالدّینشاه به وسیله میرزا رضا کرمانی که از پیروان سیّدجمالالدّین اسدآبادی بود، به ضرب گلوله کشته شد.
پس از قتل ناصرالدّینشاه، فرزند او مظفرالدّینشاه روی کار آمد. از ترور ناصرالدّینشاه در سال (۱۲۷۵ش. / ۱۸۹۶م) تا صدور فرمان مشروطیت در سال (۱۲۸۵ ش. / ۱۹۰۶م) توسط مظفرالدّینشاه، ده سال شور و هیجان سیاسی و التهاب انقلابی بر پایتخت ایران و دیگر شهرهای کشور حاکم بود.
در دورهی سلطنت ناصرالدّینشاه و مظفرالدّینشاه با آنکه سلطه قاجاریه بر ایران کماکان ادامه داشت، ولی در بطن خود زمینههای انقلاب را پرورش میداد. در زمان ناصرالدّینشاه نیروهای انقلابی اگرچه از زمان و فرصت جبههگیری برخوردار بودند اما سرکوب گردیدند. این نیروها تلاش میکردند تا پادشاه ضعیفتری را جانشین ناصرالدّینشاه کنند، تا تداوم حکومت مطلقه فردی درهم بشکند. سیاست سرکوب نیروهای انقلابی خود به خود منجر به افزایش هیجان نیروی انقلابی شد.[۱۷]
با مرگ ناصرالدّینشاه و روی کار آمدن مظفرالدّینشاه چند حادثه سیاسی و اقتصادی در کشور به وقوع پیوست که نارضایتی مردم و بهخصوص طبقات روشنفکر جامعه از جمله روحانیون، قشر تحصیل کرده و بازرگانان را فراهم آورد و در نهایت منجر به پیروزی انقلاب مشروطه شد. یکی از این حوادث سفرهای شاه مریض احوال برای درمان به اروپا بود. این سفرها هزینهی سنگینی را به مردم و دولت ایران تحمیل میکرد. دیگر، تسلط بلژیکیها و شخصی به نام نوژ بر گمرکات ایران بود، که به خاطر تبعیض بین بازرگانان روسی و ایرانی مورد تنفر بازرگانان ایران بود و روحانیون نیز به خاطر ظاهر شدنش در مراسم رقص«بال ماسکه» با لباس روحانیت، از او ناراضی بودند.[۱۸]
ضعف سیاسی دولت باعث شد تا شاهزادگان در ایالات بر ظلم خود بیفزایند. چنانکه مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان، علت عمده شورش مردم و بیداری ایرانیان را رفتار شاهزادگان قاجار و فرزندان مظفرالدّینشاه؛ شعاعالسّلطنه، عضدالسّلطان، سالارالدّوله و محمّدعلیمیرزا میداند. او مینویسد: «این پسرهای جاهل و شاهزادگان متکبر با نهایت غرور بر احدی ابقا نکرده، اموال و نفوس و اعراض و نوامیس رعایا را از خود میدانستند، دخترهای رعایا را به قهر و غلبه متصرف میشدند، آتش ظلم و بیداد در تمام ایران مشتعل گردید.»[۱۹]
در زمان حکومت مظفرالدّینشاه نفوذ دولتهای روس و انگلیس کماکان همچون دورهی ناصرالدّینشاه افزایش یافت و امتیازاتی که قبلاً گرفته بودند، تمدید شد و حتی امتیازاتی جدید از جمله تلگراف و نفت به انگلیسیها و شیلات و راهسازی و معادن قراجهداغ به روسها و امتیاز کاوشهای علمی در ایران به فرانسویها داده شد. خبر اعطای این امتیازات موجی از نارضایتی را در میان مردم ایجاد کرد.[۲۰] به موازات رنجشها و نارضایتی مردم و طبقات مختلف از اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور، آگاهی مردم نسبت به وضعیت اجتماعی خود روزبهروز بالا میرفت. این آگاهی بر اثر تلاشهای روشنفکران که اغلب با چاپ روزنامه، انتشار کتاب، مقاله و سخنرانی به بیداری ملت کمک میکردند، هر روز فزونی مییافت.
عکس: نشسته: مظفرالدّینشاه قاجار. ایستاده از راست: میرزا نصراللهخان مشیرالدّوله، عبدالمجید میرزا عینالدّوله، محمّدعلی میرزا، محمّدولیخان تنکابنی (سپهداراعظم)، ابوالفتح میرزا سالارالدّوله، میرزا احمدخان مشیرالدّوله.
مظفرالدّینشاه در سالهای پایانی سلطنت خود، عبدالمجید میرزا عینالدّوله را به جای امینالسّلطان به صدارت انتخاب کرد.
عینالدّوله شاهزاده مغرور و مستبدی بود که سالها در لرستان اختناق عجیبی را موجب شده بود. او نسبت به مشروطهگرایان آزادیخواه، که از مدتی پیش به فعالیت برخواسته بودند، با خشونت رفتار کرد. همچنین بیاعتنایی او نسبت به طبقه روحانی و شئون مذهبی مسلمانان موجب شد که برخی روحانیون حکم تکفیر او را صادر نمایند.[۲۱]
در سال (۱۳۸۴ ش. / ۱۹۰۵م) حادثهی کرمان رخ داد. شاهزاده رکنالدّوله در کرمان دست به خشونت علیه مردم زد. انجمن ملیّون تهران که در رأس آن دو تن از علمای مبارز به نامهای سیّدعبدالله بهبهانی و سیّدمحمّد طباطبایی قرار داشتند که علیه این خشونتها اعتراض کردند و ملکالمتکلمین و سیّدجمالالدّین واعظ و چند تن دیگر از سخنرانان زبردست در بالای منابر مساجد و محافل علیه شاه و کارگزارانش سخنرانیهای آتشین، ایراد کردند.
زمزمههای مخالفت و انتقاد از اوضاع سیاسی همه جا به گوش میرسید، شبنامهها و جزوههای تحریکآمیز در سطح شهرها میان مردم پخش میشد. سران و رهبران انجمنها و گروهها با هم متحد شدند. تعدادی از علما و مردم در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشستند همچنین بازار تهران تعطیل شد و علاءالدّوله حاکم تهران چند تن از کسبهی تهران را به چوب بست و بر خشم عمومی افزود.
بستنشینان در حضرت عبدالعظیم از مظفرالدّینشاه خواستند تا نوژ بلژیکی را عزل و در ایران عدالتخانه تأسیس نماید. شاه درخواست آنها را پذیرفت و بستنشینان در میان شور و شادی مردم به خانههای خود برگشتند. ولی وعدههای شاه عملی نشد و عینالدّوله روزبهروز بر سختگیریهای خود افزود. بنابراین عدهای از علمای تهران به قم مهاجرت کردند و تعدادی از ملیّون در مسجد شاه اجتماع نمودند و عده زیادی از کسبه و اصناف آزادیخواه تهران، در سفارت انگلیس بست نشستند.
مردم و علمای شهرهای تبریز، اصفهان، شیراز و نجف نیز در تلگرافهایی حمایت خود را از بستنشینان اعلان کردند. در این زمان روشنفکران و بعضی علما علناً از مزایای حکومت مشروطه سخن میگفتند و سعی میکردند، مردم را با مزایای حکومت مشروطه یا پارلمانی که در بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی تشکیل شده بود، آشنا سازند. آنها ریشهی همه نابسامانیها را رژیم استبدادی قاجار و آبادانی کشور را در گرو محدود کردن قدرت شاه و برپایی قانون اساسی میدانستند و سعی میکردند به زبان ساده و عامه فهم آن را برای مردم تشریح کنند. مردم نیز همگی خواستار حکومت مشروطه شدند. مظفرالدّینشاه تحت فشارهای مختلف در نهایت در مرداد ماه (۱۳۸۵ش. مارس۱۹۰۶ م) فرمان مشروطیت را صادر کرد.
- حسن گلمحمّدی، فتحعلیشاه قاجار و قضاوت تاریخ، ص ۲۸٫
- یونس مروارید، از مشروطه تا جمهوری، ص ۳٫ و ر.ک؛ نیکیآر کدی، ریشههای انقلاب ایران، ص ۶ ؛ شاهپور لواسانی، دولت و حکومت در ایران، ص ۷۶-۷۵٫ علیاصغر شمیم، ایران در زمان سلطنت قاجار، ص ۲۲۰٫
- J.freizer
- مصطفی وطنخواه، موانع توسعه نیافتگی در ایران، ص ۱۳۶٫
- ۲۴٫duborn
- ۲۵٫ تقی نصر، ایران در برخورد با استعمارگران، ص ۵۳٫
- ۲۶٫g.ozlie
- ۲۷٫ موانع توسعه نیافتگی در ایران، ص ۲۲۰٫
- نیکی. آر. کدی،ریشههای انقلاب ایران، ص ۱۰۶٫
- زهرا صیامی، چرا صنعتی نشدیم، ص ۱۳۵٫
- B,J.Deroiter.
- J. N. krezen.
- ریشههای انقلاب ایران، ص ۱۰۹٫
- ج. ناتانیل. کرزن، ایران و قضیه ایران، ج ۲، ص ۱۳۹٫
- جهت آگاهی بیشتر در مورد امتیازات دولت قاجار به بیگانگان، ر.ک. علیاصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، صص ۲۹۷- ۲۹۰٫
- همان، ص ۱۹۷٫
- پیتر آوری، همان کتاب، ج۱، ص۲۲۸٫
- احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص۵۲-۵۱٫
- ناظمالاسلام کرمانی،. تاریخ بیداری ایرانیان، ص۱۳۲٫
- تلخیص از کتاب، ایران در دوره سلطنت قاجار، صص ۳۰۸-۲۹۰٫
- همان کتاب، ص ۴۶۴٫
پایان پیام
از: لرستان در انقلاب مشروطیت، سعادت خودگو، انتشارات شاپورخواست ۱۳۸۶