جشنواره فیلم فجر به روایت گلونی
گزارشهای پایگاه خبری گلونی از جشنواره فیلم فجر و نقدهایی کوتاه درباره فیلمها را مطالعه کنید:
خشم و هیاهو (سینمای ایران)
«خشم و هیاهو» در بخش رقابتی سینمای ایران، ساخته جدید هومن سیدی پس از فیلمهای «آفریقا»، «سیزده» و «اعترافات ذهن خطرناک من» در مقام کارگردان است. بازیگران فیلم طناز طباطبایی، نوید محمدزاده، سعید چنگیزیان، بهناز جعفری، رضا بهبودی، رعنا آزادی ور، بهزاد عمرانی هستند. داستان فیلم بر اساس داستان واقعی مرحوم شهلا جاهد و ناصر محمدخانی است و این ماجرا مبنای شکلگیری قصه است. بازی فوقالعاده طناز طبابایی و نوید محمدزاده و همچنین فیلمبرداری پیمان شادمانفر نظر منتقدان را به خود جلب کرده است. نکتهای که بعد از پایان فیلم درباره آن صحبت میشد پایانبندی و نتیجهگیری فیلم بود که به اعتقاد برخی فیلم پایانبندی رهایی دارد که میتوانست بهتر باشد. این فیلم در روز نخست جشنواره در سینما ماندانا به نمایش درآمد.
اهالی خیابان یکطرفه (سینما حقیقت)
نخستین فیلم کاخ جشنواره «اهالی خیابان یکطرفه» بود که با استقبال مخاطبان و اهالی رسانه همراه بود. این فیلم که در گروه سینماحقیقت قرار دارد، به خیابان سیتیر و وقایع فرهنگی و اجتماعی پیرامون آن اشاره دارد. اهالی خیابان یکطرفه، قصه افرادی است که در این خیابان زندگی کردهاند یا خاطراتی از این خیابان دارند. این فیلم با استفاده از عکسهای قدیمی و مستندات، ارتباط خوبی میان حال و گذشته برقرار کرده است. کارگردان این فیلم مهدی باقری است. به گزارش خبرنگار گلونی تعداد کمی هنگام تماشای فیلم سالن کاخ جشنواره حضور داشتند اما راضی سالن را ترک کردند. کارگردان فیلم مهدی باقری است.
برداشت دوم از قضیه اول (هنروتجربه)
دومین فیلم امروز کاخ جشنواره فیلم «برداشت دوم از قضیه اول» بود که در گروه هنروتجربه اکران شد. کارگردان این فیلم پویان باقرزاده است. داستان فیلم درباره ساختن یک فیلم بلند که در این بین یک دروغ داستان فیلم را به پیش میبرد. فیلم در لحظاتی یادآور فیلمهای سبک اصغر فرهادی است و با دوربین روی دست فیلمبرداری شده است.
گیتا (سینمای ایران)
فیلم «گیتا» به کارگردانی مسعود مددی به علت نقص فنی اکران نشد و خبرنگاران و اهالی رسانه بعد از نیم ساعت انتظار در صف طولانی از تماشای این فیلم ناامید شدند تا یک ساعت بعد این فیلم را تماشا کنند. البته با صدای ضعیف و قطعوصل شدنهای زیاد. این فیلم در بخش سینمای ایران حضور دارد.
نقطه کور(سینمای ایران)
«نقطه کور» به کارگردانی مهدی گلستانه یک درام تلخ و اجتماعی دیگر به فیلمهای موسوم به خانوادگی اضافه میکند. فیلم دیگری درباره طبقه متوسط جامعه امروز ایران؛ با کمترین نوآوری و بداعت. فیلم آشکارا تحت تاثیر «سعادتآباد» مازیار میری است و جالب این که هیچ تلاشی هم برای رفع این شبهه نمیکند و به همان سطح متوسط رضایت میدهد.
اژدها وارد میشود (سینمای ایران)
ساخته مانی حقیقی یک عنوان غلط انداز است برای فیلمی است که درباره یکی از عجیبترین پروندههای باقی مانده از اسناد ساواک ساخته شده است. مستند جذابی که با اصرار فیلمساز به ساخته شدن در قالب سینمایی هدر رفته! فیلمی که نه کاملا داستانی است و نه صرفا مستند. فیلمی که همه عناصر غافلگیری را دارد اما غافلگیر نمیکند. یک فیلم که به درستی امضای نوه ابراهیم گلستان را بر خود دارد.
آدت نمیکنیم (سینمای ایران)
«عادت نمیکنیم» ساخته ابراهیم ابراهیمیان که در تیتراژ به شکل عجیب «آااادت نمیکنیم» معرفی شده را باید تازهترین نمونه از سندرم اصغر فرهادی در سینمای ایران دانست. فیلمی که از تلفیق «جدایی نادر از سیمین» و «درباره الی» عمل آمده و ظاهرا به قصد دلجویی از شهرام شاهحسینی بخشی از داستان فیلم «خانه دختر» نیز به آن اضافه شده است! فیلمی که نه فقط بازیگران مشترک ساختههای فرهادی را گرد هم آورده بلکه دیالوگها و حتی شخصیتهای مشترک (و نه مشابه) با آن فیلمها دارد! اثری که بدون کمترین خلاقیت و نوآوری از فیلمهای فرهادی کپی شده و به همین خاطر معدود ارزشهای خود از جمله فیلمبرداری و بازیهای خوب را ضایع کرده است.
خماری (سینمای ایران)
«خماری» ساخته داریوش غذبانی نشان میدهد که اگر توانایی جذب سرمایه، آن هم از سوی یکی از کارخانههای تولیدکننده خودروی داخلی را داشته باشید، کار تمام است و تقریبا میتوانید فیلم را تمام شده تلقی کنید! کافیست به هر بهانهای خودرو مورد بحث را در خیابانها بچرخانی و دنبال سوژهای باشی تا سر و ته داستان را به هم بچسبانی؛ سایر اجزای تشکیلدهنده فیلم، شوخی است! در چنین شرایطی صحبت کردن از تغییر لحن فیلم، تبدیل داستان واقعگرا به هجو، و شوخی با مفهوم سینما یک جورهایی اتلاف وقت است. بگذار دوستان اهل سینما به جای ساخت فیلم برای مخاطب، استعداد بازاریابی خود را به رخ بکشند.
یک شهروند کاملا معمولی (هنروتجربه)
کاش یک نفر پیدا شود و از مخاطبان فیلم «یک شهروند کاملا معمولی» دلجویی کند. دلجویی برای زمانی که صرف تماشای قدم زدنهای کاملا معمولی پیرمرد قصه کردند. دلجویی برای زمانی که در خماری سپری شد، خماری برای تماشای لحظاتی طولانی و بیهدف. کاش یک نفر بعد از تماشای فیلم از مخاطبان بپرسد که چه قصهای را تماشا کردید که این گونه با چشمهای خسته و خوابآلود سالن را ترک کردید. همه چیز کاملا معمولی است. این خلاصهترین حرفی است که میشود برای این فیلم به زبان آورد.
مخاطبان «یک شهروند کاملا معمولی» در کاخ جشنواره، گوششان به شنیدن صدای خروپفهای بغلدستی و پشتسریشان عادت کرد و خودشان هم دست کمی از آنها نداشتند. مجید برزگر یک قصه ساده را آن قدر پیچاند و پیچاند که نه رمقی برای قصه ماند و نفسی برای فیلم. قصهای که میشد زیباتر و زندهتر روایت شود اما نتیجه، یک فیلم خسته کننده است با قصهای که خیلی زود لو رفت.
سینمای هنروتجربه مدتی است که جای خود را میان مخاطبان سینما باز کرده است و سینما دوستان حرفهای ترسی ندارند از اینکه به تماشای فیلمهایی بنشینند که با سینمای روز و جریانهای اصلی کمی فرق داشته باشد. پس اگر مخاطب بعد از تماشای فیلم خسته و ناراضی از سالن خارج میشود، علت را در قصه بجویید نه در سلیقه مخاطب.
نفس (سینمای ایران)
نرگس آبیار با فیلم «شیار ۱۴۳» انتظار مخاطب را از خود تا حدی بالا برد که حالا برای تماشای فیلم “نفس” به چیزی فراتر از معجزه نیاز است.
راوی فیلم «نفس» دختربچهای است که ۳ خواهر و برادر هم سن و سال دارد و در خانهای نیمه آماده با مادربزرگ و پدرش زندگی میکند. راوی قصه، دختری است که باهوش است و عاشق مطالعه و کشف قصههای نو. تا این جای ماجرا ما قصه سادهای داریم که راویاش بخش اعظم شیرینی فیلم را بر دوش دارد. اما برای پیشبرد قصه به چیزی بیشتر از بازیها و شیطنتهای کودکانه نیاز است. به یک گره ساده یا ماجرایی که مخاطب را کمی بیشتر پابند صندلی سینما کند.
اما هرچه پیش میرویم نه خبری از کنش و واکنش میشود و نه شخصیتهای قصه دچار تحول یا تغییر اعظم. همه چیز عادی و یکنواخت پیش میرود، بدون نیاز به حدس و گمان و کنجکاوی.
کشمکش یعنی داستان و بدون کشمکش، هیچ داستانی ساخته نمیشود. این همان سوالی است که مدام در هنگام تماشای فیلم «نفس» در ذهنمان جولان میدهد. پس کجاست آن کشمکش بزرگ و جذاب؟ اگر کشمکش، بسط و گسترش و نقطه اوج نباشند، داستان نیست و این همان نقطه ضعف بزرگی است که فیلم «نفس» را با همه ظرافتها و ریزه کاریهای جذابش، به یک فیلم خسته کننده تبدیل میکند.
نفس میتوانست با حذف برخی سکانسها و پرداخت بهتر در دیگر سکانسها، فیلم خوب و جذابی از آب در بیاید. اما نتیجه کار یک فیلم یکنواخت است با برشهای زیبا و لطیف که بود و نبود هرکدامشان تاثیری در پیشبرد قصه ندارد.
در اکران برج میلاد نیز واکنش مخاطبان و اهالی رسانه گویای نقاط ضعف این فیلم بود. مخاطبی که از دقیقه ۷۰، عملاً خسته و بی قرار میشود. بازی درخشان پانتهآ پناهیها دیگر به چشم نمیآید و به همین سادگی همه چیز فدای قصهای بیکشمکش میشود.
اگر به تماشای فیلم «نفس» میروید از فضاسازیهای کودکانه و لطیف و انیمیشنهای ساده و جذابش لذت ببرید و باقی ماجرا را سخت نگیرید. پیشنهاد ما این است که نرگس آبیار را با همان«شیار ۱۴۳» به خاطر بسپارید.
وارونگی (سینمای ایران)
فیلم وارونگی که با تصویری از تهران دودآلود آغاز میشود، نگاهی تلخ و جدی به وضع هوای تهران دارد. بهنام بهزادی آلودگی هوا و مهاجرت از تهران را دستمایه داستان قرار داده است. سایتها قصه فیلم را این طوری تعریف کردهاند: «سهیل پس از چندین سال، نشانی نیلوفر را پیدا کرده و به سراغش آمده است. رابطه آنها که در گذشته ناکام مانده، حالا درآستانه شکل گیری دوباره است.» من اما قصه را این طوری نمیبینیم، روایت من از داستان این گونه است: قصه فیلم درباره دختری است که در آستانه یک رابطه به علت بیماری تنفسی مادرش مجبور میشود با او تهران را ترک کند. این اتفاق زندگی او را دگرگون میکند.
وارونگی پیشبینی بلایی که بر سر تهران خواهد آمد نیست بلکه بلای نازل شده را نشان میدهد. آلودگی هوا و بیماری مادر نیلوفر و توصیه پزشک به ترک تهران زندگی نیلوفر را دگرگون میکند و او را با خواهر و برادرش درگیر میکند. وارونگی به خوبی نشان میدهد که دلکندن و مهاجرت از تهران کار سادهای نیست و تقریبا غیرممکن است.
وارونگی فیلمی است سینمایی و برخلاف برخی فیلمهای تلویزیونی حاضر در جشنواره قصهاش را خوب تعریف میکند و به آخر میرساند. فیلمنامه خوب این فیلم یک مشاور درجه یک دارد به نام محمدحسن شهسواری که نامی آشنا در هنر داستاننویسی معاصر است. وارونگی فیلم شریفی است و بازی درخشان سحر دولتشاهی در نقش نیلوفر بهیادماندنی است. فیلم وارونگی به ما نشان میدهد که وارونگی هوا چگونه میتواند زندگیهای ما را هم وارونه و نابود کند.
بادیگارد (سینمای ایران)
ابراهیم حاتمیکیا چندی پیش در گفتوگویی جذاب و جنجالی با «مهرنامه» گفته بود:
«اگر تغییر و تکامل در من رخ ندهد که اساساً احساس میکنم، مردهام. خاطرهای برای شما از زندگی شخصی خودم در سال ۸۸ تعریف میکنم. از بیان این خاطره، می خواهم رفتار خودم با پدرم را مقایسه کنم. ما در خیابان پامنار زندگی میکردیم. در جریان ۱۷ شهریورماه وقتی تیراندازی شروع شد، می خواستم تا به همراه پسرعموهایم از خانه فرار کنم و به خیابان بروم. پدرم در خروجی را قفل کرد و حتی برای اطمینان پشت بام را بست. هیچ راه فراری از خانه برای ما نگذاشت. بعد هم تأکید کرد که اگر از خانه بیرون برویم، چنین و چنان میکند. آن موقع کلی به پدرم تکه انداختیم و ایراد گرفتیم که ببینید این آدم چقدر به زندگی وابسته شده که جرأت ندارد از خانه بیرون بیاید و قدم به خیابانی بگذارد که بوی باروت و شهدا میدهد.
این نوشته بهروز میشود…
کد خبر : 13043 ساعت خبر : 7:01 ب.ظ