به عزرائیل سلام برسان دخترم
پایگاه خبری گلونی، رضا احسانپور: نانوایی، صف دارد. مردم توی صف نانوایی میایستند. خیلیها وقتی توی صف نانوایی ایستادهاند با یکدیگر صحبت میکنند. همین!
پسر جوان: آقا نفر آخر شمایید؟
مرد میانسال: بله! من همیشه آخر بودهام. هیچ وقت شانس نداشتهام توی زندگی. همیشه دیر میرسیدم. حسرت به دلم ماند یک بار هم که شده اوّل باشم.
پسر جوان: ولی الان که نفر آخر من هستم!
پیرزن: اگر خیلی دلت میخواهد نفر اول باشی، بیا و جای من را بگیر توی زندگی! الان که من از همه بزرگتر هستم و توی صف مردن، اولین نفری هستم که عزرائیل میآید سراغش!
دختر کوچک: مامان! عزرائیل یعنی چه؟
نانوا: عزرائیل یعنی این تنور که داره جان من را میگیرد!
مادر دختر: وا! آقا این چه حرفی است؟ چرا حرف الکی میزنید؟!
مرد جوان: جان مردم را خیلی چیزها دارد میگیرد. مثلاً مطالعه نکردن. میدانید آدمی که مطالعه نمیکند به نوعی جسد زنده محسوب میشود.
دختر کوچک: مامان! جسد زنده یعنی چه؟
پیرزن: این یکی دیگر یعنی من!
پسر جوان: هه هه هه!
پسر نوجوان: ببخشید آقا! نفر آخر شمایید؟
پسر جوان: نخیر! این آقا هستند.
پسر نوجوان: پس شما اینجا چرا ایستادهاید؟
پسر جوان: جای تو را تنگ کردهام بچه پررو؟
نانوا: صلوات بفرستید.
همه: صلوت میفرستند.
نانوا: چندتا میخواهی مادرجان؟
پیرزن: من هم سن خواهرت هستم! مادرجان یعنی چه؟
مرد میانسال: شما که تا الان داشتی میگقتی پایت لب گور است!
پیرزن: چه ربطی دارد؟ مگر آدم نمیتواند جوان مرگ شود؟
دختر کوچک: مامان! جوان مرگ یعنی چه؟
مرد جوان: جوان مرگ یعنی جوانان این دوره که در اثر مطالعه نکردن، ذهنهایشان مرده است.
نانوا: آقا حرف سیاسی ممنوع!
پسر نوجوان: صلوات هم بفرستیم؟
مادر دختر: مسخره نکن بچه جان! خوبیت ندارد.
پسر جوان: آقا نوبت شماست.
مرد جوان: من به نشانه اعتراض نان نمیخرم. هر کسی هر چیزی خواست گفت، آن وقت نوبت به من که رسید شد حرف سیاسی؟
دختر کوچک: مامان! حرف سیاسی یعنی چه؟
پسر نوجوان: دمت گرم! نوبتت را میدهی به من؟
پیرزن: من رفتم!
مرد میانسال: به عزرائیل سلام برسان دخترم!
همه: هه هه هه!
پسر جوان: خانم نوبت شماست!
مادر دختر: بله! میدانم.
نانوا: کسی دیگر توی صف نایستد. پنج تا نان بیشتر نمانده است.
مرد میانسال: بیا! دیدید گفتم من همیشه دیر میرسم؟!
پسر نوجوان: این چرا اینجوری است؟
پسر جوان: ولش کن! دنده چهار است!
دختر کوچک: مامان! دنده چهار یعنی چه؟
مادر دختر: این تعداد نان را بین هم تقسیم میکنیم، که به همه نان برسد. نگران نباشید.
دختر کوچک: مامان! نگران یعنی چه؟
پایان پیام
کد خبر : 53886 ساعت خبر : 12:08 ب.ظ