نذری

پایگاه خبری گلونی، علی خضری: صدای مداحی می‌آمد. بیرون رفتم. تلویزیون مراسم عزاداری و سینه‌ زنی امام حسین(ع) را نشان می‌داد. بابا را نگاه کردم. با مداح ریتم گرفته‌ بود و آرام سینه می‌زد. اصلا حواسش به من نبود و رفته بود توی مراسم. همین موقع در خانه باز شد و برادرم با هفت هشت تا ظرف یک بار مصرف آمد داخل. سلام کرد و گفت: هیئت سر کوچه نذری می‌دهند و بجنبید تا غذا تمام نشده بگیرید. گفتم: خوب، مگر تو نگرفتی؟ گفت: بله گرفتم. اما بیشتر از این به من ندادند. برو چندتا هم تو بگیر.
گفتم: مگر ما چندتا غذا می‌خواهیم؟ خوب بگذار چندنفر دیگر هم بخورند.
گفت: هنوز بچه‌ای. حالیت نیست. می‌گیریم می‌گذاریم توی یخچال، بعد از دهه می‌خوریم. ثواب دارد.

با خودم گفتم کاش زودتر بزرگ بشوم و این نکات ریز را یاد بگیرم. آمدم کنار بابا نشستم. مراسم تمام شده بود و داشت اخبار نگاه می‌کرد. گفتم: بابا، نذری یعنی جی؟ سری تکان داد که یعنی ای بابا دوباره شروع شد. گفت: چی یعنی چی؟
گفتم: نذری
گفت: همین که برادرت گرفته آوده تا بخوری و بخوابی و دیگر انقدر سوال نکنی.
گفتم: آن که غذای نذری است. خود نذری یعنی چی. اصلا چرا نذری می‌دهند؟
گفت: وقتی افراد به یک سری مشکلات می‌خورند و دوست دارند که زودتر مشکلشان حل شود، دست به دامن خدا و امامان می‌شوند و یک چیزی نذر می‌کنند که مشکلشان حل شود. و بعد نذرشان را ادا می‌کنند.
گفتم: یعنی اگر مشکلشان حل نشود، نذرشان را ادا نمی‌کنند؟
گفت: بستگی به نوع نذرشان دارد. بعضی هابرای همیشه و بعضی ها تا وقتی نذرشان ادا شود و بعضی هم برای مدت محدودی.
گفتم: فقط خوردنی را می‌شود نذر کرد؟
گفت: نه، بعضی ها خوردنی نذر می‌کنند. بعضی ها گوسفند قربانی نذر می‌کنند و گوشتش را به فقرا می‌دهند. بعضی ها کتاب نذر می‌کنند. بعضی ها سرپرستس کودکان بی‌سرپرست، بعضی‌ها زیارت،… هرچیزی را که به دل بگیری و قرار بگذاری، همان درست است.

گفتم: مثلا من می‌توان نذر کنم که اگر امسال شاگرد اول بشوم، شما برایم تبلت یا موبایل بخرید؟
چپ چپ نگاه کرد و گفت: چشم‌هایت قشنگ است یا خوب سوت بلبلی می‌زنی؟ نخیر، هرکس باید نذری را بکند که خودش توانایی ادایش را داشته‌ باشد.
گفتم: نمی‌شود شما نذر کنید که اگر من شاگرد اول بشوم برایم تبلت بخرید؟
گفت: نخیر، نمی‌شود. من اگر قرار باشد، نذر می‌کنم که اگر شاگرد اول نشوی، صدتا پس‌گردنی پس گردنت بزنم.
گفتم: مگر نذری که به دیگران آسیب برساند هم قبول است؟
گفت: برای من کارشناس مسائل مذهبی شدی؟ برو سراغ درس و مشقت.

گفتم: راستی، از مدرسه کاغذ داده‌اند.
با عصبانیت گفت: دوباره کاغذ؟ مگر نگفتم که دیگر کاغذ نیار؟ مگر نگفتم که سرگنج ننشسته‌ام؟
گفتم: باباجان، اول بخوانید، بعد عصبانی بشوید. نوشته می‌خواهند روز هشتم محرم، نذری بدهند. درصورت تمایل در حد وسعتان مدرسه را یاری نمایید.
اسم روز هشتم که آمد عصبانیتش فروکش کرد. آخر بابا ارادت خاصی به حضرت علی اکبر دارد. سرش را پایین انداخت و گفت: برو از جیبم هرچه خواستی بردار.
به تلویزیون خیره شده بود. قطره اشکی بر روی کنترل تلویزیون چکید.

پایان پیام

ادامه این داستان دنباله‌دار را اینجا بخوانید.

کد خبر : 58481 ساعت خبر : 7:28 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=58481
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات