ایران مال پیامآور همین تضاد چرک است
به گزارش پایگاه خبری گلونی آرمان ریاحی نوشت: بزرگراه همّت را که بهسمت غرب برانید، بیمارستان “تریتا” و “رزمال” را که رد کردید، نگاهی بهسمت چپ خود بیاندازید.
اگر هوا غبارآلود نباشد، ساختمان فوق عظیمی را خواهید دید که اگر وارد خروجیهایش بشوید شما را خواهد بلعید!
اینجا ایران مال یا “بازار بزرگ تهران” است که با راه افتادن فازهای باقیمانده رسماً افتتاح خواهد شد؛
با کلّی تبلیغات پرسروصدا که اگر یک غریبه وارد آن شود شکّی نخواهد کرد که با یک اقتصاد شکوفا روبروست؛ هرچند نمونههای مشابه چنین پروژههایی را پیش از این در “دبی”، “ابوظبی” یا قطر دیده باشد.
با اینحال ایرانمال نه نقشهی زیبا و هنرمندانهای دارد و نه معماری ظریف و ماندگاری که آنرا به یک نماد فرهنگی شهری تبدیل کند و بیشتر شما را بهدرون ذهن سوداگرانهی یک اقتصاد رانتی-نفتی هدایت میکند که نه صاحب حقوقیاش معلوم است کیست و نه سرمایهگذارانش…واردش که بشوید میفهمید که دستودلبازانه و بیحساب خرجش کردهاند.
یک طرح بلندپروازانه که کلنگ آن از سال ۸۹ خورده و شکی نیست که لااقل دهها میلیون دلار هزینهی ساختناش کردهاند و دهها برابرش را میخواستهاند دربیاورند که به تحریمها خوردهاند.
اینجا عملاً یک شهر مسقّف چند طبقهی چندین هکتاریست که برای طی کردن طول و عرض آن، باید جوان و نیرومند باشید؛
کریدورهای غولآسایی که ابعاد هیولاییشان برای انسان ایرانی اکنون، مفهوم زمان را مخدوش میکند:
ایران مال پیامآور همین تضاد چرک است
#ایران_مال دقیقا نتیجهی تشکیل طبقهی نوکیسه است.طبقه ای که اطوارو سبک زندگی طبقهی متوسط را ظاهرسازی کرده اما در زیربنا به شدت دچار فقرفرهنگی ست. کتاب نمیخواند اما با کتاب سلفی میگیرد. حالا خوراک و تفریحگاه می خواهد. هیولای خفته در غرب تهران دقیقا همان فرهنگی را تغذیه می کند/۱
— Saleh tasbihi (@SalehTasbihi) August 21, 2019
اینجا زمان حال تعلیق میشود، همان زمانیکه بیرون از این مکان نامأنوس به ناشکیباترین شکل و خشنترین صورتی که میشود تصوّر کرد، انسانهای اکنون را با چرخ بهای بیمهار اقلام و کاهش قدرت خرید، به قربانگاه بیماریهای روانی میکشانَد.
قرار بوده فروشگاههای اینجا مارک و برند باشند. هر یک دستکم دویست تا سیصد متر مساحتشان است و از داخلشان صدای فرِز، ارّهی آهنبری و چوبکاری میآید و دکورسازها سخت مشغول فعالیّتاند.
اینجا باغ کتاب هم دارد. کتابخانهای بسیار بزرگ که دکوراسیون مجلّل چوب ماهاگونیاش، با آن پلّکان مرمر و پاگرد طبقهی فوقانی، رونوشتی از کتابخانههای قدیمی استخوانداری مانند کتابخانهی دانشگاههای “آکسفورد” یا “هاروارد” است.
هرچند مردم اینجا بیشتر برای تماشا میآیند و عکس گرفتن و قطعاً جایی مطلوب برای یک محقّق آکادمیک نیست.
لج در آورترین بخش ایرانمال تالار فروش فرش بود؛ قالیهایی بهغایت بزرگ و نفیس با رنگهای چشمنواز آویزان کرده بودند با تابلوی مشخصات و کد قیمت. شما میتوانید قیمت را از مردانی آراسته بپرسید که نمایندگان این ثروتاند.
قیمتها از هفتصد میلیون تومان شروع میشود و تا سی و چهل میلیارد بالا میرود!
هدیهای درخور برای کاخهای طبقهی نوپدید تا مازاد درآمدشان را خرج راه رفتن روی ابریشم و پرنیانی کنند که در هر متر مربّعاش یکمیلیون و سیصد هزار گره وجود دارد!
ایران کشور تناقضهاست. میتوانی ببینی، ولی نمیتوانی داشته باشی. گاهی هم نادیده، میتوانی داشته باشی؛ بختهای بازی که مثل بختک روی بخت برگشتهها میافتند.
از اینجا بیرون زدم. از آینهی ماشینم ایرانمال را دیدم که دور میشد. سر اوّلین چهارراه ، حال و هوای تضادهای طبقاتی بود؛
چند پسربچّه با لباسهای ژنده و سر و صورت چرک پیامآور همین تضاد بودند.
تعارض بین دور تسلسل فقر سیاه با انباشت ثروتی که حالا خیلیها از داشتنش خجالت که نمیکشند، هیچ؛ انسانهای کم برخوردار را به زشتترین شکل ممکن تحقیر میکنند؛ دملهای چرکآلودی که هر روز خودی نشان میدهند.
یک روز خبر میرسد فرزندان یک مدیر لایهی متوسط در کشورهای گران سفیران گویای نظام هستند و روزی دیگر درز میکند که وکلای مردم به فساد مهمترین کارخانهی خودروسازی آلودهاند و همهی اینها با ژنهای خوبی منتقل میشود که حالا خبر از سرطانی مهاجم میدهد که با اشتباهات مرگباری بهوجود آمده که ایران-مال تنها یکی از نشانههای آن است.
سر چهارراه ، کودکانی که میخندیدند و میرقصیدند اصلاً خندهدار نبودند. ولی من خندیدم…
پایان پیام