هوای حافظیه عطر شعر می‌دهد؛ باید کنجی پیدا کرد و چند بیت حافظ خواند

هوای حافظیه عطر شعر می‌دهد؛ باید کنجی پیدا کرد و چند بیت حافظ خواند

سفرنامه شیراز_قسمت ششم

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس

نسیم روضه شیراز پیک راهت بس

پایگاه خبری گلونی؛ راضیه حسینی: حال و هوای حافظیه ناخوداگاه می‌کشاندت سمت خواندن چند بیتی از حافظ.

حس وحال خوشی دارد کنار حضرت حافظ بنشینی و بخوانی. انگار خودش برایت صفحه‌ای باز کرده.

چراغ‌های حافظیه کم‌کم روشن شدند و زیبایی آرامگاه را چندبرابر کردند.

گردشی در اطراف کردیم سری به فروشگاه زدیم و همینطور چایخانه سنتی را دیدیم. البته شلوغی زیادش باعث شد از همان راهی که آمدیم برگردیم.

از آرامگاه حافظ بیرون آمدیم و به طرف باغ جهان‌نما حرکت کردیم.

ترافیک شدید بود و راننده با بوق‌های متوالی سعی می‌کرد راه را باز کند.

آخرش هم نفهمیدم چرا بعضی‌ها فکر می‌کنند بوق حکم عصای حضرت موسی را دارد و وقتی روی سرش می‌کوبند تمام ماشین‌ها را کنار می‌زند و می‌توانند از وسط خیابان به راحتی عبور کنند.

کمی جلوتر دلیل ترافیک را متوجه شدیم. دو راننده که ماشین‌های‌شان برخورد مختصری باهم کرده بود وسط راه مانده و منتظر آمدن پلیس بودند.

راننده از ماندن آنها وسط خیابان وترافیک به‌وجود آمده عصبانی شد و من هیجان‌زده منتظر بودم ببینم وقتی یک شیرازی عصبانی می‌شود چه اتفاقی می‌افتد.

مثل بعضی از ما رشتی‌ها تا از خجالت تمامی اقوام واجداد طرف در نیاید ول کن ماجرا نیست یا…

به صحنه تصادف که رسید با صدایی که به نظر بعید می‌رسید به گوش راننده‌ها برسد گفت: «آخه عامو اینجا جاش نیست که. ماشینو رو حرکت بدین دیگه».

همین. باور می‌کنید تمام عصبانیت‌اش را در همین جمله خلاصه کرد و ریخت کف خیابان و بعد با آرامش به راه افتاد. این شیرازی‌ها حرف ندارند.

هوای حافظیه عطر شعر می‌دهد

به باغ جهان‌نما رسیدیم. منظره باغ در شب با چراغ‌های روشن بسیارزیبا و دیدنی بود.

هرچند می‌دانم که روز از این هم زیباتر است. ولی چه کنیم که باغ‌های شیراز تمامی ندارند وزمان ما محدود بود.

چند دقیقه‌ای در باغ گشت زدیم و درختانی که کنده‌کاری‌های هنرمندانه‌ای روی‌شان نقش بسته را دیدم.

بعد به سمت آرامگاه خواجوی کرمانی راه افتادیم. جایی نزدیک به دروازه قرآن.

آرامگاه خواجوی کرمانی در دل کوه است و باید چند پله‌ای بالا بروید تا برسید.

فضایی زیبا با هوایی عالی دارد. از این فاصله دروازه قرآن هم نمایی دیدنی و جذاب دارد. شیراز از این بالا خیلی زیبا و دیدنی‌ست.

ساعت تقریباً ده و نیم شب بود که طبق معمول اسنپ گرفتیم برای رفتن به هتل.

همین که نشستیم صدای اسنپ، اسنپ گوشی راننده توجه ما را جلب کرد. دو بار سه بار ده، بیست… هر چه ماندیم تمام نشد که نشد.

اسنپ اسنپ با ریتمی خاص همین‌طور از گوشی راننده پخش می‌شد. بیچاره هر بلایی که می‌توانست سر گوشی آورد ولی اسنپ ول کن نبود.

آخر مجبور شد دستش را بگذارد روی دهان مردی که خیال ساکت شدن نداشت هر چه توانست فشار آورد روی بلندگوی موبایل.

بهتر شد حالا صدایی که انگار از ته چاه می‌آمد خفه و دور می‌گفت اسنپ، اسنپ…

بعد از چند دقیقه دوباره تصمیم گرفت شانس‌اش را امتحان کند و ببیند می‌تواند درست‌اش کند یا نه.

باز همان صدا نزدیک گوش‌مان شروع کرد به حرف زدن. خداراشکر به مقصد رسیدیم و از شر صدای مزاحم نجات پیدا کردیم.

بیچاره راننده همان‌جا مانده بود و نمی‌دانست با موبایل زبان‌نفهم‌اش که نه خاموش می‌شد و نه ساکت چه کند.

به هتل که رسیدیم از خستگی هر کدام یک‌وری افتادیم و تا صبح خوابیدیم.

صبح چای به‌لیمو منتظر ما بود تا حالی‌مان کند همان دارچینی با پنیر چقدر خوب بود و ما قدرش را ندانستیم.

بعد از خوردن صبحانه آماده شدیم برای رفتن به آرامگاه شیخ اجل، سعدی شیرازی…

پایان پیام

کد خبر : 134111 ساعت خبر : 7:09 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=134111
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات