فصل پاییز است و حیاط نارنجی است؛ دلنوشته‌ای در مورد فصل خرمالوها

فصل پاییز است و حیاط نارنجی است؛ دلنوشته‌ای در مورد فصل خرمالوها

عمو علی همان طور که آرام بخاری را تمیز می‌کرد حالا آرام به سمت من می‌آید و دستمالی روی پیشانی‌ام می‌گذارد و فشار می‌دهد و در گوشم می‌گوید: هیسه بقارنی داآت میا می‌کش و زخم شمشیر.

پایگاه خبری گلونی رضا ساکی: فصل فصل خرمالوست. همان خرمالوی خانه دایی محمدحسین در خیابان علوی که همیشه رسیده‌ترین خرمالوهایش از بلندترین شاخه روی زمین می‌افتاد و منفجر می‌شد تا غذای گنجشک‌ها بشود.

فصل پاییز است

حیاط نارنجی پاییز، دیگر جای شب‌خوابی و نشستن زیر آسمان شب نبود.

حالا عمو علی چهارتا بخاری بزرگ را از انباری بیرون آورده است و تمیز می‌کند.

پاییز است و هوا بوی رب‌گوجه و قیرگونی می‌دهد. عصرها بوی بلال برشته به این بوها اضافه می‌شود.

پاییز است و خانه ما حیاط دارد و چون حیاط دارد حوض دارد و سراسر پنجره‌های رنگی است.

پاییز است و حیاط نارنجی است و حالا این منم که به با پیشانی به لبه حوض می‌خورم تا حیاط خونی شود.

عمو علی همان طور که آرام بخاری را تمیز می‌کرد حالا آرام به سمت من می‌آید و دستمالی روی پیشانی‌ام می‌گذارد و فشار می‌دهد و در گوشم می‌گوید: هیسه بقارنی داآت میا می‌کش و زخم شمشیر.

این را می‌گوید و دوباره فشار می‌دهد. آن قدر که خون بند می‌آید. بعد می‌گوید: گپ مویی د ویرت می‌ره. اما بزرگ شدم و یادم نرفت.

پاییز است. پاییز بی‌‌باغچه، بی‌حوض و بی‌خرمالو.

خرمالو را می‌شود از دکان سر کوچه خرید اما جایی هست بچگی بفروشد؟ حوض بفروشد؟

پنجره رنگی‌رنگی بفروشد؟ مادر جوان زیبا بفروشد؟ مادربزرگ گلونی‌پوش حنابسته بفروشد؟

گاهی فکر می‌کردم رسیدن به چهل سالگی خیلی خوب است.

اما حالا در آستانه رسیدن به چهل سالگی خیلی از آدم‌هایی که دوست داشتم دیگر نیستند.

هیچ وقت در کودکی و نوجوانی به این فکر نکرده بودم که وقتی من بزرگ بشوم دیگران می‌روند، می‌میرند.

پس حالا می‌فهمم و دنبال این هستم که کسی جایی بوی پدر بفروشد مثلا.

عطر مادربزرگ.

پایان پیام

کد خبر : 138438 ساعت خبر : 1:29 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=138438
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات