هبوط شهر سنگی فقط یک رمان ساده نیست

هبوط شهر سنگی فقط یک رمان ساده نیست

پایگاه خبری گلونی سمیه باقری حسن‌کیاده: بعضی‌ها عجب قلمی دارند. با یک جمله چنان می‌برندت به اوج واقعیت و در همان اوج غرق شده در حقیقت پایین می‌آورندت که می‌مانی کجای آن جمله بالا بوده‌ای و کجایش پایین.

هبوط شهر سنگی با این جمله مرا به اوج واقعیت برد و بعد پرت کرد در هبوط حقیقت؛ «مگر نمی‌دانی که بزرگ‌ترین دشمن آدمی خود اوست؟!»

می‌دانستم. آنقدر این جمله پر از واقعیت است که مگر می‌شود ندانست؟ پس چرا همه دشمن خودمانیم؟! این همان حقیقتی است که نمی‌دانم.

رمان زیبای «هبوط شهر سنگی» را فقط به خاطر این جمله پشت جلدش شروع به خواندن کردم.

نویسنده آلبانیایی این رمان با قلمی گیرا و توانا، به خاطرات یک پسربچه در حال رشد در شهر سنگی جیروکاستار در آلبانی می‌پردازد.

او مقاومت مردم آلبانی در برابر حکومت دیکتاتوری این کشور که با جنگ جهانی دوم همزمان شده است و همچنین فرهنگ و افسانه‌های مردم این کشور را به تصویر می‌کشد.

مردمی که اگر واقعیت را ندانند نمی‌گویند، نیست. بلکه آنقدر قصه می‌سازند و افسانه می‌بافند تا ته این قصه‌ها و افسانه‌ها چیزی به نام واقعیت بسازند و باورش کنند؛ مثل مردم خیلی از جاهای دنیا.

«هبوط شهر سنگی» فقط یک رمان ساده نیست؛ بخشی از تاریخ آلبانی است با طعم قصه. بخشی از فرهنگ آلبانی است با مزه داستان.

درباره نویسنده کتاب

اسماعیل کاداره متولد ۱۹۳۶ و از نویسندگان مشهور آلبانی است.

این شاعر و روزنامه‌نگار که تا مدت‌ها انتشار کتاب‌هایش در آلبانی ممنوع بود، پس از اقامت در فرانسه به عضویت فرهنگستان علوم اخلاقی و سیاسی فرانسه درآمد و بعد از آن نیز به عنوان افسر «لژیون دونور» معرفی شد.

نخستین رمان او به نام «ژنرال ارتش مرده» در سال ۱۹۶۱ منتشر شد. او پس انتشار اولین رمانش حدود ۲۰ رمان و چندین کتاب شعر دیگر به چاپ رسانده است.

اسماعیل کاداره در سال ۲۰۰۵ به عنوان برنده جایزه من بوکر بین‌المللی و در سال ۲۰۰۹ به عنوان برنده جایزه پرنس آستوریاس انتخاب شد.

«ژنرال ارتش مرده»، «آوریل شکسته»، «هبوط شهر سنگی» و «کنسرت در پایان زمستان» او به فارسی ترجمه و منتشر شده است.

تکه‌ای از کتاب هبوط شهر سنگی

▪︎در فضای مه‌آلودی می‌دید روی تخت جراحی دراز کشیده و جراحی که می‌خواهد عملش کند خودش است.

اما بیشتر از این حالت چهره جراح شگفت‌زده شد.

نمی‌توانست بفهمد آیا خودش را شناخته یا نه؟ حتی می‌خواست بگوید منم، خودت را نمی‌شناسی؟

جراح ماسکش را از چهره برداشت و لبخند مرموزی زد.‌ گویا بیمارش فقط فردی‌ست که شاید قبلا او را جایی دیده است.

گرامتو باز می‌خواست بگوید: مراقب باش، کمی آرام‌تر، نمی‌بینی من خودم هستم؟

جراح دوباره ماسکش را به چهره‌اش زد. گرامتو دیگر نمی‌توانست چهره‌اش را تشخیص دهد.

لحظه‌ای فکر می‌کرد بسیار مراقب اوست و لحظه‌ای دیگر نمی‌توانست حتی توقع کوچک‌ترین رحم و شفقتی از او داشته باشد.

باز هم می‌خواست حرف بزند اما داروهای بیهوشی اجازه نمی‌دادند.

چهره ماسک بی‌رحم‌تر و خشن‌تر شد. گویا می‌گفت حالا زندگی تو در دستان من است. خواهی دید با آن چه می‌کنم.

چطور ممکن است؟

خودش خودش را شکنجه می‌کرد! ماسک خم شد. قبل از ایجاد اولین برش در بدنش به آرامی گفت: مگر نمی‌دانی بزرگ‌ترین دشمن آدمی خود اوست؟

از تمام اصطلاحاتی که مردم آن روزها به کار می‌بردند، اصطلاح عصر جدید از همه بیشتر شنیده می‌شد. همه متعجب و شگفت‌زده بودند.

نور خورشید صبح مانند کودکی که تازه از وانِ کف بیرون آمده، تازه و شفاف بود؛ اما آن روز هم خسته و خاکستری رنگ به آخر رسید تا به همه یادآوری کند، زمان رفته تنها چیزی است که هرگز دوباره باز نمی‌گردد.

با تمام این اوصاف اگر همه می دانستند «اکنون» دیگر تکرار نمی‌شود و «فردا» هرگز نمی‌آید، شاید بهتر قدرش را می‌دانستند و همیشه یک جور تب و تاب و بی‌قراری برای چگونه گذراندنش داشتند.

شاید مبارزات بی‌پایانی یکی پس از دیگری به وجود می‌آمدند. در حرف‌های رهبران، ذوق و شوقی دیده می‌شد؛ همان‌ها که فقط قول می‌دادند و تهدید می‌کردند

درود بر آزادگان، مرگ بر فرسایندگان خاک، کوتاه باد دست آلایندگان زمین و جاودان باد درختان و جنگل‌ها.

کتاب بخوانیم.

پایان پیام

کد خبر : 145521 ساعت خبر : 12:58 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=145521
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات