کتاب گداها همیشه با ما هستند اثر توبیاس وولف را بخوانید
کتاب گداها همیشه با ما هستند اثر توبیاس وولف را بخوانید
به گزارش گلونی کتاب گداها همیشه با ما هستند اثر توبیاس وولف را نشر چشمه با ترجمه منیر شاخساری به چاپ رسانده است.
میتوانید نسخه الکترونیک این کتاب را در فیدیبو بخوانید
در راه بازگشت به هتل پدرلئو از پشت شیشه تاكسی جمعیت را تماشا میكرد. گروهی ملوان رد میشدند، آنكه جلوی بقیه راه میرفت سكههایی را از روی شانهاش پرت میكرد و بقیه میپریدند تا برشان دارند. تابلوها برق میزدند. صورت آدمها در انعكاس نور چراغها ضربان پیدا كرده بود. پدرلئو خم شد جلو و پرسید: شنیدم كه سالی صد تا قتل تو این شهر اتفاق میافته، حقیقت داره؟
راننده تاكسی گفت: فكر كنم همینطور باشه، این شهر دردسرهای خودش رو داره، درسته. ولی بوتیكا خیلی بدتره، الان اونجا یه برف اومده تازه باز هم قراره بیاد.بگو، آره
قسمتی از کتاب
داشتند ظرف میشستند، زنش میشست و او خشک میکرد.
شب پیش او شسته بود. برخلاف بیشتر مردهایی که میشناخت، او واقعاً کمک کردن در کارهای خانه را دوست داشت.
چند ماه پیش اتفاقی شنیده بود که یکی از دوستان زنش به خاطر داشتن چنین شوهر باملاحظهای به او تبریک میگفت، پیش خودش فکر کرده بود من سعیامو میکنم.
کمک کردن در شستن ظرفها یکی از کارهایی بود که با انجام دادنش نشان میداد چه قدر باملاحظه است.
باهم درباره مسائل مختلفی حرف زدند و به دلیلی گفت وگوشان کشید به این که آیا سفیدپوستها میتوانند با سیاهپوستها ازدواج کنند یا نه.
مرد گفت با در نظر گرفتن همه جوانب فکر میکند این کار درست نباشد. زنش پرسید: «چرا؟»
بعضی وقت ها زن ابروهایش را درهم می کشید، لب پایینش را می گزید و به چیزی خیره می شد. مرد وقتی او را با این قیافه می دید،د و می فهمید باید دهانش را ببندد، اما هیچ وقت این کار را نمی کرد.
زن دوباره پرسید: «چرا؟ » و همان طور ایستاد، دستش درون کاسهای بود که آن را نمیشست، فقط توی آب نگهش داشته بود.
مرد گفت: «ببین، من با سیاهها مدرسه رفتم، با سیاهها کار کردهم و با سیاهها تو یه خیابون زندگی کردم. همیشه هم خوب باهم کنار اومدهیم. حالا هم لازم نیست تو بیای و بگی من نژادپرستم. »
پایان پیام
کد خبر : 169315 ساعت خبر : 2:00 ب.ظ