کوهستان تنهاست
نمیدانم این حس را تجربه کردهاید یا نه. پدرم در اواخر دهه شصت خانهای در خرم آباد ساخت. سالها پیش این خانه را فروختیم اما بخش مهمی از خاطرات نوجوانیام در آن خانه رقم خورده بود.
پارسال این خانه را خراب کردند. وقتی بیلمکانیکی داشت اتاقم را خراب میکرد، گریهام گرفت.
۲۰ سال میگذشت و چند خانواده در آن خانه زندگی کرده بودند اما آن اتاق اتاق من بود و هنوز میدانستم کجای کمدم بهرمز چه نوشتهام و روی دیوارهایش چه پوستریهایی چسبانده بودم.
بیلمکانیکی درست جایی ضربه میزد که پوستر مارادونا بود و صحنهای از مبارزه کلی و جو فریزر و روبروی آنها عکسی از سیلوستر استالونه در مجموعه راکی و کمی آن طرفتر عکسی از جوانیهای پدرم.
خانهای که خراب میشد خانه پدری بود و نمیشد بیاشک و غصه نگاهش کرد.
حتی یک بار میخواستم جلوی کار را بگیرم و فریاد بزنم لعنتی خراب نکن. اینجا جای سماور مادربزرگ است.
حالا حکایت بلوط است. ما در این جنگلها بچگی کردهایم. بازی کردهایم. عاشقی کردهایم. جنگل خانه پدریمان است.
مگر میشود سوختنش را دید و ماند؟ مثل وقتی که کل از پلنگ میگریزد و جست میزند به کوه، وقتی جنگل آتش میگیرد، این بچههای دهاتهای اطراف، طوری به کوه میزنند که آدم فکر میکند مثل سیاوش از آتش آسیب نمیبینند.
نمیشود جلویشان را گرفت. خانه پدریشان آتش گرفته. چطور نروند؟ میزنند به کوه. حتی نمیمانند نیرو برسد. همین طور شاخهها را دست میگیرند و روی آتش میکوبند.
یکی از همین افراد تعریف میکرد: «من در حنابندان بودم که خبر رسید کوه آتش گرفته است. رفتم. همه شهر میدانند که حنابندانم را ول کردم و رفتم. چیزی من را میبرد. نمیتوانستم بمانم در خانه.»
پرسیدم چرا؟ کارت عجیب نبود؟ پاسخ داد: میدانستم کوهستان تنهاست.
آرش نیکخو از فعالان مردمی یاسوج، روز ۴ تیر ۱۳۹۹ فیلمی منتشر کرده است از لوداب. لودابی که شش روز سوخت و پرپر شد. در آن فیلم میگوید: الان ساعت سه و نیم بامداد روز ۴ تیر است و ما در ارتفاعات لوداب هستم. ما فقط ۵ نفریم. ۵ نفر نیروی مردمی.
مختار خندانی نوسود، یاسین کرمی و بلال امینی هم این را خوب میدانستند.
کوهستان تنهاست.
روحشان شاد و یادشان گرامی
پایان پیام
نویسنده: رضا ساکی، روزنامه اعتماد
کد خبر : 167486 ساعت خبر : 11:21 ق.ظ