کنکور عقب افتاد، ما به قاچ رفتیم
به گزارش گلونی اگر از شما بخواهند مانند دوران مدرسه انشایی با موضوع «تابستان خود را چگونه گذراندهاید» بنویسید چه خواهید نوشت؟
این موضوع، تمرین کلاس طنز نویسی با رضا ساکی است که به صورت آنلاین در گلونی برگزار میشود.
برخی از مطالب شرکتکنندهها را با هم میخوانیم:
وقتی گفتند کرونا نمیرود به زندگیتان ادامه دهید بند و بساطم را به دوش کشیدم و در سالنمطالعه وضع حمل کردم.
تابستان من تابستان نبود. برزخی بود که مامور آن مسؤول سالنمطالعه بود.
من باید در این برزخ با همهچیز و همهکس میجنگیدم.
باید آیندهام را از چنگال چهارگزینهایهای ملعون بیرون میکشیدم.
زمان به سرعت بورس در گذر بود و کنکور مثل کرونا روی قفسه سینهام سنگینی میکرد.
چه چیزهایی که برای گفتن داشتم و مأمور کتابخانه، آن چماق به دست اخموی پشمالو، هیچوقت اجازه نداد سرریز شوند.
تابستان من بوی ورقهای بوگندوی انتشارات خیلیقهوهای میداد.
نشیمنگاهم با صندلی چوبیها عجین شده بود و از کاناپههای نرم و جادار میترسید. پشتم به قاعدهی کوهان شتر برآمده بود و چشمانم دودو میکرد. من تحمل میکردم.
این تقدیر من بود که مسوولین برایم رقم زده بودند. با هر جان کندنی بود پذیرفته بودم که باید کنکور بدهم.
باید ماسک بزنم و در الکل غوطهور شوم و آنقدر تست بزنم که آیندهام را بسازم.
همه اینها در تقدیر من بود. حتا آن کتابدار چماق به دست اخموی پشمالو!
روزها از پی هم میگذشت و من خوشحال که کنکور نزدیک است و پرالتهاب که خدا کند امتحانم را خراب نکنم.
حداقل اگر سرسبز نشد قهوهای هم نشود.
کنکور عقب افتاد، ما به قاچ رفتیم
ته دلم قیلیویلی میرفت از خلاصی کنکور که آن ظالمان بی تدبیر، آن ملاعین افسار گسیخته، آن جوندگان مغز، آن گزندگان روح و روان، گفتند کنکور به تعویق افتاد.
سختی روزگارم که داشت شل میکرد ناگهان سفت شد. چون ملات سیمان سخت.
گفتند ما گفتیم شاید به تعویق بیفتد، شما آن شاید را ندیدهاید. من هم دل خوش کردم به همان شایدی که ندیدم.
غرق شدم در چهارگزینهایها و همچنان حرفهایم راه گلویم را بسته بود و آن چماغ به دست مجالی نمیداد.
داشتم گرم و بیخیال میشدم و شل میکردم که خبر آوردند چه شل کردهای که آن شاید را برداشتند و کنکور عقب افتاد.
میان زمین و هوا سفت کردم. سرد شدم. ترک برداشتم. صدا دادم. صدایم را نشنیدند.
با این حال باز هم این مقدرشده به دست مدیران را پذیرفتم. اینبار میلی میلی گرم کردم که شل شود. فایدهای نداشت.
باز خبر آمد که خبر قبل کذب است. و من باز سرد شدم و سفت.
کنکورم همراه با تابستان تمام شد. نتیجه امتحانم نه سرسبز شد نه قهوهای.
چیزی شد متمایل به کرمْپستهای! در این تابستان از بس سرد و گرمم کردند از درون و بیرون قاچ قاچ شدهام.
با قاچها کنار آمدهام و خوشحالم. میخواهم در آینده مسؤول شوم.
زندگی برایم شیرین و یکنواخت است و با تمام تقدیرهایی که به نافم بستهاند کنار آمدهام.
اما هنوز حرفهایی در گلویم دارم که آن چماق به دست اخموی پشمالو شبها در خواب نمیگذارد بگویم.
پایان پیام
نویسنده: پروین استکی