یک سرفه ناقابل شرایط غیرطبیعی زندگی ما را غیرطبیعیتر کرد
یک سرفه ناقابل شرایط غیرطبیعی زندگی ما را غیرطبیعیتر کرد
به گزارش گلونی اگر از شما بخواهند مانند دوران مدرسه انشایی با موضوع «تابستان خود را چگونه گذراندهاید» بنویسید چه خواهید نوشت؟
این موضوع، تمرین کلاس طنز نویسی با رضا ساکی است که به صورت آنلاین در گلونی برگزار میشود.
برخی از مطالب شرکتکنندهها را با هم میخوانیم:
هرگز فکرش را هم نمیکردم که یک سرفه ناقابل، شرایط غیرطبیعی زندگی ما را غیرطبیعیتر بکند.
سرفهای که تا دیروز اگر سر و کلهاش پیدا میشد خیلی حساسیتبرانگیز نبود، حالا شده است بلای جان بنده.
حقیر هیچ مشکلی با این قضیه ندارم که سرفه، یکی از علایم کروناست؛ مشکل اصلی من با مطلب دیگری است.
در تعریف سرفه آمده است که: «نوعی واکنش غیر ارادی بدن به مواد محرک تنفسی یا آلودگی هوا برای دفع ترشحات.»
دقت فرمودید؟ واکنش غیرارادی! یعنی اینکه وقتی بنده داخل دستشویی هستم و یادم رفته است در را ببندم، در این هنگام برادر بزرگوارم اقدام به ورود کنند، بنابر سیره عقلا کاملا ارادی -تکرار میکنم- کاملا ارادی، سرفهای را از حلقوم نامبارکم بیرون میفرستم و بادست از ورود خصمانه ایشان جلوگیری میکنم.
همین سرفه ارادی باعث شد که اینجانب وارد قرنطینه بیست روزه بشوم. البته لازم به ذکر است که خبرچینی برادر بنده هم در این موضوع بیتاثیر نبوده است.
در خصوص قرنطینه بیست روزه هم باید عرض کنم خدمتتان که پدر ما معتقد است عزیزان وزارت بهداشت، توی رودربایستی با مردم این قرنطینه را چهارده روزه اعلام کردهاند.
تا اینجای ماجرا، چیزی از ارزشهای بنده کم نمیشود چرا که پس از طی کردن این بیست روز میتوانم به آغوش نسبتاً گرم خانواده، بازگردم؛.
اما باید حدسش را میزدم که پس از اطلاع عمه خانم از این موضوع، سیل دستورالعملهای درمانی ایشان به سمت حلق متخلف بنده آغاز میشود.
در روزهای اولیه قرنطینه، سر و کله عمه خانم -با رعایت پروتکلهای بهداشتی- پیدا شد.
یک سرفه ناقابل
ایشان پس از پچپچ با خانواده، دست توی کیف مبارکشان کردند و هجم سبز رنگی که پلاستیک پیچ شده بود را بیرون آوردند. عرض کردم: «عمه جان! این توده سبز رنگ چیه؟!» فرمودند: «عنبرنساراست. واسه سُلفت خوبه.»
بنده پیش از این سعادت آشنایی با جناب عنبرنسارا را داشتم و میدانستم که این بزرگوار پس از جدایی از ماچه الاغ گرامی، جمع آوری شده و پس از مدتی به استعمال هواخواهانش درمیآید.
عمه خانم پس از اینکه پلاستیک را باز کردند و با دستکش بخشی از عنبرنسارا را بیرون کشیدند، من تازه متوجه مشکلی شدم. ازعنبر نسارایی که در کف دست عمه خانم جا خوش کرده بود، داشت بخار بلند میشد.
در همین حین عمه خانم فرمودند: «داغ و تازه ست. الآنه دود میکنم سُلفت بیفته.»
همین که عمه خانم پا شد، آیفون به صدا درآمد. خواهر محترمم در پاسخ به پدرم که پرسیده بود: «کیه؟» فکش را از روی زمین جمع کرد و گفت: «فامیلان! میگن اومدیم دود بگیریم…»
پایان پیام
نویسنده: مهران رجبی
کد خبر : 172371 ساعت خبر : 10:07 ب.ظ