انرژی مثبت کائنات که تبدیل به الماس گران بها شد
به گزارش گلونی تصور کنید یک چیز مسخره خریدهاید و الان آن چیز مسخره گران شده است.
یا همینطور الکی یک زمین، ماشین، مقداری طلا و… خریدهاید و حالا گران شده است. درباره این موضوع چه مینویسید؟
این موضوع، تمرین کلاس طنزنویسی با رضا ساکی است که به صورت آنلاین در گلونی برگزار میشود.
برخی از مطالب شرکتکنندهها را با هم میخوانیم:
الماس گرانبها
عمو احمد، دوست زمان کودکی پدرم، یک شبه راه صد ساله را رفت و زندگیاش از این رو به آن رو شد.
او یک شب به خانه ما آمد و سیر تا پیاز سرمایهگذاریاش را برای ما تعریف کرد: همه چیز از یک شب سرد زمستانی شروع شد.
پدرم به خاطر بیماری از دنیا رفت.
برادرهایم حق من را خوردند و یک دستشویی در یک جای دور در مسیر جاده چالوس به من رسید.
من خیلی ناراحت شدم ولی همیشه با خودم جملات جادویی را تکرار میکردم.
«می دانم مسیر زندگیام به خارقالعادهترین شکل ممکن عوض میشود. کائنات من را تنها نمیگذارند.»
بابا وسط حرف عمو پرید و گفت: «کمتر خالی ببند، تا یک مدت از ناراحتی لب به غذا نمیزدی؟»
عمو احمد جواب داد: «آن کارها را برای رد گم کردن انجام میدادم و گرنه چشم میخوردم.»
بابا سرش را تکان داد. منظورش این بود که حرف مفت کمتر بزن.
عمو ادامه داد: «چند سال گذشت و اسفند سال پیش در ایام کرونا ورق برگشت.
انرژی مثبت کائنات
مسئولان از مردم خواستند که به مسافرت غیرضروری، مخصوصاً شمال نروند. آنها روی نقطه ضعف مردم دست گذاشتند. یک ایرانی از جانش میتواند بگذرد ولی از شمال رفتن نه.
مردم بهخاطر ترافیک و محدودیتها، مسیر اصلی را دور می زدند و راههای فرعی و صعبالعبور را امتحان میکردند.
به خاطر طولانی و بد بودن راه، دنبال دستشویی میگشتند.
یک بار که به طور اتفاقی به آنجا سر زدم، یک سری پول و کاغذ دیدم.
روی آن نوشته بود «ما از این دستشویی استفاده کردیم، راضی باشید. واقعا مثل الماس، گرانبهاست.»
همان جا با خودم گفتم میدانستم کائنات من را تنها نمیگذارند.
بعد از آن تصمیم گرفتم از این الماس استفاده کنم و به صنعت گردشگری رونق بدهم. دستشویی را مجهز کردم.
با توجه به بالا بودن تعداد سفرها و ماندن در مسیر فرعی، خیلیها دستشویی واجب میشدند و حاضر به پرداخت هر قیمتی بودند.
یکی از مسافرها میخواست بنزش را به نامم کند، ولی من قبول نکردم.
خلاصه طی یک مدت کوتاه زندگیام از این رو به آن رو شد.»
وقتی عمو احمد اسم صنعت گردشگری را برد، چشمان بابا از حدقه نزدیک بود بیرون بزند.
بابا همیشه میگفت: «عمو احمد در دوران مدرسه چپ و راست را از هم تشخیص نمیداد.»
بابا به عمو احمد گفت: «کمتر خالی ببند، تو از گردشگری سر در میآوری؟»
عمو احمد با اعتماد به نفس جواب داد: «پس چی؟ پیج مردمی قانون جذب از من تقدیر کرده.»
احمد آقا از زیر پیراهنش مدالش را نشان داد. «وقتی فکرت مثبت باشد و امیدوار باشی، کائنات جوابت را میدهند.»
انرژی مثبت کائنات که تبدیل به الماس گران بها شد
عمو احمد در حالیکه با چشمانش پز میداد، حرفهایش را ادامه داد: «بعضیها میگفتند که این دستشویی کلی امید به آنها میدهد.
آدم جایی که فکرش را هم نمیکند، نجات پیدا میکند.
باتوجه به استقبال زیاد مردم، دستشوییهای زنجیرهای الماس گرانبها را تاسیس کردم.
بعد از یک مدتی دلیل سفر یک عده به شمال، استفاده از دستشویی ما بود.»
همینطور که عمو احمد از دستشوییهایش تعریف میکرد، بابا حسودیش میشد.
بابا هر وقت حسودی می کند، لپهایش گل میاندازد.
بابا همه طلاهای مادر را فروخته و در بورس گذاشته و تا الان فقط ضرر کرده.
عمو احمد موقع خداحافظی کارتش را به ما داد و گفت: «این نشانی پیجم است.
وقتها تا ۱۴۰۰ پر است، ولی شما را بین مسافرها رد میکنم. برای گرفتن نوبت دایرکت بیایید.»
بابا بعد از بستن در میخواست حرفهای عمو احمد را زیر سوال ببرد که مامان گفت: «کمتر خالی ببند.»
پایان پیام
نویسنده: سمیه سامخانیان