الکل در مانتو فروشی
به گزارش گلونی اگر یک روز همه مردم دنیا فراموش کنند که کرونا هست و فقط شما به یاد داشته باشید چنین اتفاقی میافتد:
روانپزشک: خب، تعریف کن!
بیمار: تعریفیها پیش شماست. شما باید بگویید من اینجا چه کار میکنم!
روانپزشک: یعنی میخواهی بگویی، نمیدانی در ۲۴ ساعت گذشته چه کارهایی انجام دادهای؟
بیمار: از کجا بدانم؟! من از خواب بلند شدم و مثل همیشه رفتار کردم. بقیه آدمها یک طوریشان شده بود. انگار نه انگار تا دیروز کرونا تهدیدمان میکرد!
روانپزشک: چرا کرونا تهدیدت میکرد؟
بیمار: فقط من را تهدید نمیکرد، کل دنیا را تهدید میکرد.
روانپزشک: در حال حاضر بزرگترین تهدید، خود تو هستی. برای چه سلاح سرد حمل میکردی؟
بیمار: سلاح سرد؟! من تا به حال سلاح را سرد هم نکردهام.
پرستار بدبخت
روانپزشک: یعنی اعتراف میکنی گرمش را حمل کردی؟
بیمار: نه آقا من فقط یک چوب کمری ۲ متری حمل میکنم.روانپزشک: بله همان چوبی که با آن پرستار بدبخت را کتک زدی.
بیمار: نه آقا هر کسی گفته من او را کتک زدم دروغ میگوید. من فقط آرام دستش را پس زدم.
روانپزشک: فقط آرام دستش را پس زدی؟! استخوانهای دستش خورد شده.
بیمار: آخر درس عبرت نگرفت. با سماجت تمام باز هم میخواست نزدیکم شود.
من هم به جهت دفاع از خود مجبور شدم کمی محکمتر دستش را پس بزنم.
روانپزشک: دفاع از خود؟! او اصلاً با تو کاری داشت که بخواهی از خودت دفاع کنی؟
بیمار: کار خطرناکتر از اینکه فاصلهمان کمتر از ۲ متر میشد؟ هرچه بدبختی و بیماریست زیر سر همین فاصله زیر ۲ متر است.
روانپزشک: چرا چرت و پرت میگوی؟ درست حرف بزن! در پرونده پزشکی پرستار علت اصلی بیهوشی، ضربات مکرر بر سر نوشته شده.
بیمار: آها! آن به خاطر سرفههای خشکش بود.
روانپزشک: چه ربطی دارد؟!
ماسک نداشت
بیمار: آخر چون دستانش شکسته بود نمیتوانست جلوی دهانش را بگیرد. ماسک هم نداشت، دیگر مجبور شدم آنقدر با چوب در سرش بکوبم تا سرفهاش بند بیاید.
روانپزشک: میدانی الان در کماست؟
بیمار: یا خدا! این دکترها خیلی بیسوادند.
من به بقیه گفتم که این بنده خدا را جوری زدم که تا نیم ساعت دیگر به هوش میآید.
گفتم که زنگ نزنید به اورژانس! منتها کو گوش شنوا؟!
حالا فرستادنش بیمارستان و به کما رفت، خوب شد؟! دیدید من بیتقصیرم؟
روانپزشک: اگر بیتقصیری چرا برای اینجا آمدن مقاومت میکردی؟
بیمار: اگر شما ببینید یک سرباز و چند پرستار دورهات کردهاند تا به زور داخل ماشین تیمارستانت کنند، مقاومت نمیکردید؟
روانپزشک: در پروندهات نوشته شده که برای اطرافیانت مزاحمت ایجاد کردی.
بیمار: اطرافیان؟! من اصلاً نمیگذارم کسی از دو متری من رد شود. اطرافیان کجا بود؟!
مهمان از یاد رفته
روانپزشک: خود را به آن راه نزن! خانوادهات از دستت عاصی شدهاند. از بلای آخری که سر خواهرت آوردی شروع کن!
بیمار: هان؟! آن بلا را میگویید؟ زمانی که خواهرم به خانه آمد دستانش را نشست. من هم بالاجبار به سر تا پایش الکل پاشیدم.
روانپزشک: مگر کسی با الکل میسوزد؟
بیمار: نمی دانم آقا. احتمالاً الکلش خیلی قوی بوده یا جنسش اصل بوده.
روانپزشک: یا کلاً الکل نبوده و اسید بوده؟
بیمار: خلاصه که من بیگناه هستم. بروید سردسته الکل فروش یا چه میدانم اسیدفروش را بگیرید!
روانپزشک: سردستهشان چه کسی است؟
بیمار: من از کجا بدانم.
روانپزشک: از چه کسی خریدی؟
بیمار: از مانتو فروشی.
الکل در مانتو فروشی
روانپزشک: مگر مانتو فروشی الکل دارد؟
بیمار: بله اگر بالای ۵۰۰ هزار تومان خرید کنید، یک الکل رایگان میدهند.
روانپزشک: برادرت چه؟
بیمار: برادرم چه؟ تو را به خدا بگویید چه اتفاقی برایش افتاده است؟!
روانپزشک: خودت را به آن راه نزن! انگشتان برادرت شکسته.
بیمار: دروغ است. تکذیب میکنم. من فقط انگشت اشارهاش را شکاندم.
روانپزشک: پس خودت هم قبول داری انگشتش را شکاندی؟
بیمار: انگشت اشاره را بله. من خوبی او را می خواهم. نمیخواستم کرونا بگیرد.
روانپزشک: چه ربطی دارد؟!
بیمار: چون دائماً انگشت اشارهاش داخل دماغش بود.
روانپزشک: خوب بود که بود، به تو چه ارتباطی دارد؟!
از یاد رفته
بیمار: دکتر نمکی گفته است از راه بینی هم وارد میشود.
روانپزشک: چه وارد میشود؟
بیمار: کرونا.
روانپزشک: کرونا چیست؟
بیمار: ویروس است. تا کی میخواهید وخامت این بیماری را باور نکنید؟! همین شما و امثال شماها هستید که نمیگذارید این بیماری تمام شود و همهمان را به این بدبختی دچار کردهاید.
پلیس اینترپل
روانپزشک: پلیس اینترپل هم دنبالت هست.
بیمار: آقا من خودم از همه اجنبیهای کرونایی که وارد ایران شدند و ما را هم گرفتار کردند شکایت دارم.
روانپزشک: ظاهراً فقط تو را گرفتار کرده و مخت آسیب دیده.
بیمار: خیر با مخ کاری ندارد به ریه آسیب میزند.
روانپزشک: پس اعتراف میکنی که اهل دود و دم هستی؟! برای همین ۸۰ درصد ریهات از بین رفته است؟
بیمار: این وصلهها به ما نمیچسبد. آن ۸۰ درصد هم من به فکر گرم کردن جهانی کره زمین بودم که کرونا از بین برود که آن هم نرفت.
من ماندم و این ریه نصفه نیمه. به هر حال کارهای بزرگ اندک خساراتی هم دارند.
روانپزشک: منظورت چیست؟!
مهمان از یاد رفته
بیمار: دکترها در اخبار گفتند که با گرم شدن هوا شاهد از بین رفتن کرونا هستیم.
ما هم یک کمپین جهانی تشکیل دادیم که هر کس در کشور خودش جنگل ها را آتش بزند تا باعث از بین رفتن بیماری شود.
روانپزشک: پس تیم دارید. اسمشان را روی کاغذ بنویس!
بیمار: نوشتم که.
روانپزشک: هیچکدام از آنها اعتراف نکردند. اصلاً گفتند تو را نمیشناسند و نمیدانند کرونا چیست.
بیمار: باور نکنید! آنهایی که با چک اول اعتراف نکردند حتماً با چک دوم مقر میآیند.
روانپزشک: چرا بعد از این که فهمیدید آتشزدن جنگلها تأثیری ندارد کار را متوقف نکردید؟
بیمار: تقصیر مسئولین شد. اگر زودتر میفهمیدیم که حتماً متوقف میکردیم.
روانپزشک: به آنها چه ربطی دارد؟
بیمار: آقا امان از مسئول موقعیت نشناس! علاوه بر اینکه راههای ارتباطی با خارج فیلتر شد، اینترنتهای لاکپشتیشان را هم گران کردند. خلاصه زمانی یک فیلترشکن خوب به دست ما رسید که دیگر نصف جنگلهای ایران آتش گرفته بود. من در این مورد بی تقصیرم، بروید یقه آنها را بگیرید!
روانپزشک: خانواده دوستت هم شکایت کردند.
بیمار: برای چه؟!
روانپزشک: دخترشان را کور کردی میپرسی برای چه؟
بیمار: ای بابا! آنکه واقعا یک حادثه بود. حادثه هم که خبر نمیکند. تازه باید ممنون من هم باشند.
مهمان از یاد رفته
روانپزشک: عجب رویی داری! ممنون دیگر چرا؟
بیمار: که نگذاشتم فرزندشان کرونا بگیرد.
روانپزشک: کورش کردی میگویی نگذاشتی یک بیماری توهمی ساخته ذهن تو را بگیرد؟
بیمار: آقا ما هرچه به این دوستمان گفتیم دست نشستهات را داخل چشمت نکن، این ویروس از راه چشم منتقل میشود، گوشش بدهکار نبود. یک بار که دستش در مسیر چشمش بود، روی دستش زدم تا تنبیه شود. متأسفانه انگشتش حالت عمودی داشت و طوری داخل چشمش رفت که قرنیهاش آش و لاش شد. وگرنه من هیچ وقت راضی به کورشدن او نبودم.
روانپزشک: آن یکی دوستت چه؟
بیمار: کدام یکیشان را میگویید؟
روانپزشک: همان که کشتیش.
بیمار: آها! او را که کاملاً راضی به مرگش بودم. هر چه به او تذکر میدادم که ماسک بزن، دستکش بپوش، بیرون نرو، ممکن است کرونا بگیری باور نمیکرد.
مثل شما که اصلاً حرفهای من را باور نمیکنید. این شد که مجبور شدم بکشمش.
چون اگر من این کار را نمیکردم، کرونا حتماً میکرد. منتها من منصف بودم و فقط خودش را کشتم.
ولی کرونا دیگر مانند من منصف نیست. به واسطه این یک نفر چند نفر دیگر هم مبتلا میشدند.
روانپزشک: خستم کردی! کرونا و همه این خزعبلات زاییده ذهن خودت هست تا از زیر بار جرمهایت شانه خالی کنی.
بیمار: مثل اینکه شما واقعا نمیخواهید کرونا را باور کنید؟ یا شاید هم … شاااید…
روانپزشک: شاید چه؟
بیمار: شاید هم بیماری، جهش پیدا کرده و علامت جدیدش فراموشیست!
روانپزشک: آآآآآی… دیوااانه… خ…ف…م…کر…دی…! دس…ت…ت…را…از…رو…ی…گلویم…بردار! پرستار…پرستار…! کمک…!
پایان پیام
نویسنده: فائزه موسوی