روزگار از یاد رفته کرونا

روزگار از یاد رفته کرونا

به گزارش گلونی اگر یک روز همه مردم دنیا فراموش کنند که کرونا هست و فقط شما به یاد داشته باشید چنین اتفاقی می‌افتد:

خواب بدی دیدم. خواب دیدم که کرونا گرفته‌ام و مرده‌ام.

من را گذاشته‌ بودند وسط پذیرایی خانه‌مان و کل خانواده دورم نشسته‌ بودند و بی‌هیچ اندوهی از مرگ من خوش و بش می‌کردند و هی تکرار می‌کردند که: «آخر این برای چی مرد؟ این که خیلی خوب بود؟ اینکه دیپلم داشت؟ هیچ چیزی هم که از خودش باقی نگذاشت، لااقل می‌گذاشت چند سال دیگر می‌مرد که یک چیزی هم به ما برسد!».

آن وسط تنها چیزی که اهمیت نداشت، دلیل مرگ من بود. اصلاً نگران گرفتن کرونا از من هم نبودند.

از ترس و غصه از خواب پریدم. ساعت ۸ صبح بود.

سه شنبه‌ها صبح برای مدرسه تدریس آنلاین داشتم.

دیر شده بود. وارد کلاس شدم. دیدم زمان کلاس گذشته و هیچ‌کس نیست.

آمدم و در گروه واتس اپ کلاس پیغام دادم که: «بچه‌ها کجایید؟!».

بچه‌ها یکی یکی آمدند و گفتند: «استاد ما که در کلاس نشستیم شما کجایید؟»

آن وسط دیدم از مدرسه ده بار زنگ زده‌اند و معاون مدرسه هم پیغام گذاشته: «کجایید؟ بچه‌ها در کلاس منتظر شمایند».

فکر کردم حتماً جشنی یا مناسبتی است که مدرسه قبلاً اعلام کرده است کلاس آن روز حضوری است و من از شدت کار فراموش کرده‌ام.

بدو بدو اسنپ گرفتم. دیدم، عجب! قیمت اسنپ نصف مقدار همیشگی است.

دیگر بی برو برگرد جشنی، مناسبت ملی- میهنی بود و من خبر نداشتم.

اگر نه در این رستاخیز قیمت‌ها این چه قیمت مناسبی برای من و نابه‌صرفه‌ای برای راننده بود؟!

به هر تقدیر و با شادی و شعف از بخت و اقبال مالی‌ام سوار ماشین شدم.

روزگار از یاد رفته کرونا

دیدم، راننده ماسک نزده است. گفتم: «آقا شما ماسک نمی‌زنی؟»

گفت: «ماکس؟! ماکس دیگرچیست؟ برای چی اصلاً ماکس بزنم؟»

در دلم گفتم: «ببین! این همه مدت گذشته و ملت هنوز می‌گویند ماکس».

گفتم: «عجبا! آقا شما مثل اینکه خیلی خودخواهی! از جان خودت نمی‌ترسی, برای رعایت جان مردم ماسک بزن!

خودت هیچی، نمی‌ترسی زن و بچه‌ات کرونا بگیرند؟»

گفت: «کرونا؟! کرونا دیگر چیست؟ خوردنی یا ‌پوشیدنی است؟»

فکر کردم روز جشن است و راننده هم خوشرو و بذله‌گو‌ است.

گفتم: «کرونا، همان کووید -۱۹!» گفت: «خانم کویید خودش چیست که ۱۹اش باشد، باز اگر ۲۰ بود یک چیزی».

خلاصه با کل‌کل با راننده و با تأسف از زبان نفهمی او به مدرسه رسیدم.

وارد دفتر شدم. دیدم، زنگ استراحت معلمان است و همه معلمان در دفتر گوش تا گوش نشسته‌اند آنهم بدون ماسک!

خبری هم از الکل و مواد ضدعفونی نیست.

دیگر طاقت نیاوردم و فکر کردم که باید پز درک و توجه‌ام راحداقل به قشر فرهنگی بدهم.

رو به مدیر گفتم: «خانم از مدرسه شما بعید است! این چه وضعی است که راه انداخته‌اید؟

ماسک و دستکشتان کو؟ حداقل روی میزها الکل می‌گذاشتید؟ فضا را چرا ضد عفونی نکرده‌اید؟»

مدیر جوری به من نگاه کرد که معنای نگاهش این بود که چطور یک بی‌شعور را استخدام کرده است،

با آن که چندین بار کتاب بی‌شعوری را خوانده است.

گفت: «خانم شما مطمئنی مدرسه را با میز تشریح اشتباه نگرفته‌ای؟

اینجا ما درس فرهنگ و هنر می‌دهیم. القضا دانشکده پزشکی چند کوچه بالاتر است.

حالا لطفاً تشریف ببرید سر کلاس که همین شکلی هم دو زنگ را از دست داده اید!»

پایان پیام

نویسنده: فاطمه کرکه‌آبادی

کد خبر : 177783 ساعت خبر : 11:35 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=177783
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات