سرمایه گذاری در بازار بورس سومین قدم رقابت ما در یافتن شغل

داستان دنباله دار طنز چی شد که چه کاره شدم؟

سرمایه گذاری در بازار بورس سومین قدم رقابت ما در یافتن شغل

داستان دنباله دار طنز چی شد که چه کاره شدم ؟

به گزارش گلونی، قسمت چهارم داستان دنباله دار طنز چی شد که چه کاره شدم؟ را بخوانید:

آنچه گذشت: خواندیم که شروین عطای کار در کشتارگاه را به لقایش بخشید.

او و آزیتا، در جراحی زیبایی هم به نتیجه دندان‌گیری نرسیدند.

پس در تأسی جستن از خیل مشتاق مردم، وارد حوزه کاری تازه شدند.

سرمایه گذاری در بازار بورس

نمی‌دانم کجای راه را اشتباه رفتم که از شأن و منزلت یک پزشک متخصص زیبایی، رسیدم به دلالی بازار بورس.

البته این روزها همه می‌دانند که اسم با کلاس‌ترش، سبدگردانی است.

آنطور که شاخص کل برنامه کاریابی، جهت زنده‌کردن ارثیه، نشان‌می‌داد، من و آزیتا چند ماه را سر همان دوشغل کذایی سابق، هدر داده‌بودیم.

برعکس آن‌چه ‌انتظار داشتم، یک سال، زمان زیادی برای دست ‌و پا کردن یک شغل آبرومندِ ارثیه‌نگهدار، نیست.

ورود به بورس و رسیدن به شغل حرفه‌ای سهام‌داری و سرمایه‌گذاری، به این سادگی‌ها نبود.

قبل از هرچیز باید با سایت سجام و سیستم الکترونیکی فول امکاناتِ گرفتن کد بورسی، دست و پنجه نرم می‌کردیم.

بعد دنبال کارگزاری معتبر می‌گشتیم و مهم‌تر از همه، پولی برای سرمایه‌گذاری، جور می‌کردیم.

در این مسیر، بارها تصمیم گرفتیم مثل بار قبل، از ناصر جاعل کمک بگیریم.

اما او گفت: «هک کردن و این صوبتا، راسته‌کار من نیست؛ باید برید سراغ افشین کامپکت».

نرخ کاری افشین‌کامپکت، چیزی در مایه‌های رشوه بود.

یعنی هرگز نمی‌شد، آن را با هزینه یک جعبه شیرینی بچه‌محلمان مقایسه کرد.

به‌همین‌خاطر، خودمان باغچه خودمان را بیل‌زدیم و بعد از تلاش‌های خستگی‌ناپذیر، بالاخره صاحب کد بورسی شدیم.

حالا وقتش بود که اوراق بدهی خود را، با اوراق قرضه دوست و در و همسایه تاخت بزنیم.

برای این کار دوباره لازم بود، آزیتا را وارد میدان کنم.

اصولا آزیتا، بی‌خاصیت‌ترین رقیبی است، که ممکن است کسی در زندگی داشته ‌باشد.

آزیتا برعکس من، ترجیح می‌دهد وقت گرانبهایش را صرف مسائل مهمتری از پیداکردن کار و زنده‌کردن ارثیه کند.

چوب‌زدن زاغ سیاهِ اولاد اناث در و همسایه، در کنار تماشای سریال ترکی و چرت بعد ناهار، بخشی از همین مسائل مهم است.

بگذریم، آزیتا و تیزی‌اش که آمدند، به لطف دوست و آشنا و غریبه، ارزش خالص داراییمان در بورس چشمکی زد و سبد سهاممان، پر و پیمان شد.

نمی‌دانید چه کیفی داشت صبح‌ها خودت را زودتر از بقیه بورس‌بازها، برسانی به عرضه اولیه؛

و بازار گاوی و خرسی و جمیع حیوانات مهجور مزرعه و باغ‌وحش را به دست بگیری.

نمی‌دانید چه کیفی داشت هرروز ستون‌های سبز را تماشا کنی و ببینی چطور هرلحظه سبد مهربانی را، که به زور تجمیع کرده‌ای، پرتر و پرتر می‌شود.

روزگار خوشی بود.

اما، متاسفانه یا خوشبختانه مملکتی داریم، که هر ساعتش «جومانجی» و پیداکردن کار ثابت با حقوق و مزایای مکفی در آن، ماموریت غیرممکن است.

خوشی هم که مشخص است، از اساس امری است مذموم و بلکم از بیخ حرام.

به‌همین‌خاطر،روزی که بعد از یک هفته، حتی با وجود انواع گشایش‌های دولت و بانک مرکزی، همچنان تمام ستونها طرفدار سرخ‌پوشان پایتخت بود، عطای بورس را به لقایش بخشیدم.

و فهمیدم وقتش رسیده که تا دیرنشده، به فکر شغل تازه‌تری باشم.

پایان پیام

قسمت‌های دیگر این داستان را اینجا در بخوانید.

نویسنده: آرزو قدوسی

کد خبر : 178845 ساعت خبر : 9:30 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=178845
اشتراک در نظرات
اطلاع از
2 Comments
چیدمان
اولین نظرات آخرین نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات

نویسنده به مسائل روز کاملا واقف و از اون آگاهه

«خوشی در این مملکت امری است کاملا مذموم و بلکم حرام» جمله دردناکیه