سقف بالای سر عمو جعفر آروزی دختر معاون است؛ چهاردیواری
سقف بالای سر عمو جعفر آروزی دختر معاون است؛ چهاردیواری
به گزارش گلونی فائزه موسوی در ستون تخته گاز نوشت:
عمو جعفر: الو. صدا میآید؟ به خدا که ظلم است. من در این فرصت کم کجا خانه پیدا کنم؟
انصاف داشته باشید. خیلی اجاره را بالا بردید.
به خدا که من جز برای خواب روی آن خانه را نمیبینم. چند جا کار میکنم.
چه کنم روزی که خدا مقدر کرده کفاف زندگی را نمی دهد.
لااقل کمی فرصت بدهید.الو الو.
ناصرخان: عمو جعفر درد و بلایت بخورد فرق سر دشمنانت. نبینم این حالت را.
عمو جعفر: ناصرخان خودت که شنیدی.
آقای شریفی: حرف حسابش چیست؟
عمو جعفر: صاحب خانه اجاره را دو برابر کرده، ۲۰۰ میلیون هم به پول پیش اضافه کرده.
آخر مگر کل درآمد من چقدر است؟ کاش خانهاش خوب بود و دلم نمیسوخت. فقط یک چهاردیواری با سقف است و تمام.
آقای شریفی: مگر نگفته بودند که اجارهها در تهران فقط ۲۵ درصد اجازه افزایش دارند؟
عمو جعفر: آقای شریفی جان اینها قوانین کاغذی است. در دنیای واقعی داراها ساز خود را میزنند و ما ندارها میرقصیم.
سقف بالای سر عمو جعفر آروزی دختر معاون است
جناب معاون: عمو جعفر خیلیها آرزوی همین سقف بالای سر شما را دارند. یکی از آنها دختر خودم.
ناصرخان: جناب معاون چرا چاخان می کنی؟ من خودم یادم هست میگفتی دامادت خانه در بالاشهر دارد.
جناب معاون: بله. ما هم گول همین یک وجب خانه را خوردیم و به این وصلت رضایت دادیم.
آقای شریفی: خب مگر قبل از ازدواج خانه را ندید؟
جناب معاون: خود خانه را که نه ولی سندش را دیدیم.
در آن قید شده بود: خانه فلان متری در بالاشهر به نام آقای فلانی.
همه چیزش درست بود. دامادمان هم میگفت خانه برای یک فوتبالیستی بوده که صبحها به تمرین میرفته و شبها برای خواب میآمده.
همش میگفت یک خانه دو در اکازیون است.
آقای شریفی: حالا مگر چه مشکلی دارد؟
جناب معاون: آقا بگو چه مشکلی ندارد.
بعد از عقد دخترم، یک روز خیر سرمان گفتیم برویم خانه را ببینیم تا کم و کسر جهیزیه را تهیه کنیم و برای نوعروس آماده کنیم.
ناصرخان: باز خدا را شکر دستتان آنقدر به دهانتان میرسد که علاوه بر تهیه جهیزیه، دغدغه رفع کم و کسرش را دارید.
آقای شریفی: ناصرخان اجازه بده بنده خدا حرفش را بزند. بفرمایید جناب معاون.
جناب معاون: بله عرض میکردم. خلاصه که با حاج خانم و داماد و دخترم به سمت خانهشان در بالاشهر رفتیم.
آقا با اینکه خانه خودمان در بالاشهر بود، ولی هر چه میرفتیم نمیرسیدیم.
عموجعفر: آقا شما سختتان نیست از بالا شهر تا اینجا میآیید که از سرویس اداره استفاده کنید؟
جناب معاون: خیر عمو جعفر. برای آگاهی از مشکلات شهر باید در کنار سایر شهروندانی چون شما عزیزان بود.
ما هم از سر وظیفه، بالاجبار آلونکی در همین حوالی خریداری کردیم تا در طول هفته، این مسیر سختمان نباشد.
آن منزل بالاشهر فقط جهت تمدد اعصاب و استراحت آخر هفتههاست.
ناصرخان: جناب معاون بیشتر از این با اعصابمان بازی نکن. همان ادامه داستانت را بگویی بهتر است.
جناب معاون: امان از دست شما ناصرخان.
القصه بعد از کلی راه و کوچهپسکوچه، جلوی یک آپارتمان شیک پارک کردیم.
یکهو دیدیم دامادم راهش را گرفت و رفت. بعدم گفت دنبال من بیایید.
آقا چشمتان روز بد نبیند. کاشف به عمل آمد باید از یک سربالایی با شیب ۸۹ درجه بالا برویم که علی الحساب روی زمینش یک سری سنگ و آجر کار گذاشته بودند تا دست و پایمان را مثل صخرهنوردها به آنها گیر بدهیم و بالا برویم.
آقای شریفی: علی حساب؟
جناب معاون: بله. دامادم میگفت قرار است در طرح توسعه منطقه، تلهکابین بزنند.
دلش خوش بود که قرار است در صد سال آینده قیمت خانهاش کلی بالا برود.
بالاخره با چنگ و دندان خودمان را به آن بالا رساندیم.
خانهای فرسوده ته یک کوچه باریک نشانمان داد که وقتی دو نفری با هم از آن عبور میکردیم، نفر دوم باید عمود بر نفر اول حرکت میکرد.
ناصرخان: حالا مجبور بودید دونفری رد شوید. قطاری پشت هم میرفتید دیگر.
جناب معاون: آخر من و حاج خانم که طاقت یک ثانیه دوری از هم را نداریم.
هرچه هم به دخترم و دامادم میگفتم پشت سر هم بیایید لوس بازیشان گل کرده بود و دست هم را ول نمیکردند.
آنقدر بدم میآید از این لوسبازیها.
آقای شریفی: حالا خانهاش چطور بود؟
جناب معاون: آقا دیر آمدی نخواه زود بری.
آقای شریفی: چارهای جز رفتن نیست جناب معاون. آنقدر گرم صحبت بودید متوجه رسیدنمان نشدید.
جناب معاون: ای بابا. آقایان تا همینجا را داشته باشید بقیه ماجرا را در راه برگشت تعریف میکنم.
فعلا با اجازه همگی.
عموجعفر: ناصرخان خداحافظت باشد برادر.
آقای شریفی: روز خوبی داشته باشید.
ناصرخان: قربون آقایون. همگی عزت زیاد.
این داستان در مسیر برگشت ادامه دارد.
قسمتهای دیگر تختهگاز را از اینجا بخوانید
پایان پیام
نویسنده: فائزه موسوی
کد خبر : 183348 ساعت خبر : 10:00 ق.ظ