همه چیز از همان فال حافظ سادهای که گرفتم شروع شد
همه چیز از همان فال حافظ سادهای که گرفتم شروع شد
به گزارش گلونی داستاني که میخواهم برایتان بگویم داستان یک مهاجر یعنی بنده است. البته توان مهاجرت ما به اندازه افراد مرفه جامعه نیست و فقط از استانی به استان دیگر است.
با این حال تعداد جابجاییهایمان آنقدر زیاد است که اگر در زمان قاجار بدنیا میآمدم، به «میرزا مسافر» ملقب میشدم.
در حال حاضر با این که ۲۰ سال بیشتر ندارم، مجموعاً در شش استان به صورت رسمی و اگر مسافرتهای آخر هفته را هم حساب کنیم، که تقریباً در تمام طول سال برقرار بوده این عدد به ده کاهش مییابد.
در این جابجاییهای پیدرپی مجموعهای مفید از انواع ارتباطات و چگونگی برقراری ارتباط با افراد مختلف را پیدا کردهام. این مجموعه حاصل کبودیها و چشم غرههای فراوانی است که بعداً سر فرصت آنرا با شما در میان میگذارم.
اولین مهاجرت خانواده من از سیستان و بلوچستان به همدان بود. در صورتی که نام هیچکدام برایتان آشنا نیست و کوچکترین دانشی در زمینه جغرافیا ندارید، باید بگویم سيستان و بلوچستان یکی از گرم ترین استانهای ایران و منطقهای کاملاً کویری است.
در صورتی که همدان یکی از سردترین استانهای ایران و منطقهای کوهستانی محسوب میشود.
همه چیز از همان فال حافظ سادهای که گرفتم شروع شد
حالا فرض کنید که بعد از گذراندن سالها در بیرجند و زاهدان، اکنون مجبور باشید در همدان زندگی کنید. البته من آن زمان یک سال بیشتر نداشتم.
ولی فقط شنیدن خاطرات از برفهایی به قطر یک متر، کافی است تا چهار ستون بدنتان از سرما بلرزد. آیا همین توضیح کوچک کافی نیست تا با هیجان برای ثبتنام در بانک یا ارتش از خانه بیرون بزنید و تا محل ثبتنام دوان دوان بروید؟! اگر نه پس منتظر باقی توضیحات من در رابطه با این جابجاییها باشید.
وقتی رفتیم همدان پدرم تازه کارمند بانک شده بود. هفت سال از آن روزی که ما به همدان رفته بودیم میگذشت. خوشبختانه چون در کوهپایههای الوند بزرگ شدم کاملاً به سرما عادت کرده بودم و علاقه شدیدی هم به همدان داشتم.
تازه هفت سالم شده بود و وارد دبستان شده بودم. به عنوان یک دانشآموز تنبل به شدت خوب عمل میکردم و همیشه کنار در کلاس، یک لنگه پا میایستادم.
کمکم داشتم با محیط دبستان کنار میآمدم و به آنجا عادت میکردم. اما یک روز که ای کاش آن روز هیچوقت نمی آمد! کتابی را برداشتم که کاش هیچوقت برنمیداشتم، «به اسم دیوان حافظ!» و فالی گرفتم که کاش هیچوقت نمیگرفتم! تفسیر فال بسیار ساده بود: «شما بزودی به جای دیگری میروید».
آن روز فکر کردم حافظ از تقدیر خبر دارد. اما بعداً در طی سالیان تفکر به این نتیجه رسیدم که حافظ پارتی کلفتی پیش خدا دارد که هر وقت هرکسی فال میگیرد، حافظ برای اینکه گفتهاش به حقیقت تبدیل شود، تقدیر فرد را عوض می کند.
اینطور شد که حافظ تقدیر من را عوض کرد. بیچاره خانوادم که پا سوز من شدند! یک هفته از فال نگذشته بود که از مدیریت بانک نامهای به دست پدرم رسید که: «اسباب اثاثت رو جمع کن برو بجنورد!» و اینطور شد که ما مجبور به اثاثکشی شدیم.
پایان پیام
نویسنده: سید روزبه موسوی
کد خبر : 182843 ساعت خبر : 6:47 ب.ظ