برف گیجه در ارتفاعات توچال
به گزارش گلونی روایت خاطرهها همیشه خواندنی و جذاب است مخصوصا اگر مربوط به افراد خاص با تخصصهایی ویژه باشد. در ادامه یکی از خاطرات جذاب عباس محمدی کوهنورد را میخوانیم.
عباس محمدی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: هدف از نوشتههایی با این عنوان، یادآوری نقش عظیم رخدادهای تصادفی در زندگی انسانی و کل چرخه زیست است، و نه این که بگویم ما تسلیم بیقید و شرط روزگاریم.
یک هدف دیگر هم این است که بگویم اگر حادثه ناخوشایندی بر سر کسی آوار شد، او را صد در صد مقصر ندانیم.
برف گیجه در ارتفاعات توچال
توچال، ۱۴ خرداد ۱۳۷۲
در تهران هوا بسیار گرم بود. قصد داشتیم در تعطیلات دو روزه، ستیغ توچال، بازارک، لوارک و… را تا پلخواب بپیماییم.
با چهار پنج تن از دوستانم در «گروه کوهنوردان آرش» که همگی چند بار به قله توچال صعود کرده بودند و یکی از بستگان که تجربه زیادی در کوهنوردی نداشت، شب را در شیرپلا گذراندیم و صبح از یال گولهبند (مسیر معمولی) به قله رفتیم.
از نزدیکیهای قله، هوا ابری و پرباد شد و روی قله توفانی در گرفت که دید را به چند متر کاهش داد.
حدود نیمساعت در پناهگاه نشستیم و سپس به سوی غرب راه افتادیم.
روی ستیغ، برفهای زمستانی و تازهباریده نشسته بود و آسمان هم کاملاً ابری و مهآلود بود.
اندکی بعد، زمین و آسمان در یک زمینه خاکستریِ روشن یکی شدند و پدیده «برفگیجه» (white out) همه جا را فراگرفت.
به کلی سردرگم شدیم و چون پوشاک خیلی خوب هم نداشتیم، سرما در تنمان نشست.
مسیر بسیار ساده قله تا ایستگاه هفت تلهکابین را نمییافتیم و سرگردان شده بودیم.
در یک لحظه که دید اندکی بیشتر شده بود، یکی از اتاقکهای مربوط به تلهسییژ را دیدیم و به درون آن رفتیم.
مدتی را در آنجا گذراندیم، اما جرأت نمیکردیم که در آن هوا و در شرایطی که مطلقاً نمیتوانستیم مسیر را تشخیص دهیم، بیرون برویم.
پس از یکی دو ساعت، دو کوهنورد را دیدیم که از سمت ایستگاه هفت بهسوی قله میآمدند.
نزدیک ایشان رفتیم و گفتیم که گم شدهایم! آن دو گفتند که رد پای ما را بگیرید و بهسرعت پایین بروید؛ چنین کردیم و پس از حدود یک ساعت به ایستگاه هفت رسیدیم.
از خیر ادامه مسیر موردنظر گذشتیم و با تلهکابین سرازیر شدیم! در ولنجک هوا همچنان گرم بود و فقط در اطراف قله و ستیغ توچال تودههای ابر دیده میشد.
سایر خاطرات کوهنوردی را اینجا بخوانید.
پایان پیام
کد خبر : 210444 ساعت خبر : 11:48 ق.ظ
خاطره شیرینی بود روایتش طوری بود که من خواننده اینجا سردم شد. شهرام الماسی