جهان کرونا زده و سخت جانی ما
جهان کرونا زده
به گزارش گلونی سیده خمساء اسبقیان در پویش «روایت شما از کرونا» شرکت کرد و نوشت:
برای منی که این روزها شلوغترین ایام عمرم را سپری میکنم؛ نوشتن این یادداشت در نیمه شبی دراز از جنس پاییز حس و حال عجیبی دارد.
نوشتن را دوست دارم اما گاهی (نوشتن) برای من چیزی شبیه به جان کندن است…! همین قدر سخت… همین قدر دردناک!
جهان کرونا زده
شاید اهل قلم، مرا خوب بفهمند… تا به حال شده بخواهید چیزی بنویسید اما هر بار به بهانهای از نوشتن فرار کنید؟
نمیدانم… چند وقتیست نوشتن یک یادداشت در اولویت برنامههایم جا دارد اما من سخت درگیرم بین منِ کمالگرای سختگیر و منِ عاشق نوشتن!
اما امشب به منِ کمالگرای سختگیرم قول دادهام که از پس این یادداشت برآیم… پس باشد که ظفر یابم.
تقویم روی میزم نشان میدهد که دقیقا یک سال است این کرونای لعنتی با ماست… یک سال طلایی برای من… برای ما.
برای کل مردم جهان. شاید بپرسید چرا طلایی؟ قبل از اینکه سر اصل مطلب بروم؛ عنوان یادداشتم را «جهان کرونازده» انتخاب میکنم.
به جرات، زندگی خودم را به دو بخش تقسیم میکنم: دوران پیش از کرونا و دوران کرونازده.
دوران کرونازدهای که در عین تمام تلخیهایش، اما درسهای زیادی نه تنها به شخص من، بلکه به کل مردم جهان داد.
دورانی که انسانهای بهانهجو و همیشه شاکی را منزوی و انسانهای مثبتاندیش واقع بین را به اهدافشان نزدیک و نزدیکتر کرد.
شاید جهان امروز ما به چنین تغییر شگرف، عمیق و تلنگری اساسی نیاز داشت.
دارم فکر میکنم که فرزندان ما از ما به عنوان نسلی یاد خواهند کرد که در تقابل با مرموزترین ویروس قرن قرار گرفتند؛ اما اینکه کدام طرف ماجرا پیروز میدان خواهد بود، سوالیست که بزرگترین دانشمندان ویروسشناسی نیز از پاسخ به آن ناتوانند!
سولنیت در کتاب بهشت بنا شده در جهنم (۲۰۰۹)، با مورد کاوی فاجعهها (از جمله زلزله مکزیکوسیتی در سال ۱۹۷۵ و حملات تروریستی سال ۲۰۰۱ و طوفان کاترینا) استدلال کرد که وضعیت اضطراری صرفا برههای نیست که هر چه بد بود بدتر شود، یا مردم لاجرم هراسانتر و شکاکتر و خودمحورتر شوند.
او نشان داد که فاجعهها به چه طریقی حتی در میانه خسران و درد، باب ذخایر ابتکار و همبستگی و اراده موجود در نهاد انسان، و همیانهای عزم و مسرت را میگشایند.
آن کتاب، فراخوان تجلیل از فاجعه نیست، ولی از ما میخواهد که توجه کنیم فاجعه چه احتمالها و امکانهایی در خود دارد و چگونه میتواند ما را از قید راه و روشهای قدیم برهاند.
در روایت سولنیت، واکنشگران «رسمی» فاجعه معمولا گند میزنند چون مردم را جزئی از مشکلی میشمارند که باید مدیریت شود، نه عنصر ارزشمندی از راه حل آن مشکل.
جهان کرونا زده
این سوء مدیریت، گاهی نتیجه ناشایستگی است و گاهی اوقات هم موذیانهتر است.
نائومی کلاین، نویسندۀ کانادایی، در کتاب دکترین شوک (۲۰۰۷) روایتی تیره و تار از بازی قدرت در بحران ارائه داد.
از نگاه کلاین، همیشه ابتدا فاجعه شماره ۱ داریم (زلزله، طوفان، مناقشه نظامی، رکود اقتصادی و کرونا)، و بعد نوبت فاجعه شماره ۲ میرسد:
کارهای بدی که متعاقبا صاحبان قدرت سراغشان میروند، مثلا بلعیدن فرصتهای فراهمشده پس از بحران جهت پُر کردن جیب خود، در حالی که مابقی مردم آشفتهتر از آنند که متوجه شوند. (کلاین گفت که این افراد در حقیقت گاهی فاجعه شماره ۱ را مهندسی میکنند تا این فرآیند آغاز شود).
خلاف کتاب سولنیت، دکترین شوک نمیگوید که وقتی اوضاع به طرز هولناکی خراب میشود، تابآوری روزمره مردم چطور و چگونه است.
ولی این دو کتاب مثل دو تکه پازل با هم جفت و جورند.
هر دو کتاب، بحران را از منظر انتخابهای مردم در جریان ماجرا بررسی میکنند، نه از منظر آنچه ناگزیر (یا «طبیعتا») در سیر پیشرفت بحران رُخ میدهد.
به قول لی ادلکورت، متخصص پیشبینی روندها، واگیر کرونا به «رکود جهانی عظیمی که تا کنون تجربه نشده» انجامیده است؛ اما در نهایت به بشریت اجازه خواهد داد ارزشهای خود را از نو بچیند.
این ویروس در حال ایجاد یک «قرنطینه مصرف» است و تأثیر شگرف فرهنگی و اقتصادی بر جا خواهد گذاشت.
مردم بالاجبار به زندگی با داراییهای کمتر و مسافرت رفتنهای کمتر عادت میکنند چون این ویروس زنجیره تأمین جهانی و شبکههای حمل و نقل را مختل میکند.
آموختیم و خواهیم آموخت چطور فقط با یک لباس شاد باشیم، داشتههای محبوب قدیمی خود را از نو کشف کنیم، کتابی فراموششده بخوانیم و حسابی مایه بگذاریم تا زندگی را زیبا کنیم.
این ویروس همچنین نشان میدهد چطور اختلال اقتصادی میتواند مزایای محیط زیستی داشته باشد.
به هیچوجه امکان ادامه تولید همین تعداد کالا و همین تعداد انتخابی که عادتمان شده را نداریم.
انبوه اطلاعات ناتوانکننده درباره هیچ وپوچ، فرهنگ ما را کرخ کرده است.
نسلهای جوانتر هر روز بیشتر میفهمند که داشتن و تلنبار کردن لباس و ماشین دیگر حتی جذاب هم نیست.
اما روح و روان بشر انگار مقاومت میکند و میخواهد بیازماید و ببیند چیزها خودبهخود از هم میپاشند یا نه و همینطور که به کار معمول خود مشغول است منتظر میماند.
بنابراین، یک وقفه ناگهانی در تمام این چیزها بهخاطر ویروس، قدرت تصمیمسازی را از ما میگیرد و شتاب کارها را تا حد وحشتناکی کم میکند و ما مجبوریم به زندگی با اخبار کمتر و کالاهای کمتر خو کنیم.
باید همه عادتهایمان را ترک کنیم درست مثل اینکه داریم اعتیاد را ترک میکنیم!
و همین برهه زمانی عجیب و غریب بر روح و روانمان چنگ میزند و از ما انسانی خسته غرق در روزمرگی میسازد که در وضعیتی ملالآور گرفتار شده است.
جهان کرونا زده
مهمترین دلیل شاید این باشد که دیگر بهانهای برای برانگیخته شدن نداریم.
انگیزههای ما که بیشتر معطوف به دنیای بیرون است تا درون، دچار فقدان شده و ما را به نگرانی، اضطراب و ملال دچار کردهاند.
دوست داریم کاری انجام دهیم اما نمیتوانیم. حالا میفهمیم باشگاه رفتنها، خرید کردنها، پیادهرویها و پرسههای گاه و بیگاهمان در شهر، میهمانیها و دورهمیها، و در نهایت عادتهای روزمرهمان، بهانههایی بودند برای یافتن معنا.
به همین دلیل است که کلین ویلسون نویسنده بریتانیایی، ملال را با شکنجه برابر میداند.
آنچه مسلم است این نداشتن قدرت کنترل یا آزادی است که ملال را ایجاد یا تشدید میکند، و به همین دلیل ملال در میان کودکان و نوجوانان بسیار رایج است.
به یاد کتاب در جستجوی معنا شاهکار ویکتور فرانکل (که اگر نخواندهاید حتما بخوانید) افتادم.
نجاتیافتگان زندانهای مرگبار، کشنده و ملالآور آلمان نازی، اغلب کسانی بودند که آرزو و هدفی ناتمام داشتند.
مردی که باید باز میگشت و کتاب ناتمامش را تمام میکرد. پیرمردی که باید نوهاش را پیش از مرگ میدید و عاشقی که آرزویش دیدار دوباره معشوق بود.
چرا آنقدر اعصاب برخیها در ایام کرونایی خرد میشود؟
به نظر میرسد این وضعیت برای کسانی سختتر است که به تجربه (مصرف) موقعیتهای بیرونی عادت دارند.
کارهایی که اکنون نمیتوانند انجام دهند و کنترل اوضاع از دستانشان خارج است.
وضعیتی که نه میتوانند در آن دخیل باشند و نه میتوانند از آن دوری کنند؛ اما چرا برای برخی از ما، موقعیت تنهایی و قرنطینه، فرصتی لذتبخش محسوب میشود؟
به این توصیف برتراند راسل از چهار ماه حضورش در زندان توجه کنید: «از بسیاری جهات زندان (شما بخوانید قرنطینه) را جای مطلوبی یافتم… درگیریای نداشتم، نیازی نبود دربارۀ چیزی تصمیمی بگیرم، نگران افرادی نبودم که بنا بود با من تماس بگیرند، کسی در کارم وقفه ایجاد نمیکرد.
مدام مطالعه میکردم؛ کتاب مقدمهای بر فلسفۀ ریاضی را نوشتم… و کار بر روی کتاب تحلیل ذهن را آغاز کردم… یک بار که داشتم ویکتورینهای والامقام جان استراچی را میخواندم، شروع کردم به قهقهه زدن.
زندانبان آمد و به من تذکر داد و گفت نباید فراموش کنم که زندان محلی برای مجازات است!»
به نظر میرسد راه حل رفع ملال در این ایام، یافتن معنا باشد. اقدامی که برای افراد وابسته به انگیزههای درونی سادهتر و برای افراد وابسته به انگیزههای بیرونی سختتر است.
اما رنجها و مشکلات فراوانند… نمیخواهم در این وانفسا از دردهای این جامعه بگویم…
نمیخواهم بگویم شنیدن خبر خودکشی کودک دبستانی که تنها آرزوی زندگیش داشتن یک گوشی هوشمند برای شرکت در کلاسهای درس در بستر شبکه (نا شاد!) بود؛ چقدر قلبم را به درد آورد.
نمیخواهم از گریههای بیامان مادرم بگویم وقتی تصویر پیرمردی را نشانش دادم که ماسکی از جنس گونی به صورت داشت اما دم بر نمیآورد.
حتی نمیخواهم از هزار و یک مشکل اقتصادی خانمان برانداز برایتان بگویم و از کمکاریهای خودمان!
جهان کرونا زده
الآن که دارم این یادداشت را مینویسم، فضای نوتیفیکیشن تلفن همراهم یادآوری میکند که روز جدید کروناییمان آغاز شده و با جمله معروف آیا میدانید از کجا آمدهاید و به کجا میروید به استقبال امروز میرود!
حال برای من پاسخ دادن به این سوال کار بغرنجیست…
پس اجازه دهید روز کروناییام را به امید دستیابی به بزرگترین رویای زندگیم آغاز کنم…
نوبل شیمی!
آیا آرزوی محالیست؟ شاید!
اما یکی از دلخوشیهای امروز و فرداهایم هست و خواهد بود.
شما بگویید!
از معنای زندگیتان…؟
و کاش خدا برای ما کاری کند. کاش…
به امید فرداهایی پرامیدتر و زیباتر.
آری! ما را به سخت جانی خویش این گمان نبود.
پایان پیام
نویسنده: سیده خمساء اسبقیان
کد خبر : 207248 ساعت خبر : 8:51 ب.ظ
آرزویتان را از خدای بزرگ آرزو میکنم