روایت یک پرستار از روزهای کرونایی و غم همکاران

روایت یک پرستار از روزهای کرونایی

به گزارش گلونی رحیم حسینی نژاد، در پویش «کرونا به روایت شما» نوشت:

من پرستارم. بیمارستان برای من یک محیط آشنا و عادی است. من روزهای معمولی و حتی خوبم را آنجا می‌گذرانم. برخلاف بیماران نه موقع آمدن به بیمارستان ناراحتم و نه وقت رفتن شاد و خوشحال.

من پرستارم، بیمارستان برای من یک محیط کار است مثل همه‌ محیط‌های کار دیگر، روزهای بحرانی و بیمار بودن من آنجا طی نمی‌شود و مثل اکثر بیماران، آنجا ناراحت نیستم.

هر چند بارها در غم بیماری آدم‌ها شریک شده‌ام اما خود را مکررا در شادیِ بهبودیِ آنها یافته‌ام. بیمارستان برای من یک محیط کار است و سعی می‌کنم در محیط کار خوشحال باشم و بخندم.

سعی می‌کنم با همکارانم بخندم، با بیماران بخندم، با همراهان بیمار بخندم و حتی با بازرسان وزارت‌خانه هم بخندم.

برای من بیمارستان یک محیط کار است و دلیلی برای نخندیدن در آن نیست.

بیمارستان با دیوارهای آبی‌اش با تخت‌های چرخدار و سرم‌های آویزان شده از آن، با بوی الکل، بتادین، ادرار و عفونت زخم، با صدای ناله‌های ناشی از درد بیماران، برای من یک محیط کار است.

محیط کاری با محوطه و راهروهای شلوغ و مملو از آدم. با صف‌های پر تعداد و شلوغ جلوی پذیرش، درمانگاه، صندوق، واحد ترخیص و داروخانه.

روایت یک پرستار

وقتی وارد بخش بستری می‌شوم مثل همیشه صدای همهمه‌ بیماران و کادر درمان شنیده می‌شود. پرستاران، پزشکان، دانشجوها و خدمات بیمارستان مدام در بخش و بین اتاق‌های بیماران در رفت و آمدند.

بیمارانی که وضعیت جسمی بهتری دارند نیز در بخش، در بیمارستان و گاهی در محوطه‌های بیمارستان قدم می‌زنند.

و آنهایی هم که با توجه به وضعیت جسمی‌شان اجازه‌ی تحرک ندارند روی تخت دراز کشیده‌اند و با همراهان‌شان مشغول صحبت‌اند. گاهی از بیماری‌شان می‌گویند و گاهی هم می‌خندند.

بیمارستان برای من یک محیط کار است. من در بیمارستان از بیماران مراقبت می‌کنم، با آنها همدردی می‌کنم، با آنها می‌خندم، و تا جایی که بشود، همراه کار کردن خوش می‌گذرانم.

اگر وقت داشته باشم (که معمولا ندارم) با همکارانم خوش و بش می‌کنم، وعده‌های غذایی‌ام را با آنها می‌خورم و از وقت صبحانه، ناهار یا شام لذت می‌برم.

بیمارستان برای من یک محیط کار خوب و حتی جذاب است. محیط و آدم‌هایی که تا حد زیادی مانع می‌شوند تا به سختی کار، حقوق ناچیز و تبعیض‌هایی که بین ما و بقیه وجود دارد کمتر فکر کنم. من پرستارم و محیط کارم، بیمارستان را دوست دارم.

اسفند ۹۸

کووید ۱۹ به ایران و به تهران رسیده است. تلویزیون، اخبار و شبکه‌های اجتماعی مدام از کووید می‌گویند.

در مترو و تاکسی‌ها مدام حرف از کووید یا همان کروناست. مردم با ماسک و دستکش در خیابان‌ها تردد می‌کنند و جلوی داروخانه‌ها صف بسته‌اند.

اورژانس‌ بیمارستا‌ن‌ها شلوغ و تخت‌های بیمارستان پر شده‌اند. وقتی وارد بیمارستان می‌شوم، خلوتی محوطه، خلوتی درمانگاه‌ها و خلوتی داروخانه‌ توی چشم می‌زند.

به جز کادر درمان و بیماران کسی حق ورود به بیمارستان را ندارد. مثل محوطه، راهروی بخش‌های بستری نیز خلوت است.

بیماران مبتلا به کووید روی تخت‌ها دراز کشیده‌اند و ماسک‌های سبز اکسیژن صورتشان را پوشانده، اما می‌شود در چهره‌شان غم، ترس و حتی ناامیدی را دید.

اغلب آنها ساکت‌اند هرچند در بخش صدای سرفه قطع نمی‌شود. بیماران تا حد ممکن جهت جلوگیری از پخش شدن ویروس نباید از اتاق بیرون بیایند. تقریبا هیچ بیماری در بخش و در محوطه بیمارستان دیده نمی‌شود.

ساعت ملاقات در بیمارستان‌ها ملغی شده و همراهان بیمار به جز موارد خیلی خاص و استثنائی حق دیدن بیماران را ندارند.

دیگر بعد از ظهرها بیمارستان و اتاق بیماران شلوغ نیست. بیماران با ماسک‌های اکسیژن سبز روی صورتشان روی تخت‌ دراز کشیده‌اند، ساکت‌اند و حتی به ندرت با بیمار تخت بغلی‌شان صحبت می‌کنند.

در ایستگاه پرستاری سکوت نسبی برقرار است. همکارانم با لباس‌های یک شکل مشغول نوشتن پرونده‌ها و آماده کردن داروها هستند و من سعی می‌کنم از روی چشم‌ها و صدای خفیفی که از پشت ماسک‌ها به گوشم می‌رسد آنها را بشناسم.

روزهای اول همه‌گیری کروناست و شرایط برای همه جدید است. خیلی چیزها تغییر کرده است و اول از همه لباس‌هایمان. هنوز به دیدن همدیگر با این سر و وضع عادت ندارم.

روایت یک پرستار از بیمارستان

به بیماری جدید و شرایطی که ایجاد کرده است عادت ندا‌رم. به صدای ممتد سرفه‌ها و ناله‌های بیماران وقتی که دچار نفس تنگی می‌شوند عادت ندارم. به دلهره‌یدست زدن به پرونده‌ها، داروها، وسایل و تجهیزات اطرافم و تماس مستقیم با بیماران عادت ندارم.

بیمارستان با دیوارهای آبی‌اش با تخت‌های چرخدار و سرم‌های آویزان شده از آن با بوی الکل، بتادین، ادرار و عفونت زخم برایم کمی وحشت‌آور شده‌ است.

سکوت و خلوتی بیمارستان، محوطه و راهروها نیز مزید بر علت است.

در این فضا وقتی ترس و اضطراب مبتلا شدن به سراغم می‌آید با این فکر خودم را قانع می‌کنم که ریه‌های سالمی دارم، به هیچ بیماری زمینه‌ای مبتلا نیستم و البته فقط ۲۶ سال سن دارم.

کم کم با لباس‌های جدید و ماسکی که مدام جلوی دهنم است سازگار شده‌ و شکل و شمایل همکارانم برایم عادی‌تر است.

در بخش بیشتر از قبل با همکارانم صحبت می‌کنم و با خبر می‌شوم که نرجس خانعلی‌زاده پرستار شهر گیلان به دلیل ابتلا به کرونا فوت شده است، سن: ۲۵ سال. رامین عزیزی‌فر پرستار بیمارستان بهارلو تهران در اثر ابتلا به کرونا فوت شده است، سن: ۲۵ سال.

در راهروی خلوت بخش صدای سرفه قطع نمی‌شود و هر بار که وارد بیمارستان و بخش می‌شوم باید ماسک و شیلد بزنم و لباس‌های مخصوص را بپوشم.

تجهیرات حفاظت فردی‌مان خیلی استاندارد نیستند. ماسک‌های کم کیفیتی که از پارچه‌ها و فیلترهای غیر استاندارد ساخته شده‌اند.

شیلدهایی که طلق آنها  آنقدر کدر و خش‌دار است که دیدمان را مخدوش می‌کند و لباس‌هایی با پارچه‌های نامناسب و گرم که تحملشان برای مدت طولانی سخت و غیر ممکن است.

شیلد‌ها را استفاده نمی‌کنم اما جرات ماسک نزدن و لباس نپوشیدن را ندارم و آنها را تحمل می‌کنم.

کادر درمان

جدای از کیفیت، تعداد تجهیزات هم کم است. تعداد ماسک‌ها و لباس‌ها محدود است.

برای ۱۲ ساعتِ شیفت شب فقط ۲ عدد ماسک و یک دست لباس به هر پرستار می‌رسد.

در پوشش جدیدمان استراحت کردن، غذا خوردن و دستشویی رفتن کار سختی ا‌ست.

در آوردن لباس و پوشیدن دوباره‌ی همان لباس خطر ابتلا را بالا می‌برد و ترجیح می‌دهم معده‌ خالی و مثانه‌ی پر را تا جایی که بشود تحمل کنم.

تعداد پرستاران و پزشکانی که در اثر کرونا فوت کرده‌اند بیشتر از قبل شده است.

خانواده و دوستانم نگرانند و مدام حالم را می‌پرسند. تجهیزات حقاظت فردی محدود و غیر استاندارد است. در شبکه‌های مجازی مردم از تیم درمان قدردانی می‌کنند.

در تلویزیون و اخبار و شبکه‌های اجتماعی مسوولین نیز مدام از کادر درمان، فداکاری و ایثارشان صحبت می‌کنند. آمار مبتلایان هر روز بالاتر می‌رود و اوضاح کمی بحرانی‌تر شده است. تعداد پرستاران و پزشکان با تعداد بیماران همخوانی و تناسب ندارد و فشار کاری هر روز بیشتر می‌شود.

مسوولین در تلویزیون از تیم درمان قدردانی می‌کنند و در شبکه‌های اجتماعی مردم هشتگ قهرمان سلامت راه انداخته‌اند و چهره‌‌‌ خسته آنها را پخش می‌کنند.

تجهیزات همچنان کم و بی‌کیفیت است و روزانه تعداد بیشتری از پرستاران به کووید مبتلا می‌شوند و چند نفری هم فوت کرده‌اند: نرجس خانعلی‌زاده از گیلان، رامین عزیزی‌فر از تهران، هر دو بدون هیچ بیماری زمینه‌ای با ریه‌هایی سالم، ۲۵ ساله بودند. هر بار که عکسشان را می‌بینم بغضم می‌گیرد.

اردیبهشت ۹۹

در بخش صدای سرفه‌ها قطع نمی‌شود اما گوشم دیگر عادت کرده است. به لباس‌ها عادت کرده‌ام و با شرایط جدید سازگار شده‌ام و راحت‌تر از قبل به محیط، وسایل و بیماران دست می‌زنم. انگار سازگار شدن با احتیاط کردن رابطه‌ عکس دارد.

دیگر به جز موارد لزوم لباس نمی‌پوشم و آنها را هر موقع که لازم باشد و با سواس کمتری در می‌آورم و می‌پوشم. دیگر تعداد و کیفیت تجهیزات خیلی برایم مهم نیست.

بیماران جدید نیز دید بهتری به کووید دارند و نسبت به اولین بیماران، استرس و نگرانی کمتر و تحرک بیشتری دارند. هرچند سرفه‌های مکرر و ماسک‌های سبز اکسیژن مانعی‌ است برای حرف زدن و شاید خندیدنشان.

حالا بخش‌های دیگر بیمارستان هم راه افتاده‌اند و به صورت محدود بیمار پذیرش می‌کنند و صف‌های کم تعداد جلوی باجه‌ی پذیرش، داروخانه و درمانگاه‌ها دیده می‌شود.

انگار همگی با شرایط جدید سازگار شده‌ایم و حضور کووید و محدودیت‌هایش را پذیرفته‌ایم. هنوز تعداد مرگ و میر بالاست، تعداد مبتلایان جدید بالاست.

هنوز تجهیزات کم و غیر استاندارد است و خبر مبتلا شدن پرستاران به گوشمان می‌رسد و بعد از نرگس و رامین چند تن دیگر هم فوت کرده‌اند اما دیگر نه خبری از مسولین است، نه خبری از هشتگ سپاس قهرمان سلامت و نه خبری از  چهره‌ی خسته‌ کادر درمان.

صدای سرفه‌ها در بخش قطع نمی‌شود و من هر روز با ماسک، لباس و تجهیزات نصفه و نیمه وارد بخش می‌شوم.

با همکاران و بیماران خوش و بش می‌کنم و سعی می‌کنم با همکارانم بخندم، با بیماران بخندم و در محیط کارم خوشحال خندان باشم.

اگر، و اگر غم همکاران از دست رفته بگذارد: نرجس خانعلی‌زاده از گیلان، رامین عزیزی‌فر از تهران، شیرین صفوی از تهران، امیر حسین جلالی‌نیا از بابل، آرزو باهو از بندرعباس و ….

تیرماه ۱۳۹۹

پایان پیام

کد خبر : 208812 ساعت خبر : 10:29 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=208812
اشتراک در نظرات
اطلاع از
1 دیدگاه
چیدمان
اولین نظرات آخرین نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات

کجای دنیا برای ۱۲ ساعت ۲ تا ماسک میدن؟