درخت توتی که زندگی داد
درخت توتی که زندگی داد
به گزارش گلونی دانیال ناصری در پویش پیک زمین نوشت:
«آقای باقری یکبار در دوران جوانی رفته بود که خودش را خلاص کند.
طناب را آماده کرده بود. صبح، سپیدهنزده رفته بود توی باغ.
دست انداخته بود که طناب را به شاخه گردنکلفتی گره بزند و خودش را حلقآویز کند و تمام.
تا دیگر سیاهیِ این شبش هیچوقت به سپیدی روز ختم نشود.
آنوقت در تاریکی دستش خورده بود به یک چیز کوچک آبدار. گذاشته بود روی زبانش و دیده بود که توت است. توت.
پریده بود بالای درخت و هی توت چیده بود و خورده بود.
بعد هم به خودش آمده بود و دیده بود که صلات ظهر است.
طناب را جمع کرده و رفته بود پی زندگیاش.
درخت توتی که زندگی داد
من به درخت توت فکر میکنم.
به ردیف درختهای توت که نزدیکمان بودند و با رسیدن اولین میوهها، میپریدیم تنه درخت را میگرفتیم، شاخهها را چنگ میزدیم و خودمان را میکشیدیم بالا و بیترس افتادن و زخمی شدن، روی یک تنه استوار مینشستیم و هی توت میچیدیم و میخوردیم.
از روی شاخههای در هم تنیده، به درخت کناری میرفتیم تا بالاخره از آخرین درخت پایین بیاییم و برویم پی زندگیمان.
از آن موقع، بیش از بیستسال گذشته است و میاندیشم که برای یکبار دیگر بالا رفتن از درخت توت، شاید لازم باشد که تصمیم به خودکشی بگیرم.
شاید لازم باشد که بخواهم خودم را خلاص کنم تا باز یک درخت تناور، صدایم کند و من بروم تا طناب را به شاخه کلفتی گره بزنم و دستم بخورد به یک چیز کوچک آبدار و بگذارمش روی زبانم و ببینم که توت است و تا صلات ظهر هی بچینم و بخورم و بعد هم از درخت بیایم پایین و بروم پی زندگیام.
بروم پی زندگیام و یادم بیاید که من «زندهام» و یک زندگی دارم که هر روز صبح متولد میشود و دلخوشیهایی دارد و دختری که خندههایش را در آن رها میکند تا این زندگی، زندگی بماند و هی هر سال فصل توت بشود و یادم بیفتد به زنده بودنم.
اما هیچوقت نرفتهام پی زندگیام.
نرفتهام و ماندهام در همین نقطه که یک مکان نیست، یک حالت است.
حالتی نادرست از زندگیست. حالتی که کفران نعمت زندگیست.
توت نخوردن است. از درخت بالا نرفتن است.
حالتیست که در آن، در تاریکی تصادفا دستت به توت نمیخورد و طناب را میاندازی دور گردنت و دیگر زندگیای در کار نیست تا بروی پیاش.»
پایان پیام
کد خبر : 219525 ساعت خبر : 0:15 ق.ظ
عالی بود