داستانی از فداکاری درخت سیب
داستانی از فداکاری درخت سیب
به گزارش گلونی دانیال امامی دانش آموز پایه نهم در پویش پیک زمین نوشت:
داستانی از فداکاری درخت
«این داستان را من در سنین پایینتر خواندم. با کمی از تجربیات که پیدا کردم برای شما تعریف میکنم.
روزی پسربچهای به نام سعید، با درخت سیبی دوست میشود.
سعید هر روز با درخت بازی میکرد. روزها و ماهها گذشت؛ سعید بزرگ شد و از آنجا رفت.
یک روز سعید غمگین پیش درخت، آمد و گفت: «وسایل زندگی ندارم. پولی هم ندارم که مایحتاج خود را بخرم.»
درخت گفت: «تو میتوانی سیبهای مرا بچینی و بفروشی.»
سعید از درخت بالا رفت و تمام سیبها را چید و فروخت و رفت.
درخت هر چه منتظر شد سعید بازنگشت.
دوباره روزی از روزها سعید هراسان بازگشت و گفت: «خانه احتیاج دارم، سرپناه ندارم.»
درخت پیشنهادی به او داد؛ گفت: «شاخههای مرا بِبُر، برای خود خانهای بساز.»
سعید، دست بهکار شد و برای خود خانهای ساخت.
دوباره در یک روز گرم تابستان بازگشت و نالان و پریشان گفت: «اگر قایقی داشتم، دل به دریا میزدم.»
درخت از سر دوستی به او گفت: «بیا و تنه مرا بِبُر، برای خود قایقی زیبا درست کن.»
سرانجام، با قایق خود از آنجا به سفری دور و دراز رفت.
از این داستان زیبا چه نتیجهای میگیریم؟
من فهمیدم که دوستی خیلی باارزش است.
نباید فقط وقتی به دوستانمان نیاز داریم، سراغ آنها برویم، باید همدلی و همدردی کنیم.
در غم و شادی شریک همدیگر باشیم، دوستی یک طرفه نیست.
از این داستان، که درخت همیشه کنار پسر بود ولی او اهمیتی به این دوستی نداد.
من دوستدار طبیعت و درختان هستم. آنها هم مانند ما جان دارند و عزیز هستند و همیشه کنار ما، به ما سود میرسانند.
برای ما منفعت دارند و ما هم باید به فکر درختان باشیم و محبتهای درختان را بیجواب نگذاریم.
پاکیزه کردن هوا، زیبایی و سرسبزی را به ما هدیه میدهند.
ما هم باید از آنها مراقبت کنیم و مثل این پسربچه بیوفا نباشیم و کنار دوستان خوب خود باشیم.»
پایان پیام
کد خبر : 221425 ساعت خبر : 7:00 ق.ظ