نامه ‌ای از طرف هیرمان به گورخر آفریقایی

نامه‌ای از طرف هیرمان به گورخر آفریقایی

به گزارش گلونی از بین رفتن یک گورخر در کشور حواشی زیادی داشت.

گورخر عزیزم سلام

چون شنیدم تصمیم گرفتی برای مهاجرت بیای باغ‌وحش ایران، خواستم تجربیاتم در ایران را باهات به اشتراک بذارم که درست تصمیم بگیری.

در انگلستان که به دنیا آمدم، اسمم را گذاشتند کامران، ولی وقتی وارد ایران شدم اسمم را به هیرمان تغییر دادند.

تا مدت‌ها هی می‌گفتند «هیرمان، بیا اینجا» و من که می‌دانستم اسمم کامران است، هی دور و برم را نگاه می‌کردم که مطمئن شوم به جز من شیر ایرانی دیگری در قفس هست یا نه.

خلاصه کمی دچار بحران هویت شده بودم. درخواست روانشناس کردم که گفتند ما برای خودمان هم پیش روانشناس نمی‌رویم.

ولی اگر می‌خواهی یک فالگیر سر باغ ‌وحش می‌نشیند، کارش هم خوب است، می‌تواند آینده‌ات را بگوید. من هم مؤدبانه جوری که بهشان برنخورد گفتم: «نه دیگر، زحمت نمی‌دهم به شما.»

یا مثلاً در موقعیت دیگری با دم من بازی می‌کردند و می‌گفتند: «دم هیرمان چه قشنگه»

من می‌خواستم بگویم «اولاً با دم شیر بازی نکن»، «دوماً هیرمان کیه دیگه؟ این دم کامرانه»، «سوماً من از اول هم که به دنیا آمدم بابا کمال و مامان شیوا یهو با هم فریاد زدند «ای وای، دم این پسر چرا انقدر زشته؟»؛ بنابراین کیو داری گول میزنی عزیز من؟»

یک مدتی هم دچار بیماری شدید تنفسی شدم و مردم در تمام رسانه‌های اجتماعی داد و بیداد راه انداختند تا بالاخره یه دستمال کاغذی دادن دستم که توش فین کنم. الان ولی خداروشکر خوبم.

از قفس‌های دیگه هم برات بگم. یه ببر نر داریم اینجا، خیلی بامعرفت و لوتی هست اما یه کم با خانم‌ها خشن رفتار می‌کنه. یه زن براش گرفتن، اسمش «کویین» بود. پشت لباسش هم با فونت درشت طلایی نوشته بود: «Keep calm, I’m a Queen»

آقایی که شما باشی، تا این لوتی، کویین را دید سریع پرید بهش که «واسه من از این قرتی‌بازی‌ها در نمیاریا که من ملکه هستم و تاج سرتم و باید به من توجه کنی و از این لوس بازیا. اینجا فقط یکی دستور میده اونم آقاته، سرورته.»

کویین خانم هم عصبانی شد، گفت: «تو اصلاً چه کاره منی که به من دستور می‌دی؟ من اگه تا آخر عمرم هم مجرد بمونم حاضر نیستم با تو ازدواج کنم»

من از دو تا قفس اون طرف‌تر صدای مشاجره خانوادگی اینا رو می‌شنیدم.

یک حرفای بی‌ادبی به هم زدن تا ببر نر جوش آورد، زد خانم را خفه کرد.

نامه‌ای از طرف هیرمان به گورخر آفریقایی

داستان «شمسی» را هم نمی‌دانم برایت تعریف کردم یا نه.

خیلی دختر خوبی بود، خانوم، مظلوم، از هر انگشتش یه هنر می‌ریخت ولی خوب حسود زیاد داشت.

یه روز همه شامپانزه‌ها رو از ترس سرما ریختند تو یه اتاق که سرما نخورن.

این شمسی هم که دشمن زیاد داشت. دار و دسته ارازل و اوباش انقدر زدنش تا مرد.

خلاصه می‌خوام بگم اگه قصدت جدیه برای اومدن به باغ وحش ایران، باید چند تا کلاس رزمی بری قبلش.

البته نه اینکه اینجا جای بدیه. خوبی هم زیاد داره ولی یه کم متفاوته با جاهای دیگه دنیا.

ببین مثلاً اگر خواستی بیای باغ وحش ایران، مواظب باش توی جوب نیفتی.

چون ایرانی‌ها به جوب خیلی حساسن؛ هر کی میفته تو جوب بهش میگن معتاد و از نظر اینها معتاد، مجرمه نه بیمار.

بارها هم سعی کردم که براشون توضیح برم که این روش مناسبی برای رفتار با یک معتاد نیست ولی به خرجشون نمیره دیگه.

بنابراین از جوب‌ها فاصله بگیر. اگر بیفتی توش، یک بزهکار محسوب میشی و خیلی رفتار ملایمی باهات نخواهند داشت.

امیدوارم در مورد مهاجرت، آنچه خیر و صلاحت هست برایت اتفاق بیفتد دوست آفریقایی من.

دوستدارت کامران (یا هیرمان. شما هر چی دوست داشتی صدا کن. دیگه برام مهم نیست.)

پایان پیام

نویسنده: یاسمن سعادت

کد خبر : 223876 ساعت خبر : 11:42 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=223876
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات