داستانی از خراب شدن خودرو و امداد خودرو

داستانی از خراب شدن خودرو و امداد خودرو

به گزارش گلونی ساعت بیست و سی دقیقه است که اتوبان همت حوالی فیض را به سوی غرب می‌رانم. باد کولر، صورتم را نوازش می‌کند تا تابستان، همه ریختم را نیشگون نگیرد که یکهو چیزی جایی می‌ترکد! صدای ترکیدن توی مغزم می‌پیچد، اطراف را نگاه می‌کنم.

در ابتدا به خیالم یک ماشین دیگر پشت سرم ترکیده یا اطرافم یک مرگی شده، اما خیلی زود می‌فهمم که هر دودی بود از کنده اتل من است و بادی که افتاده بود در غبغب ماشینم ترکید!

به کناری می‌زنم و موتور را وارسی می‌کنم؛ آب از زیر می‌ریزد روی زمین، بله، ماشین خودش را از ترس انفجار، خیس کرده است!

نیم‌ساعتی می‌گذرد و با ترس و لرز در مخزن یا همان قمقمه رادیاتور را آرام آرام باز می‌کنم، هر چه آب در بطری دارم را می‌ریزم توی آن.

آن زیر هم هر چه داده‌ام، پس می‌دهد.

آسفالت هم این وسط برای خودش دوش می‌گیرد و حال می‌کند. شدت ریزش آب بیشتر می‌شد، انگار هر چه بیشتر آب می‌ریزم، رادیاتور، بیشتر دلش باز می‌شود!

داستانی از خراب شدن خودرو؛ ماشین امداد، اتفاقی می‌آید

ساعت نزدیک بیست و یک و چهل دقیقه است، هوا تاریک است، نورهای بالا و پایین به من نزدیک و رد می‌شوند می‌روند دنبال کارشان، در این میان یک نیسان توقف می‌کند، بالای سرش چراغ دارد، امداد است، امدادهایی که به آن متفرقه می‌گویند.

جوانی پیاده شده و به سمت من می‌آید.‌

-«چی شده؟»

«رادیات ترکوندم»

موتور را بررسی می‌کند؛ «واشر زدی، ببین! نسکافه‌ای شده، آب و روغن قاتی کردی، صد می‌گیرم می‌برمت یه تعمیرگاه مطمئن، به من اعتماد کن.»

داستانی از خراب شدن خودرو

من و ماشین را دنبال خودش می‌کشاند و می‌برد به خیابان‌الغدیر محله کن. خیابان تاریک است و تک و توک برخی تعمیرگاه‌ها باز هستند.

وارد گاراژ می‌شویم. از ماشینش پیاده شده و چیزی به مکانیک می‌گوید. ماشینم را از نیسان جدا کرده و می‌رود.

مکانیک که گویشی آشنا دارد به من نزدیک می‌شود؛ «چشه؟»

شرحی می‌دهم و تلاش می‌کنم جزئیات را از قلم نیندازم. مکانیک سرش را می‌کند توی موتور و چیزهایی را فشار می‌دهد؛ «آب و روغن قاتی کردی»

«چیکار کنم؟»

-«الان موتور رو باز می‌کنم، فردا می‌فرستم تراشکاری، دو روز دیگه ماشینت آماده‌اس.»

«خرجش چقدر می‌شه؟»

پوزخندی زده و به جایی نامعلوم خیره می‌شود: «تا باز نشه معلوم نمیشه ولی برو بالای پونزده بیست تومن.»

برق از سرم می‌پرد، ماشین داشت کارش را می‌کرد و یکهو رادیاتور ترکید و حالا موتور باید باز و تعمیر شود. از سویی چگونه می‌توانم به او اعتماد کنم؟!

به چشمانش خیره شده و هر آنچه از اصول گفتگو و معاشرت می‌دانم را یک کاسه می‌کنم، لحنم را جوری تنظیم می‌کنم که انگار دارم هشداری از آن بالا مالاها می‌دهم و وجدانش را می‌جنبانم: «خدا رو قبول داری؟!»

مکث می‌کند و انگار به فکر فرو می‌رود. سیگاری را بیرون آورده و روشن می‌کند. لحظاتی به پک زدن و سکوت می‌گذرد.

-«محله خودت مکانیک آشنا داری؟»

«آره اما دوره»

-«جرثقیل بگیر ببر»

«چرا خودت تعمیرش نمی‌کنی؟!»

-«ببرش همون‌جا، یه رادیات و روغن عوض کن، تمام»

«خودت چرا عوض نمی‌کنی؟! من الان این همه راه باید جرثقیل بگیرم»

-«من اگه الان از این ماشین کمتر از ده میلیون در بیارم بهم گیر می‌دن!»

پک عمیقی به سیگارش زده و فیلترش را به طرفی پرت می‌کند. از صداقتش خوشم می‌آید اما همچنان به او خوشبین نیستم.

«چرا صادقانه گفتی؟!»

-«تو خدا رو گذاشتی بینمون، منم پس‌فردا عازمم شهرستان، می‌خوام بچه‌ام رو ببینم، شش سالشه، تنم لرزید، ترسیدم»

نمی‌دانم چه بگویم، پس از اندکی مکث به طرف ماشینم می‌روم: «ماشین رو می‌برم مکانیک خودم.»

به طرف دوستش اشاره می‌رود، یعنی جرثقیل مهیاست: «تا اندیشه چقدر می‌شه؟»

-«ششصد و پنجاه»

«چقدر زیاد می‌گیری؟!»

-«لاستیک گرونه، لوازم گرونه، تو بودی بیشترم می‌گرفتی»

«نه، نمی‌خوام، زنگ می‌زنم امداد رسمی بیاد»

-«اونا گوش می‌برن، دوبرابر می‌گیرن ازت»

توجهی به حرفش نکرده و پس از دقایقی فکر، به یک امداد رسمی زنگ می‌زنم و نشانی مبدا و مقصد را می‌دهم و آن‌سوی خط قیمت را حدود سیصد و پنجاه هزار تومان تخمین می‌زنند و دقیقش را بسته به کیلومتر و مسافت احتمالی می‌دانند.

پس از بیست دقیقه امداد می‌رسد و این‌طور شروع می‌کند: «اینجا می‌خواستن گوشت رو ببرن؟!»

«شما از کجا می‌دونید؟!»

-«بعضی از اینا کارشون همینه، توی خیابون می‌چرخن و هر ماشین خرابی که می‌بینن میارن اینجا و براش الکی خرج می‌تراشن، از نظر اینا همه ماشینا باید واشر زده باشن، آب و روغن قاتی کرده باشن!»

ماشین را به جرثقیل وصل کرد و راه‌مان را گرفتیم و رفتیم. ساعت نزدیک دوازده شب است و من در مسیر به چیزهای مختلف می‌اندیشم.

به آدم‌هایی که خام شده و خودرو و جیب‌شان را در اختیار آنها قرار می‌دهند، به کسب و کارهایی که کساد شده‌اند و برخی از صاحبین مشاغل دست به چه رفتارهایی می‌زنند تا دوزار ده شاهی به جیب بزنند.

میان راه صدای گوشی همراهم بالا می‌رود، جواب می‌دم.

«سلام بفرمایید…»

-«هنوز پیش فلانی هستی؟» (مکانیک را می‌گوید)

«نه، چطور؟!»

«فکر کنم طرف درست کردن ماشینت رو بلد نیست، ببرمت یه جای دیگه؟!»

«نه»

و خداحافظی می‌کنم.

پایان پیام

خرید از سایت‌های معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید

کد خبر : 237292 ساعت خبر : 11:18 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=237292
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات