ارباب پسته ها، دوباره نوروز

ارباب پسته ها، دوباره نوروز

به گزارش گلونی درست عین سیامک انصاری که توی بلندگو اعلام می­‌کند که یک زامبی وارد می‌­شود، پدرم زنگ زد و گفت که خاله خانم دارد برای عید دیدنی می‌­آید.

خاله خانم در واقع خاله مادربزرگ پدریم می‌­شود که خودش اول عید به همه سر می‌­زند.

توی فامیل، من با چهار سال، رکورددار فرار از دست خاله خانم بودم که آن هم داشت به فنا می­‌رفت.

هنوز ده دقیقه‌ای نگذشته بود که سر و کله­‌اش پیدا شد. در باز شد و همان اول که چشم خاله خانم به من افتاد، با دست و دهان باز سمت من آمد و به زور من را بغل کرد و درست مثل یک زالوی گرسنه، دهانش را روی گونه‌هایم گذاشت و جوری من را ماچ کرد که انگار می‌خواهد لپ­‌هایم را باد کش کند.

ده ثانیه، بیست ثانیه، …. شمارشش از دستم در رفته بود و فقط داشتم به این فکر می­‌کردم که وقتی مکنده­‌هایش خسته شد، جوری که متوجه نشود، آب دهانش را پاک کنم.

لباس نویی که تنم کرده بودم را با تاسف نگاه کردم و به محض اینکه خاله خانم رویش را برگرداند صورتم را با آستین خشک کردم.

بعد از چاق سلامتی بلافاصله از مادرم خواست تا برایش چایی ببرد، چون که خیلی توی راه بود و دهانش خشک شده بود.

من نگاه دوباره­‌ای به آستین خیسم کردم و توی فکر فرو رفتم که خاله خانم صدایم زد:

– خوب تعریف کن ببینم خاله، بچه دومی کی به دنیا میاد؟

+ خاله جون، بچه دومی دیگه کیه؟

– اِ اِ، یعنی همون یکی بستونه؟

+ خاله جون من اصلا بچه ندارم که.

– وا، حالا فکر کردی که ما رو واسه عقد و عروسی دعوت نمی‌کنی، خبراشم بهمون نمی‌رسه؟

+ والا خاله جون من اصلا بی‌شما خواستگاری نمی‌رم! عقد و عروسی که دیگه هیچی!

– یعنی می‌گی اشرف خانم دروغ می‌گه؟

+ مگه اشرف خانم چی گفته؟

– کلاغ­‌ها بهم گفتن که هفته پیش یه دختر تو ماشینت نشسته بوده!

+ اشرف خانم یه وقت ناراحت نشه بهش گفتین کلاغ؟! بعدشم حالا اگه خبری شد خودم میام بهتون می‌گم.

– خدای محمد کنه شما جوونا به راه راست هدایت بشین. ما که زبون‌مون مو در آورد.

ارباب پسته ها، دوباره نوروز

چایی رسید و خاله خانم لبی تر کرد و شروع کرد به غرغر کردن که دیگر دندان و زانو برایم نمانده و همانطور که چایی داغش را فوت می­‌کرد و بعدش هورت می‌کشید، ناله و نفرین­‌هایش شروع شد.

از عموی خدا خیر نداده­اش که زمین‌­های پدرش را بالا کشیده بود تا فرزاد، نوه اشرف خانم که با توپ گلدان سفالی یادگار مادرش را شکسته بود، از همه­‌شان یاد کرد.

دیگر خیلی حواسم به این حرف‌­ها نبود اما هر از گاهی می­‌شنیدم که می­‌گفت «الهی به زمین گرم بخوره»، «تیر غیب نصیبش بشه»، یا «الهی آب بدوئه، نون بدوئه، عباس به دنبالشون». خاله خانم دل پری داشت.

خیلی همنشین جذابی نبود اما خوب مهمان حبیب خداست. به خودم که آمدم دیدم حبیب دست کرده توی آجیل­‌ها و مشغول جدا کردن پسته­‌ها شده است.

قدیم­‌ها آنهایی که زانوهایشان یاری رفتن نمی­‌کرد، می‌نشستند در خانه تا دیگران بیایند سراغشان و آنهایی هم که دیگر دندانی برایشان نمانده بود، نهایتا نخودچی و کشمش آجیل را جدا می­‌کردند و می­‌خوردند اما الان زمانه عوض شده است. خاله خانم تمام این مسیر را آمده بود اینجا و زوم کرده بود روی پسته­‌ها.

پسته‌­های نیمه باز را که تمام کرد رفت سراغ در بسته‌هایش.

خواستم به او بگویم که آن پسته­‌های نخندان، دندان­هایت را خراب می­‌کند که دیدم او هم راهکار خودش را برای این پسته­‌ها پیدا کرده است.

هر یکی دو دقیقه، یکی از پسته­‌ها را توی دهانش می‌انداخت و نمکش را می­‌مکید و آنها را توی ظرف آجیل بر­می‌­گرداند.

وقتی نگاه متعجب من را دید گفت: «اینا رزق جوون­‌های دندون داره».

ارباب پسته ها، دوباره نوروز

عید شاید برای بقیه جذاب باشد، اما من واقعا لذتی از آن نمی‌­برم.

عیدی که هیچ برنامه خاصی برایش برگزار نمی‌­کنند و با یک صدای انفجار توپ جنگی الکی، سال را شروع می‌کنند.

تلویزیون پر می‌­شود از برنامه‌­های بی‌­مزه و قدیمی، بازپخش صد باره رضا مارمولک و مختار، سریال جدید ستایش ۸ با گریم فوق سنگین چشم درآر و نجلا ۵ با بازی‌های درخشان بازیگران.

سطح شهر هم که دیگر هیچی. شما فکرش را بکن که خارجکی­‌ها بابانوئل گوگول مگولی را برای عیدشان دعوت می­‌کنند که ریش سفید بلند و صورت مهربان دارد. ما هم یک عمو نوروز داریم که کمتر کسی او را دیده و این قدر سرش شلوغ است که حاجی فیروزهایش را می‌فرستد تا به ما سر بزنند.

تورم دوباره، ترافیک سنگین قبل از عید، شلوغی فروشگاه­‌ها و مغازه­‌ها، تعطیلی اداره­‌ها و شرکت­‌ها، تورم دوباره، عید دیدنی­‌های اجباری، مهمان­‌های از گور برخواسته، قایم شده­‌های توی اتاق، تورم دوباره، باران‌های یک دفعه­‌ای، طوفان­‌های پر از خاک، برگ و بذر و گرده و حساسیت­‌های بعدش، تورم دوباره و خیلی چیزهای دیگر باعث می­‌شود که خیلی با عید ارتباط برقرار نکنم.

حالا که دیگر خاله خانم هم رکوردم را از بین برد، هیچ امیدی به این ایام ندارم.

اما امیدوارم که شما نوروز را جشن بگیرید و لذتش را ببرید.

سایر آثار نویسنده را بخوانید

پایان پیام

نویسنده: محمد شریفی

ایرانی‌ها چه دغدغه‌هایی دارند؟
اینجا را ببینید

کد خبر : 265763 ساعت خبر : 5:58 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=265763
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات