سریال‌ ماه رمضان و بامیه‌های مانده هر دو دل هر جنبنده‌ای را آشوب می‎کنند

سریال‌ ماه رمضان و بامیه‌های مانده هر دو دل آدم را آشوب می‎کنند

پایگاه خبری گلونی، پروین استکی: ماه رمضان است و زولبیا بامیه‌اش و سریال‌های رگباری صداوسیما!

با این که کلی کار یک‌رنگ و پخش و پلا داشتم برای انجام دادن، از روی عادت هرساله، که عادت‌های بی‌خودی، بود آدم را نابود می‌کند، تلویزیون را روشن کردم تا یکی دوتا سریال به سمع و نظر شعورم برسانم و بار یک‌ سری‌ چیزهایم را بالا ببرم.

چند شب گذشت و با خانواده هر یک ساعت یک مدل عشق را تجربه کردیم.

هر شب شوری در نهادمان شکوفا می‌شد که فقط تا سحر قل‌قل می‌کرد و به محض این که می‌خوابیدیم از سر می‌پرید.

شبی از شب‌ها، افطاری را که خوردیم، بی‌خیال نماز اول وقت، زدیم شبکه سه، شبکه جوان!

سریال‌ ماه رمضان

همین ‌طور که به تلویزیون زل زده بودم و به روغن مانده بامیه که داشت گلویم را می‌سوزاند، فکر می‌کردم، کله مبارک کامران تفتی، شاخ دماغ آراز را نوازش کرد.

چیز خاصی نبود. فقط یکم خون جلوی چشمان دوربین را گرفت و دو سه دقیقه‌ای حنیف زد و آراز خورد و خون پاشید.

شاعر قبلا هشدار داده بود، «عشق است و آتش و خون». خدا را شکر هر سه مورد را هم این چند شب یک‌جا دیدیم و چشیدیم.

غدد بارگزاری‌مان فعال شدند. زدیم شبکه دو.‌ شبکه کودک و خانواده! فیتیله، میتیله‌اش که خیلی وقت است خاموش شده و مانده خانواده‌اش.

راست می‌گویند کور، کور را پیدا می‌کند! من بدبخت نشسته بودم از خودم بدبخت‌تر را می‌دیدم.

آرش عاشق شد، زد، کشت، در رفت و هنوز دارد شیتیل می‌دهد به مرتضی.

از اول تا آخر فیلم یکی داشت با پودر چند آنزیم ماشینی، در دلم رخت چنگ می‌زد!

تا پژمان روی تخت بیمارستان جان به عزرائیل بدهد، صد بار روحم را مثل یک قالب صابون رنده کردند و باز قالب ریختند.

از این همه گیر و گور ‌و پول نداشتن، دل‌آشوب شدم. این فیلم به تنهایی چند کیلو به بارم اضافه کرد.

مخصوصاً آن‌جا که عشق‌ها یک به یک در حال انهدام بودند.

هرچند این‌جا هم شاعر هشدار داده بود، «عشق اندوه و حسرت است و خواری!» خدایی اندوه و حسرت را خوب با چاشنی اضطراب، القا کردند.

عرق پیشانی‌ام را پاک کردم و زدم شبکه یک، شبکه هر ایرانی!

ایرانی‌های مثلا صد سال پیش لباس خارجکی پوشیده بودند و ادای فرنگی‌ها را در می‌آوردند.

چهل پنجاه نفری عاشق یک نفر بودند.

عاقبت هم عاشق‌پیشه ورزشکار خودش را سپرد به دست نکره بی‌شاخ و دمی که گویا از نژاد باب اسفنجی بود و تا توانست خورد و نهایتاً مرد!

آن هم برای یک «نه»ی ناقابل! همین‌ها با این کارهای‌شان باعث می‌شوند تعداد دختران بیشتر از پسرها باشد.

خب شازده عزیز این یکی نشد، برو سراغ آن یکی. چرا خودت را به شکل فجیع به کشتن می‌دهی؟

این‌جا هم شاعر فرموده است: «بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو».

سریال‌ ماه رمضان

البته در این مورد هدف انتقال تشویش به ما بود، که بدجوری به رگ‌هامان تزریقش کردند.

طوری که بار استرس و اضطراب در خونمان موج سواری می‌کرد.

سرم را که روی بالش گذاشتم، احساس کردم چیزی درونم می‌لولد!

در خواب دیدم، چاوش با مشت می‌زند پای چشم رضا یزدانی و خون می‌پاشد روی پاهای فلج بهزاد فراهانی!

از آن‌طرف حسین یاری و رونا شب‌ها با موتور تریاک حمل می‌کنند و دوغ سر می‌کشند!

میترا حجار با تیغ جراحی روی لپ حنیف خال‌کوبی می‌کند!

و عسل چشم مهربانو با عسل چشم آرش مماس می‌شود و پوریا یک چشم، هر دو را با تیر می‌کشد!

پایین رینگ هم رئیس صدا و سیما با یک ملاقه بزرگ داشت مغزم را هم می‌زد و می‌خندید!

از خواب پریدم. می‌لرزیدم. کف دست‌هایم عرق کرده بود و بوی دوغ می‌داد! کم‌کم از تزلزل اندام، به تسلسل ادرار رسیدم.

بدجوری بار دلشوره و اضطرابم زیاد شده بود.

فردا صبح فهمیدم خانوادگی باردار شده‌ایم! آن هم نه یک گرم و دو گرم، از پای تا به سر همه دچار بودیم.

شب بعد اما، نه دیگر زولبیا بامیه مانده خوردیم، نه تلویزیون را گذاشتیم سه، دو، یک!

زدیم شبکه چهار و همه با هم چگونگی تخم‌گذاری لاک‌پشت و طریقه گرده‌افشانی دلفین‌ها را نگاه کردیم.

ارادتمند، کچالو

پایان پیام

قسمت‌های دیگر کچالو را اینجا بخوانید.

کد خبر : 121674 ساعت خبر : 8:54 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=121674
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات