سکانس طنز یک مجلس خواستگاری ایرانی

سکانس طنز یک مجلس خواستگاری ایرانی

به گزارش گلونی یکی از تمرین‌های کارگاه طنز رضا ساکی این بود که اگر قرار باشد یک آیتم خواستگاری طنز برای یک سریال ایرانی بنویسید، چه می‌نویسید؟

یکی از این متن‌ها را بخوانید:

سکانس طنز یک مجلس خواستگاری ایرانی

تصویر بسته ساعت را می‌بینیم که هشت شب را نشان می‌دهد، دوربین از روی ساعت دیواری به سمت پایین حرکت می‌کند.

به مدیوم حاج بابا می‌رسیم که بسیار موشکافانه همه را زیر نظر دارد. دوربین از حاج بابا دالی بک می‌شود می‌رسد به نمای لانگ.

جمعی مردانه که نشسته‌اند روی مبل و صندلی و جوان‌ترها پشت سرشان ایستادند.

حاج بابا: آقای مستوفی یه باره شام تشریف می‌آوردین دورهم باشیم.

مستوفی ( با خجالت و شرمندگی): دیگه حاج اقا این جمعیت تا جمع شدن راهی شدیم طول کشید.

چراغعلی: حالا یه مجلس خودمونی بود البته لازم نبود همه قوم و خویش‌تون رو بیارین.

مستوفی: نه اتفاقا همه بزرگان خانواده اومدن فقط حتی شوهرخواهرهای محمود جانم نیومدن.

چراغعلی: بله خیلی خوش اومدین من مدیری‌ام چراغعلی! شوهر دخترعمه بابای عروس خانوم.

همه چپ چپ نگاهش می‌کنند.

دوربین حرکت می‌کند در فاصله‌ای نزدیک خانم‌ها نشسته‌اند.

خاله رفعت (در گوشی با مادر): می‌گم این خواهر شوهرت خودش اضافی بود لامپ مهتابیش رو چرا دنبال خودش آورده؟

مادر: (لب به دندان می‌گزد)

خاله رفعت: تو هم که الحمدالله همه‌شون رو جمع کردی دور خودت فقط چش نداشتی احسان من اینجا باشه (بغض می‌کند)

دخترخاله : خاله قربونت برم شما که هشت تا پسرات با عروس‌ها و نوه‌هات اینجان که حالا احسان جان سختش بود واسه یه خواستگاری از اتیوپی بکوبه بیاد اینجا! چه کاریه؟ حالا ان‌شالله به مراسم برسه تشریف میارن!

خاله رفعت: (رو به مادر داماد) آقا داماد مدرک‌شون چیه؟

مادر داماد: دکترا داره.

مادر: ماشالله هزار ماشالله دکترای چی داره؟

خان جون: مادر بگو بیاد من این زانوم درد می‌کنه!

مادر داماد: نه پسرم دکترای زبان و ادبیات فارسی داره.

خاله رفعت: (آرام) جل الخالق دیگه به میرزابنویسم می‌گن دکتر!

(و با صدای بلند ادامه می‌دهد) ما شنیده بودیم ایشون خارجه تحصیل کردن. آخه من نه اینکه پسر خودمم خارجه‌اس.

مادر داماد: بله ماجی جان از هند دکترا گرفته.

دخترخاله: ماجی جان؟

خواهر داماد: تخلص‌شونه.

خان جون: تخصصش چیه؟

مادر عروس: وای بفرمایین پذیرایی شین هیچی میل نکردین.

مادر داماد: عروس خانوم برامون چایی نمیاره؟

دخترعمه: من می‌رم الان می‌گم برسه خدمت‌تون.

دوربین با دخترعمه حرکت می‌کند وارد آشپزخانه می‌شود.

دخترعمه: پری بپر چایی بیار.

پری: وای من قلبم تو حلقمه.

دخترعمه: خاک توسرت با اون ارتباط اجتماعی که تو خوندی؟ اینقدر هول شدن نداره که.

پری: ارتباط اجتماعی چیه؟ کوری؟ نمی‌بینی نود نفرن؟ من چه جوری چایی ببرم؟

دخترعمه: پس که تعداد بالا اومدن! آخه خواستگاری این همه شلوغ! عروسی می‌خوان چی کار کنن! به نظرم یه تجدید نظری تو انتخابت بکن.

پری: عقل کل اونا هشت نفرن! هشتاد و دو نفرشون ماییم!

دخترعمه: نه دیگه هشتاد. خودمون دوتا رو حساب نکن دیگه ما که نمی‌خوریم که!

پری: (انگار خیالش راحت شده) راست میگیا هشتاد و هشت تاس کلا.

دخترخاله: خب بجنب دیگه استکان‌ها رو شمردی؟

پری: (آرام و نگران) هشتاد تاست.

دخترعمه: هشتاد تاست؟

با عجله از آشپزخانه خارج می‌شود و در گوش مادرش چیزی می‌گوید… مادر چشم‌هایش گرد می‌شود در گوش مادرش چیزی می‌گوید و خان جون با حرکتی سریع چادرش را جمع می‌کند و راهی آشپزخانه می‌شود و همه با معذرت خواهی از خانواده داماد به دنبالش می‌روند.

در آشپزخانه

خان جون: روز اول که اومدی تو این خونه قرار بود نود دونه باشه ما نمی‌تونیم اصالت و رسم خانوادگی‌مون رو زیر سوال ببریم.

مادر: خان جون همش هشت تاش کمه!

خان جون: هشت تا می‌شه قد هشت تا دخترای من! اینا هر کدوم‌شون نباشن یه خونه بی‌فروغ می‌شه تو میگی فقط هشت تا کمه؟

مردها وارد می‌شوند

حاج بابا: چه خبره اینجا؟

خان جون با تصویر آهسته و بدون صدا داستان را تعریف می‌کند و ما فقط ری اکشن حاج بابا را می‌بینیم که دست را بر روی قلبش می‌گذارد.

چراغعلی: حالا پدر جان شما خودتون‌ رو اذیت نکنین به هر حال من مدیرم مدیریتش می‌کنم!

عمه: چراغ خاموش شو!

حاج بابا: راست می‌گه مدیریتش می‌کنیم.

تصویر روی بسته حاج بابا می‌ماند.

تصویر سالن خانه را می‌بینیم که همه فامیل در حال نوشیدن چایی هستند و خانواده داماد آن‌ها را تماشا می‌کنند.

سکانس طنز یک مجلس خواستگاری ایرانی

پایان پیام

نویسنده: مهرنوش ایران خواه

کد خبر : 175003 ساعت خبر : 12:27 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=175003
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات