داستان طنز مهربان ها از ناصر غیاثی

داستان طنز مهربان ها از ناصر غیاثی

به گزارش گلونی داستان مهربان ها یکی از قصه‌های کتاب «تاکسی نوشت» ناصر غیاثی است:

شب شنبه است، دومین شب یک آخرهفته بهاری، شب بیرون زدن از خانه، شب کافه و کنسرت و تئاتر و سینما و رستوران و دیسکو.

و این یعنی رونق بازار راننده‌های تاکسی.

اما امشب مه غلیظی شهر را بلعیده. کمی مهیبش کرده. انگار مردم را ترسانده باشد. آدم خیلی کم است توی خیابان.با مه‌شکن‌های روشن دارم دلی دلی کنان می‌روم.

این مه و این سکوت و این صدای عاشورپور می‌بردم کنار دریای انزلی: دریا طوفان داره، وای/ باد و باران داره، وای/ بعد با من بیشیم دریا کناران لیلی/ می جان جانان لیلی… دریا، سکوت و تنهایی.

هیهات! اگر امشب همین مه سر انزلی هم فرود آمده باشد، چه صیدی بکنند صیادان.

داستان طنز مهربان ها

زن و مردی ایستاده‌اند کنار خیابان و دست تکان می‌دهند.

مرد تکیه داده به دو چوب زیربغل، هر دو کوتاه قد و کوهی از گوشت، سوار می‌شوند.

سلام و آدرس. مرد به سختی نفس می‌کشد. زن آرایش غلیظی دارد و موهایش را جمع کرده بالای سرش.

از تمام گوش و گردن و دست و انگشتش فلز آویزان است. با هر تکان بدنش هزاران هزاران فلز جرینگ جرینگ صدا می‌خورند.

کله شان گرم است. شرمنده‌اند که مسیرشان کوتاه است.

می‌گویم: مهم نیست. همین که بی‌مسافر نیستم، خودش جای شکر دارد.

این‌ها همان اول کار صاف می‌روند سر اصل مطلب. شاید چون فرصت مقدمه چینی نیست؟

همان سؤال‌های همیشگی را می‌پرسند و همان پاسخ‌های آماده را تحویل می‌گیرند.

زن می‌گوید: خوش آمدید. همه خارجی‌ها به آلمان خوش آمده‌اند. این‌جا برای همه به اندازه کافی هست.

گفته بودم که. کله‌شان گرم بود. من هم از کیسه خلیفه می‌بخشم: همین طورست. خواست من آلمانی – ایرانی هم این است که مرزهای آلمان برای تمام خارجی‌ها باز بشود. زن می‌پرسد: ایران با پرزین فرق می‌کند؟

مرد فرصت نمی‌دهد: فرق می‌کند؟ معلوم است که فرق می‌کند.

پرزین کشور تمدن و فرهنگی کهن است. آن‌وقت‌ها که ماها داشتیم بالای درخت‌ها زندگی می‌کردیم، این‌ها بزرگترین تمدن جهان را داشتند.

حقوق بشرشان، کتاب خانه‌هاشان، معماری‌شان، شهرسازی‌شان: پقزه‌پولیس، ایصفاهان، شیقاز.

– بعله خب. اما امروز و این‌جا من راننده تاکسی شما هستم.

سکوت می‌کنند. از قرار خیلی حوصله حرف‌های جدی ندارند.

– مال کجای ایرانی؟ می‌بخشید که تو خطابتان می‌کنم.

این را زن می‌پرسد

– خواهش می‌کنم. مال شمال ایران. دریای خزر را می‌شناسید؟

خزر را می‌شناسند، اما رشت و انزلی و خُمام مرا نمی‌شناسند. می‌گویند هر سال در سالگرد ازدواجشان مصرف یک سال خاویارشان را می‌خرند که صد البته فقط باید مال خزر باشد.

انعام چاق‌چله‌ای می‌دهند و می‌روند بخوابند.

پایان پیام

نویسنده: ناصر غیاثی

کد خبر : 198134 ساعت خبر : 8:00 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=198134
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات