محمد درویش مدیر تعریف‌نشده دولتی

آخرین بار برای اسکندر فیروز گریه کردم

فحش‌خوردن واقعا به من روحیه می‌دهد

به من می‌گویند مارکوپولوی محیط زیست

اولین سدی که خراب می‌کنم، سد میناب است

برای عبور از جاده چالوس از هر خودرو ۲۰۰ هزار تومان گرفته شود

محمد درویش مدیرکل دفتر آموزش و مشارکت مردمی سازمان حفاظت محیط زیست است. من به ایشان درویش همیشه در صحنه می‌گویم. ایشان مرد صحنه‌های محیط زیستی ایران هستند. او تنها کسی است که به دست خودش، خودش را کچل کرد تا بتواند به محیط‌‌‌زیست بپردازد. گفت‌وگوی من را با کسی که حتی وقت برای سلمانی رفتن ندارد بخوانید. او اگر به خانه برود برای حمام کردن است، پس در کوچه و خیابان و خانه به دنبال درویش نباشید. او مرد دشت و کوه و بیابان است. ایشان در بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات، خبرگزاری‌ها و پایگاه‌های خبری مهمان گلونی بودند:

آمار دارید روزی چند تا عکس روی اینستاگرام‌تان می‌گذارید؟

درویش: روال خاصی ندارد؛ بستگی دارد. بعضی موقع‌ها من سفر می‌روم و سوژه‌های تصویری بیشتری را شکار می‌کنم، بعضی موقع‌ها هم نه، چند روزی عکس نمی‌گذارم و بعضی روزها ۲۰ تا ۳۰ تا عکس می‌گذارم.

– اینستاگرام شما جزو اینستاگرام‌هایی است که شما ۳۰ تا هم عکس بگذارید، کسی شاکی نمی‌شود. دلیلش را می‌دانید؟

درویش: می‌گویند کسی که اینستاگرام‌باز است، نباید روزی بیش از یک عکس بگذارد، ولی من این قواعد را قبول ندارم. من خودم وبلاگی که دارم، بعضی موقع‌ها روزی چهار بار یادداشت می‌گذارم. انگیزه‌ام از این‌ که آمده‌ام در فیس‌بوک و اینستاگرام این است که ما یک دوره محدودی زندگی می‌کنیم و باید تلاش خودمان را بکنیم اگر به یک دریافت و آگاهی رسیدیم، این را به مردم سرزمینی که دوستش داریم، منتقل کنیم. اعتقادم بر این است که در حوزه محیط‌زیست کم کار شده و از این تریبون‌هایی که در اختیار داریم، باید استفاده کنیم و چهره جذاب‌تر و واقعی‌تری از محیط‌زیست‌مان را با همه فراز و فرودهایشنشان دهیم. من برخلاف خیلی‌ها که غر می‌زنند و فقط از نکات منفی محیط زیست و از تخریب‌ها می‌گویند، اگر دقت کنید، این‌طوری نیست. از نکات و مشابهات مثبت هم می‌گویم.

– ولی اعتقاد دارم که شما اتفاقا غر هم می‌زنید، ولی غرهای خوبی می‌ِزنید. غر زدن همیشه هم بد نیست. غر را ول کنیم برویم سراغ پست شما. شما مدیر تعریف‌شده سازمان‌های دولتی نیستید. خودتان قبول دارید؟

درویش: بله.

– در فعالیت‌های زیاد اینترنتی هم که دارید، همه چیز می‌گویید و یک روز هم گفتید ممکن است آخرین روز کاری من در سازمان محیط باشد. چرا؟ فکر نمی‌کنید برایتان هزینه داشته باشد؟

درویش: هزینه‌اش را هم داده‌ام، من هدفم این است که به وطنم کمک بکنم، هدفم این است که این چیزهایی را که یاد گرفته‌ام منتقل کنم و اعتقادم بر این است که اعمال شود، هدفم این است که به هر قیمتی که شده این‌ها را انتقال بدهم. یک زمانی من گفتم که اگر که ملاصدرا و امیرکبیر زنده بودند، حتما علیه کسانی که سدها را با نام آن‌ها نام‌گذاری می‌کردند، اعلام جرم می‌کردند. همان موقع به من خندیدند و گفتند سدسازی که نشانه سازندگی است، تو در برابر سدسازی ایستاده‌ای. ولی الان آن‌قدر ما این حرف‌ها را زدیم که الان کسی جرئت ندارد که برود و یک سدی بسازد و رُبانش را پاره کند و عکس یادگاری بگیرد. یعنی الان به جایی رسیده‌ایم که خود وزیر نیرو آمده و می‌گوید باید پایان دوره سدسازی را اعلام کنیم.

اگر که متخصصان این حوزه شهامت و شجاعت داشته باشند و ترس از میز و صندلی‌شان آن‌ها را وادار نکند که چشم به روی برخی از واقعیت‌ها ببندند، شاید هرگز فاجعه‌ای مثل سند گُتوَند اتفاق نمی‌افتاد که ما مجبور باشیم سه هزار میلیارد تومان از پول این مملکت را به‌هدر بدهیم و حالا کاسه چه‌‌کنم چه‌کنم دست بگیریم که این سد دارد ۲۵ درصد بر شوری کارون می‌افزاید. ما اگر همان موقع و به‌درستی و با شجاعت اعلام می‌کردیم که جانمایی سد ۱۵ خرداد غلط است، جانمایی سد شهید مدنی در آذربایجان غلط است، جانمایی سد سیوند غلط است، جانمایی سد استقلال در میناب غلط است و ده‌ها سد دیگر؛ شاید الان لازم نبود تا ۵۰۰ هزار میلیارد تومان پول این کشور صرف غلبه تفکر سازه‌ای در مدیریت آب شود و آن‌وقت باید سازمان متولی طبیعت ایران یا سازمان جنگل‌ها و مراتع و آبخیزداری کشور یک عدد هلی‌کوپتر و یا یک هواپیمای اطفای حریق هوایی، نداشته باشد. به پایه‌های صندلی‌ای که ما به آن می‌گوییم صندلی توسعه پایدار، در حاکمیت ایران نگاه یک‌نواختی نشده است. آن کسی که توانسته لابی بهتری برقرار کند، پول بیشتری گرفته است. این پایه رفته پایین و حالا این صندلی دارد سقوط می‌کند. من باید این حرف‌ها را بزنم و هزینه‌هایش را می‌دهم.

– هزینه دادن اشک آدم را درمی‌آورد. گریه هم می‌کنید؟

درویش: بله، آخرین بار برای اسکندر فیروز گریه کردم. یعنی فکر می‌کنم اسکندر فیروز خیلی مظلوم واقع شده در این کشور، مردی که تمام زندگی‌اش را برای محیط‌زیست این کشور گذاشت، نسل جوان ما نمی‌شناسدش. در کتاب‌های درسی از او یاد نمی‌شود. کسی که اندیشه توسعه پایدار را در سال ۱۹۷۲ در ‌کنفرانس سران مطرح کرد، کسی که ۹ تا کتاب نوشته است، کسی که سه تا از اکولوژیست‌های بزرگ دنیا خواسته‌اند که مقدمه کتابشان را او بنویسد، کسی که سه گونه گیاهی جانوری به نام اوست،‌ ولی ما قدرش را نمی‌دانیم و به بهانه‌های مختلف طردش می‌کنیم. این پیام بدی را به نسل جوان می‌دهد، یعنی این‌که اگر تو تلاش بکنی برای حفظ محیط زیستت طرد می‌شوی.

– برخی حتی شاید فکر کنند اسکندر فیروز یک شخصیت تاریخی است و برای ۲۰۰ سال پیش است.

درویش: ولی هنوز زنده است و نفس می‌کشد.

– جز برای آدم‌ها و محیط زیست چه چیزی بوده است که اشک شما را درآورده باشد؟

درویش: برای دریاچه پریشان من خیلی ناراحت می‌شوم، چون با دریاچه پریشان خیلی خاطره دارم. در کازرون است و در سال ۱۳۵۵ بار اولی بود که من رفتم دریاچه پریشان. یادم هست پرنده‌های مختلف در آن دریاچه بودند و نرگسی‌ها دور آن بودند با رنگ آبی و همه‌اش من از پدرم می‌پرسیدم اسم این پرنده چیست، اسم آن پرنده چیست. پدرم می‌گفت من که پرنده‌شناس نیستم، خودت نگاه کن دیگر. همین پارسال دوباره رفته بودم آنجا. چون مردم کازرون هر سال یک رسمی دارند به‌نام رسم عیادت از پریشان؛ که کاسه‌ها و کوزه‌های گلی‌شان را آب می‌کنند و می‌برند در آن‌جا خالی می‌کنند و گریه می‌کنند برای پریشان، چون پریشان خشک شده و خشک‌شدن پریشان به پریشان‌حالی مردم کازرون اضافه کرده است. الان که دیگر نه مادرم است و نه پدرم، خیلی قدر آنها را بیشتر می‌دانم. الان فکر می‌کنم که اگر یک بار دیگر مادرم بود، حتما دستش را می‌گرفتم و می‌بردم رستوران و می‌گویم چرا من این کار را نکردم؟ حس می‌کنم مردم کازرون هم الان همین حس را نسبت به دریاچه دارند. چرا موقعی که زنده بود، به فکرش نبودیم که حالا بخواهیم با کوزه برایش آب ببریم؟ حس می‌کنم نگاه بعضی از ماها مثل نگاه من است نسبت به پدر و مادرم که تا وقتی داریمشان، قدرشان را نمی‌دانیم.

– شما یک سری فحش از دیگران خورده‌اید و می‌خورید و یک سری فحش از خود محیط‌یستی‌ها می‌خورید. کدامش جذاب‌تر است؟

درویش: فحش‌خوردن واقعا به من روحیه می‌دهد. یعنی آن لحظه‌ای که من فکر کنم هیچ دشمنی ندارم، به خودم شک می‌کنم. قطاری که در حال حرکت است. به آن سنگ می‌زنند، اصولا به درخت گردو سنگ می‌زنند، به درخت چنار که کسی سنگ نمی‌زند.

– آدمی که زیاد کار می‌کند و فعال است، فحش‌خورش هم ملس است.

درویش: به من می‌گویند مارکوپولوی محیط زیست. می‌گویند همه‌اش دارد عشق و حال می‌کند و سفر می‌کند و اینور و اونور می‌رود. به خود خانم ابتکار هم در نامه نوشته‌ام که شما می‌دانید که من نه یک ریال حق ماموریت، نه فوق‌العاده و نه اضافه‌کاری می‌گیرم. من هر جایی که دعوتم می‌کنند، همان جا پول بلیت هواپیما و اتوبوس من را می‌دهند یا یک جاهایی هم بوده که من خودم داده‌ام و رفته‌ام. هیچ منتی وجود ندارد و من با عشق و علاقه‌ای که به کار دارم، این کارها را دارم انجام می‌دهم و چون واقعا عاشق کارم هستم، خسته نمی‌شوم.

– از حیوان‌ها کدام را بیشتر دوست دارید؟

درویش: همه حیوان‌ها. فکر می‌کنم اسب را بیشتر دوست داشته باشم.

– سوارکاری هم بلدید؟

درویش: نه سوار نمی‌شوم، چون اصلا اعتقاد ندارم. من اتفاقا یک سری رفته بودیم سمت گلستانک و ۲۱ ساعت پیاده‌روی می‌کردیم و خیلی طولانی بود و برای ما اسب و قاطر آوردند و من سوار نشدم و من گفتم خودم را می‌گذارم جای آن اسب یا قاطر، کسی راضی می‌شود این بار اضافه را با خودش بکشد؟

-گوشت می‌خورید؟

درویش: بله.

– یعنی اهل کباب هستید؟

درویش: دیگر خیلی لوس نیستم.

– رودخانه، تالاب، جنگل، کوه؛ کدامشان را بیشتر دوست دارید و بیشتر حالتان را خوب می‌کند؟

درویش: بیابان‌ها را من خیلی دوست دارم. من ۲۵ سال از زندگی‌ام را در بخش تحقیقات بیابان کار کردم.

– موهایتان همان جا ریخت؟

درویش: نه من تهدید را به فرصت تبدیل کردم. برای این‌که وقت کمتری از من هدر برود و بروم آرایشگاه این یک ذره موها را درست کنم، خودم درستش می‌کنم.

– اگر قرار باشد یک سد را خراب کنند، راضی می‌شوید اولین کلنگ را بزنید؟

درویش:  بله.

– با افتخار و محکم؟

درویش: بله.

– اولین سدی که خراب می‌کنید، کدام سد است؟

درویش: اولین سدی که خراب می‌کنم، سد میناب است در هرمزگان که باعث شده هشت میلیون نفر بی‌کار، یک میلیون درخت انبه و صدها هزار درخت مرکبات نابود شود و بزرگ‌ترین فروچاله‌ها آن‌جا اتفاق بیفتد و حال مردم میناب به‌ شدت خراب شود و حتی بین مردم میناب و بندرعباس مشکلات جدی‌ای اتفاق بیفتد و رابطه‌شان خراب شود. دومی سد سفیدرود است. سد سفیدرود جانمایی‌اش غلط است، اتفاقا قبل از انقلاب زده شده است. هر سال از رسوب پر می‌شود. سومی‌اش سد لار است که سوراخ است.

– بحث شمال شد، موافقید که از جاده چالوس عوارض گرفته شود؟

درویش: صددرصد. من پیشنهاد دادم از هر خودرویی ۲۰۰ هزار تومان گرفته شود.

– زیاد نیست؟

نه اصلا زیاد نیست. اگر این اتفاق بیفتد و صندوقی باشد که این ۲۰۰ هزار تومان‌ها برسد برای زیرساخت‌های توسعه واقعی شهرهای شمالی ما، دیگر آنها نمی‌روند و مطالبه کنند که برای ما سد بزنید، برای ما کارخانه پتروشیمی بزنید، برای ما کارخانه فولاد و سیمان بزنید و این منجلابی که در شمال کشور ما ایجاد شده، ایجادش کنیم. شمال کشور ریه‌های این سرزمین است. همه ما باید بخشی از سرمایه‌های خود را برای حفظ این ریه‌ها بپردازیم. آنها حتی ارزشمندترین و دیرینه‌ترین رویشگاه دنیاست، یعنی هیچ جایی در دنیا نیست که همچنان بعد از عصر یخبندان جنگل داشته باشد به‌نام جنگل هیرکانی. یادگار قبل از عصر یخبندان است و به‌خاطر ویژگی منحصربه‌فردی که ارتفاعات البرز داشت، این ارتفاعات از عصر یخبندان جون سالم به‌در بردند. برای همین یونسکو می‌خواهد ثبت میراث جهانی‌اش کند.

photo_2015-12-05_19-46-20

– پیامتان به آنهایی که پوشک بچه در این جنگل‌ها رها می‌کنند، چیست؟

درویش: من اعتقادم بر این است که ۹۹ درصد از ایرانی‌ها اگر با طبیعت خودشان نامهربانند، به خاطر این است که آموزش‌های لازم را ما به آنها نداده‌ایم. به خاطر این‌ که آگاهی‌های لازم را پیدا نکرده‌اند، به خاطر این‌که روی میز و نیمکت‌هایی درس خوانده‌اند که روی این میز و نیمکت‌ها سواد محیط‌زیستی به بچه‌ها داده نشده. برای همین است که من و همکارانم داریم مدارس محیط زیستی راه می‌اندازیم، داریم مدارس طبیعت راه می‌اندازیم. می‌خواهیم نسلی را پرورش دهیم که نگاهش به مواهب طبیعی‌اش مثل نگاهش به ارزشمندترین اصول زندگی‌اش یعنی پدرش، مادرش، وطنش و دینش باشد. اگر ما بتوانیم یک چنین نسلی را پرورش دهیم، انسان‌ها آن‌وقت حرمت مواهب طبیعی را حفظ می‌کنند و در پیشگاهشان نه هیچ گیاهی گیاه هرز و علف است و نه هیچ جانداری جاندار زیانکار و آن‌ وقت دیگر تو هم سوار آن اسب نمی‌شوی.

– کانال تلگرام هم دارید؟

درویش: بله.

– چند نفر عضو دارد؟

درویش: دارد هزارنفری می‌شود به‌زودی.

-کم نیست؟

درویش: تازه راه افتاده. ولی پیام‌هایی که از کانال من ارسال می‌شود، تا سه تا چهار هزار بار کپی می‌شود.

– برای مخاطبانتان وقت می‌گذارید؟

درویش: بله.

– پس شما چه وقت می‌خوابید؟

همیشه به من می‌گویند تو این همه انرژی را از کجا می‌آوری؟ همین چند وقت پیش بود یک بسته‌ای برای من آوردند؛ کادوپیچ، قرمزرنگ و با روبان قرمز و این همکارهای خانم من هم یک مقداری حساس بودند و می‌گفتند این چیه و چه کسی این کادوی این‌جوری آورده است؟ در آن را باز کردند و دیدند یک بیلچه است، یک بیلچه قرمزرنگ در آن بود و یک یادداشت در آن بود که روی آن نوشته بود آقای درویش من خیلی وقت بود که می‌خواستم یک هدیه برای شما بگیرم که سزاوار تو باشد، ولی نمی‌دانستم چی به شما بدهم. یک روز یک مصاحبه شما را گوش کردم و در آن یک خبرنگار از شما پرسیده بود که اصلا چه شد که شما محیط‌زیستی شدی؟ بعد گفتم من یک باغچه‌ای در خانه پدری‌ام داشتم و همیشه سرگرمی‌ام بود که می‌رفتم در این باغچه و با یک بیلچه‌ای که داشتم، جوی‌چه درست می‌کردم و مسیر آب برای آبیاری این باغچه را تغییر می‌دادم. همین‌جوری تا سه، چهار ساعت بازی می‌کردم و مادرم خدابیامرز می‌آمد و می‌گفت بیا تو آفتاب خورده تو کلت و داری دیوانه می‌شوی.

و چنین بود که محمد درویش دیوانه طبیعت شد.

بله دقیقا.

-ممنونم از شما.

درویش: سپاس.

پایان پیام

گفت‌وگو: رضا ساکی

کد خبر : 9574 ساعت خبر : 8:29 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=9574
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات