من فقط یک گمشده بدشانس مبتلا به فوبیای پرندگان بودم؛ قسمت دوم
با اینکه میدانستم تنها راه نجات از گمشدن، همین کوچه است، قدم از قدم برنداشتم. من فقط یک گمشده بدشانس مبتلا به فوبیای پرندگان بودم؛ قسمت دوم.
با اینکه میدانستم تنها راه نجات از گمشدن، همین کوچه است، قدم از قدم برنداشتم. من فقط یک گمشده بدشانس مبتلا به فوبیای پرندگان بودم؛ قسمت دوم.
گم شدنهای مختصر، جزو برنامه من بود. اما گاهی این برنامه تغییراتی پیدا میکرد. من فقط یک گمشده بدشانس مبتلا به فوبیای پرندگان بودم؛ خاطرات مسیریابی من
در تمام طول راه سعی کردم به خاطر بیاورم که از کدام طرف باید برویم و خیابانها را تصور کنم. خوابگاه یا دانشگاه مسأله این است؛ خاطرات مسیریابی من.
بعضیها انگار از ابتدای تولد، جیپیاس رویشان نصب شده و فول آپشن تحویل خانواده داده شدهاند. خانه دوست کجاست؛ قرار نبود اینطوری بشود.