یک روز با افسر راهنمایی و رانندگی
به جان مادرم من نمیخواستم بخورم. رفقا گفتند عروسی داداشته حالا یه قُلُپ بخور. به زور ریختن تو حلقم نامردا.
به جان مادرم من نمیخواستم بخورم. رفقا گفتند عروسی داداشته حالا یه قُلُپ بخور. به زور ریختن تو حلقم نامردا.