ناصر حبیبیان: نگاهم به تاریخ موزه‌ای نیست

به گزارش پایگاه خبری گلونی، برنامه‌ی «مجله تئاتر» شبکه ۴ سیما در روز ۶ تیر اختصاص به بررسی نمایش «هزار شلاق» داشت. گفت‌وگوی رامتین شهبازی را با ناصر حبیبیان به طور اختصاصی در گلونی بخوانید.

آقای حبیبیان در این نمایش من جا به جا تفسیر نویسنده را می­‌بینم و این تفسیر نویسنده است که داستان را می­‌سازد، با این نگاه ایده نمایشنامه چطور شکل گرفت؟

 تاریخ تئاتر ایران چیزی بود که تقریبا ۱۰ سال پیش من را خیلی درگیر خودش کرد. تحقیقاتی در این زمینه انجام دادم که نتیجه‌­اش کتابی به اسم  «تماشاخانه‌­های تهران» شد. خب از آنجا رفتن به سمت تاریخ برای من جدی بود. ضمن اینکه این موضوع و مسئله قاجار با توجه به موضوع  پایان­نامه ارشدم که راجع به مدرنیته و تاتر در ایران بود، برای من اهمیت پیدا کرد و این تقارن زمان مدرنیته با قاجار ایده اولیه بود که حقیقتا در مراحل مختلفی شکل گرفت، نوشته شد و دوباره نوشته شد. چون بنده معتقدم نمایشنامه در اثر نوشتن به دست نمی‌­آید و در اثر حذف و ویرایش به دست می­‌آید.

نگاهی که به تاریخ هست نگاهی جدید است، از حاشیه نگاه کردن. یعنی به جای از مرکز وارد شدن از حاشیه وارد شویم و سطور سفید بین خطوط تاریخ را بخوانیم. این اسب که در چند شکل مختلف می‌­بینیم و تکرار می­‌شود. این اسب می­تواند یک حاشیه باشد که در حقیقت کنار تمام آدم‌­ها حضور داشته. حاشیه‌­ای که در عین حال که از بیرون نگاه می­‌کند به اتفاق­‌ها با توصیف و بیان خودش تفسیر می­‌کند و ما را به سمت‌­های مختلف تاریخ می­‌برد. از این زاویه شما چه تفسیری دارید و چه دلیلی برای انتخاب این اسب به عنوان راوی داستان دارید؟

من نگاه موزه‌­ای و توریستی به تاریخ و نگاهی که از ورای شیشه باشد را نمی­‌پسندم. تاریخ همانطور که خیلی از بزرگان گفته­‌اند از گذشته شروع شده و در امروز جریان دارد و در آینده هم مسیرش را ادامه خواهد داد. این زمان انتخاب شده که از ابتدای قاجار تا تقریبا انتهای قاجار  است بیشتر به واسطه‌‌ی مواجه‌‌ای است که ما در واقع با جهان مدرن داشتیم. تجدد ایرانی ما پیش از قاجار در ایران وجود داشته و من سعی کردم این را القا کنم و فکر می­‌کنم احتمالا ما در زمان قاجار از یک تجدد به سمت قهقرا متاسفانه نزول کردیم که این به واسطه اتفاقات بسیار عجیب و غریبی ست که اتفاق افتاده و همه‌ی تاریخ ما را تحت تاثیر قرار داده است. زیست امروز ما به هیچ وجه نمی‌­تواند از این تاریخ جدا باشد و یک قسمتش شاید که به کمیکی برای خود من بدل شد آن بود که این تاریخ غیرانسانی رقم خورده است. این اسب نشانه­‌ای به وجود می‌­آورد که این تاریخ غیرانسانی است ضمن اینکه خب اسب در تاریخ کهن‌اسطوره‌­های ما جایگاه ویژه‌­ای دارد. در نقاشی­‌های شانزده هزار سال پیش نقش اسب برجسته است و حتی ادبیات ما را هم تحت سیطره خودش دارد و ضمن اینکه ما قبلا در ادبیات­‌مان هم داستان­‌های فابل را داشته­‌ا‌یم یا کلیله‌ودمنه که از زبان حیوانات بوده و اتفاقا در نمایش هم مشخصا اشاره شده است.

در مورد بحث تغییر شخصیت­‌ها، این تغییر شخصیت­‌ها  از یک جایی حس می‌­کنم انگار شخصیت­‌ها جایگزین هم می­‌شوند. خود این اسب روایت‌گر تبدیل می­‌شود به اسب و اسب تبدیل می­‌شوند به شخصیت­ ها. این ایده در اجرا بود یا در زمان نمایشنامه حضور داشت؟

ببینید درواقع بازی­‌سازی ایده است که در متن است اما نگاه کارگردان بسیار نگاه خلاقانه­‌ای بود و ترجیحش این بود که شخصیت کُرِنگ را در شخصیت‌­های نمایشی متکثر کند و من استقبال کردم. در نمایشنامه نبود و ایده خود کارگردان بود. ضمن اینکه اشاره کنم که بحث شکل نمایشنامه ایرانی و اینکه بازی‌ها در هم تنیده می‌­شود خیلی شاید قرابتی ندارد با آن شکل و فرمی که ما از ساختار ارسطویی درک کردیم و مخصوصا در ادبیات نمایشی ما تدریس می­‌شود.

یک نکته دیگر شیوه روایت است. در حقیقت از ابتدای کار هر چه قدر به انتها نزدیک می­‌شویم حس من این بود که روایت توصیفی جای خودش را به روایت نمایشی می­‌دهد. در ابتدا راوی و کُنش­گر جدا هستند اما در انتها یکی می­‌شوند. این یک نموداری بود که در ذهن من ترسیم شد. به نظر می­‌آید از آیین ایرانی به تاتر غربی نزدیک می­‌شود. اینطور است؟

بحث روایت خیلی بحث جذابی است اما در ادبیات نمایشی ایران به شدت مغفول است و مورد توجه قرار نگرفته است. اساسا روایت‌­گری در نمایش‌­های ما جایگاه بسیار ویژه‌­ای داشته. من اشاره‌­ام به نمایش­‌های دوره قاجار و اجراهای مقلدانه از نمایش‌­های روحوضی که در بافت ارسطویی انجام می­‌شود ‌نیست. من فکر می­‌کنم ریشه‌ی نمایش‌­های ایرانی باید در روایت جست‌وجو شود. آن چیزی که بزرگان دیگر انجام داده‌­اند و من هم دارم تجربه می­‌کنم ضمن اینکه این موضوع در بافت فکری و ذهنی آدم ایرانی این طور است و با بافت فلسفی و ایده­‌ای ما کاملا قرین است. سنت روایت ریشه در هنر ایرانی و بافت فکری ادبیات ایرانی دارد که در زمان ابتدای قاجار کات می‌­شود و از بین می­‌رود. ما در حقیقت گذشته را از دست دادیم. در اخذ فرهنگ غرب خیلی موفق نبودیم و یک برخورد تکنولوژیک با غرب کردیم و فکر می­‌کنم فهم مدرنیته از غرب اتفاقا در دوران قاجار نیامد و به جای آن تکنولوژی­‌اش آمد که اتفاقا تئاتر نوع اروپایی در این زمان وارد ایران شد و این تاتر یک برخورد مونتاژ گونه­‌ای بود. سنت­‌های نمایشی و ایرانی ما که فکر می­‌کنم ریشه در تفکر افلاطونی دارد تا ارسطویی. اینها هیچوقت در تاریخ تئاتر ما بازشناسی نشد.

پایان پیام

کد خبر : 1647 ساعت خبر : 2:35 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=1647
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات