مدرسه مگر جای این کارهاست؟

مدرسه مگر جای این کارهاست؟

پایگاه خبری گلونی، علی خضری: تلویزیون روشن بود و داشت اخبار پخش می‌کرد ولی بابا سرش توی گوشی تلفن همراهش بود. آمدم کنارش نشستم و کنترل را برداشتم. کمی صدایش را کم کردم. همان‌طور که داشت با انگشت اشاره روی صفحه‌ی تلفن همراهش می‌کشید گفت: کم نکن، دارم گوش می‌دهم.

وقتی دید نگاهم روی صفحه‌ی گوشی می‌دود، خودش را کمی کج کرد. در حالی که دوباره صدا را زیاد می‌کردم گفتم: شما که حواستون توی گوشی است. گفت: اینش به خودم مربوط است. تو درس و مشق نداری همه‌اش مفتش کارهای من شده‌ای؟ گفتم: درسم تمام شد. یک کاری با شما داشتم.

در حالی که معلوم بود حواسش جای دیگر است، گفت: هووم؟ خوب بگو برو. کلی کار دارم. گفتم: کارنامه‌ام را گرفته‌ام. گفت: خوب، نکند برای کارنامه هم باید پول ببری؟ کارنامه را جلویش گرفتم و گفتم: نه، بفرمایید. شاگرد اول شده‌ام. اصلا حواسش نبود. کارنامه را گرفت و بدون اینکه نگاه کند، آن‌را روی میز گذاشت و دوباره مشغول گوشی شد و گفت: آفرین. گفتم: همین؟ اصلا نگاه هم نکردید که.

با اندکی عصبانیت گوشی را کنار گذاشت و گفت: خیلی خوب بابا. ببینم چیکارکردی. کارنامه را برداشت و یک نگاه الکی از بالا تا پایین انداخت و گفت: آفرین. یادم باشد برایت جایزه بگیرم. حالاپاشو برو، کار دارم. گفتم: ممنون. بابا، یادتان است قول داده ‌بودید اگر شاگرد اول بشوم برایم گوشی تلفن همراه می‌خرید؟

توی صورتم خیره شد. چشم‌هایش را درشت کرد و با عصبانیت گفت: من به این تلویزیون خندیدم که چنین قولی به تو داده باشم. حرف توی دهان من می‌گذاری؟ ما خودمان کبوتر را رنگ می‌کنیم و جای قناری می‌فروشیم. برو بچه، برو تا آن روی آهوی من بالا نیامده. آن روز که تو به دمپایی می‌گفتی زندایی، ما همه را سیاه می‌کردیم. اِاِاِ… ببین یک الف بچه…

دیدم این‌جوری به نتیجه نمی‌رسم که هیچ، ممکن است سالم هم نمانم. گفتم: خیلی خوب باشه. شما درست می‌گویید. گفت: معلوم است که درست می‌گویم. دفعه‌ی آخرت باشد بخواهی سر من را کلاه بگذاری ها. گفتم: چشم. بابا، اگر من دیر از مدرسه به خانه بیایم، شما نگران می‌شوید؟ گفت:بله که نگران می‌شوم. راستش را بگو، چه نقشه‌ای داری؟ کجا می‌خواهی بروی؟ با کی جدیدا دوست شده‌ای؟
گفتم: مثلا گفتم. اگر یک وقت دیر کردم، اگر تلفن همراه داشته باشم، می‌توانم تماس بگیرم و خانواده‌ای را از نگرانی دربیاورم.
گفت: لازم نکرده دربیاوری. ولی اگر بفهمم دیر آمدی خانه من می‌دانم و تو.

کلافه شدم و گفتم: آخر بابا، همه‌ی بچه‌ها کلی جوک و مطالب علمی و جملات قصار از بزرگان بلدند و می‌آیند توی کلاس تعریف می‌کنند. آن‌وقت من باید مثل چماق بنشینم و تماشایشان بکنم. تازه همه‌شان توی مدرسه کلش آف کلنز بازی می‌کنند و کلی مرحله جلو رفته‌اند.
پرسید: کلش آف چی چی؟ گفتم: کلنز بابا کلنز. یک بازی استراتژیک است.
گفت: چشمم روشن. مدرسه مگر جای این کارهاست؟ معلوم نیست می‌روید مدرسه درس بخوانید یا بازی کنید و جوک‌های دوزاری برای هم تعریف کنید. هر روز هم یک کاغذ می‌فرستند که انقدر پول بیاورید. فردا می‌آیم و تکلیف تو وآن مدرسه را روشن می‌کنم.
با خودم می‌گفتم که عجب اشتباهی کردم ها و اصلا خر ما از کرگی دم نداشت که یک‌دفعه صدایی از گوشی بابا بلند شد. از همان صداهایی که از گوشی بچه‌ها درکلاس به گوش می‌رسید.

بابا باعجله گوشی را برداشت. یک نگاهی کرد و سریع یک پس‌گردنی به من زد و گفت: راحت شدی؟ بیا، اتک زد…

پایان پیام

ادامه این داستان دنباله‌دار را اینجا بخوانید.

کد خبر : 56211 ساعت خبر : 8:16 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=56211
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات