باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
پایگاه خبری گلونی، علی خضری: مادر با خیال راحت نشسته بود سریال نگاه میکرد. از اینکه مجبور نیست فردا تکرار سریال را ببیند و در عوضش میتواند به خواب بعدازظهرش برسد، خوشحال بود. کنار مادر نشستم و گفتم: چطور بابا هنوز نیامده؟ شغل دوم پیداکرده؟
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
با تعجب گفت: چی؟ شغل دوم؟ نه بابا، اگر از این جنمها داشت هم دلم خوش بود. مرد گنده فقط همین را یاد گرفته که صبح راست دماغش را بگیرد برود و تا تعطیل شد، راست دماغش را بگیرد و بیاید خانه بنشیند جلوی تلویزیون و اخبار ببیند و بدوبیراه بگوید. انگارنهانگار که زن و بچه آدم خرج دارند و نمیرود دنبال کاری…
مثلاینکه داغ دلش را تازه کرده بودم. همینجور داشت ادامه میداد و کار داشت بهجاهای باریک میکشید که زنگ خانه به صدا درآمد. مادر گفت: بیا، حلالزاده است. تا حرفش را میزنیم پیدایش میشود. من بروم چای را آماده کنم که بیچاره زیر باران خیس شده است. گناه دارد خستهوکوفته… با تعجب به مادر نگاه کردم. حتی بهترین هواشناسیها هم نمیتوانستند تغییرات جوّی ناگهانی او را پیشبینی کنند.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باز شد و بابا مثل موش آبکشیده شده داخل شد. سلام و خسته نباشید گفتم. معلوم نبود زیر لب به چه کسی بدوبیراه میگوید. وسط فحشهایش یک علیک سلامی گفت و ادامه داد.
گفتم: چقدر دیرکردید؟ ترافیک بود؟
گفت: ترافیک؟ مسیر نیمساعته را سه ساعت در ترافیک ماندهام. آخرش هم مجبور شویم توی این باران، پیاده بیایم. وگرنه تا صبح هم نمیرسیدم. یک قطره باران که روی زمین میافتد، تهران قفل میشود.
لباسهایش را عوض کرد ونشست جلوی تلویزیون و تماشای اخبار. اتفاقاً اخبار هم گزارشی از بارندگی و ترافیک حاصل از آن پخش میکرد. گفت: بیا، ببین چطوری خیابانها بندآمده و ماشینها درهم گرهخوردهاند.
مادر سلام کرد و یک لیوان چای داغ جلوی بابا گذاشت و با عصبانیت گفت: پاشو، پاشو سروکلهات را خشککن، الان خانه و زندگیام را به خیس! میکشی. بابا بلند شد. حوله را از مادر گرفت و جلوی تلویزیون ایستاد و مشغول خشککردن سر و بدنش شد. مادر چشمغرهای به او انداخت و به آشپزخانه رفت.
پرسیدم: بابا، چرا تاکمی باران میآید، شهر اینطور قفل میشود؟
گفت: ایبابا، همهاش تقصیر این شاعران و نویسندهها است. ای بر پدر این باعثوبانی این فضای مجازی لعنت.
بابا استاد ایجاد پیوندهای آسمانی بود. یکجور بامهارت، چیزهای بیربط را به هم پیوند میزد که دهانمان بازمیماند. گفتم: آخر چه ربطی به اینها دارد؟
گفت: باباجان، یک عده آدم بیکار میآیند از لطافت باران، قدم زدن زیر باران، هوای دونفره و بیشتر، فضای رمانتیک، حرفهای عشقولانه و این چرتوپرتها شعر و داستان میگویند و مردم هم در فضای مجازی میخوانند. ملت هم که آمادهی جو گرفتگی هستند. فوراً سوار ماشین میشوند و به خیابانها میریزند. بجای اینکه بروند در پارکها و بوستانها قدم بزنند و دونفره بازی دربیاورند، از ترس خیس شدن و خراب شدن تیپ و قیافهشان، با ماشینهایشان میروند دونفره بازی. زمینها که لیز، همه هم که ماشالا شوماخر! فقط کافی است که یک تصادف بشود. کل خیابان بسته میشود و نه پلیس میتواند بیاید و نه آمبولانس. آنوقت، امثال من بدبخت که از دونفره، فقط کوپن و یارانهاش را میفهمیم، باید به این مصیبت بیفتیم.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
دیدم که بابا دل پُری دارد و خیس و عصبانی است، جرئت نکردم کاغذ مدرسه را که جهت ایزوگام پشتبام مدرسه تقاضای پول کرده بود را نشانش بدهم. قبل از اینکه بابا تلافی همهچیز را سر من خالی کند، سراغ درسومشقم رفتم. کتاب فارسی را باز کردم. این بیت از سعدی توجهم را جلب کرد:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شورهزار خس
پایان پیام
عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.
ادامه این داستان دنبالهدار را اینجا بخوانید.
کد خبر : 59052 ساعت خبر : 0:18 ق.ظ