سحرخیز باش تا کامروا گردی
پایگاه خبری گلونی، علی خضری: اخبار تمام شده بود و بابا در حال تماشای گفتگوی خبری بعد از اخبار بود. کنارش نشستم و گفتم: بابا، میشود امشب کمی دیرتر بخوابم؟
گفت: نخیر. چرا باید دیرتر بخوابی؟
گفتم: امشب فوتبال الکلاسیکو است. همین امشب را فقط بگذارید دیرتر بخوابم.
گفت: مگر ببینی یا نبینی چه میشود؟ فردا صبح باید بروی مدرسه. دیر بخوابی، نمیتوانی صبح زود بلند شوی. از قدیم گفتهاند که “سحرخیز باش تا کامروا گردی”
گفتم: اصلا این کامروایی یعنی چه؟
گفت: یعنی به آنچیزی که دلت بخواهد میرسی. یعنی خوشبخت میشوی. یعنی عاقبت بخیر میشوی. یعنی همین که میگویم. فهمیدی؟
گفتم: فهمیدم. یک سوال دیگر.
گفت: گرفتار شدیم ها. بپرس برو بگیر بخواب.
گفتم: شما الان کامروا هستید؟ شما که هر روز به قول خودتان، کلهی سحر پا میشوید و تا بوق سگ کار میکنید، خوشبخت هستید؟ شما که همیشه هشتتان گرو نهتان است و سرگنج هم ننشستهاید، خیلی بهتان خوش میگذرد؟ مدیرهایی که لنگ ظهر سرکار میآیند وضعشان بهتر است یا شما سحرخیزان؟ اصلا یک کمی به چشم خریدار که نگاه کنید، میبینید که کسانی که دیرتر از خواب پا میشوند و فعالیت و کارشان را دیرتر شروع میکنند، وضعشان خیلی بهتر است. مثلا همین همسایه روبروییمان. من که ندیدهام، ولی پسرش که با من همکلاس است میگوید که پدرم هر روز تا ساعت ۱۰ صبح خواب است. ماشینشان را هم که دیدهاید. یک لاستیکش به ابوطیارهی ما میارزد.
برخلاف انتظارم، بابا همینجور نشسته بود و درچشمانم خیره شده بود و گوش میداد.
گفت: سخنرانیتان تمام شد؟
گفتم: اصلا چه کسی اولین بار قانون گذاشت که صبح زود باید برویم مدرسه؟ چه کسی گفت که همهی محصلین، کارمندان، کارگران باید صبح زود بروند دنبال کامرواییشان و همهی پولدارها منتظر بمانند تا همه که کامروا شدند، به محل کارشان بروند؟ اصلا ما نخواهیم کامروا شویم، باید چهکسی را ببینیم؟
خیلی خونسرد قوطی کبریت را برداشت. یک کبریت از آن درآورد. به آرامی درگوشش فرو کرد و چرخاند. بعد رو به من کرد و گفت: نمیدانم.
بعد کنترل تلویزیون را دستش گرفت و گفت: گفتی کدام بازی بود؟
گفتم: الکلاسیکو. میتوانم ببینم؟
گفت: نخیر، باید زود بخوابی تا فردا کامرواییت دیر نشود. َ
پایان پیام
ادامه این داستان دنبالهدار را اینجا بخوانید.
کد خبر : 58906 ساعت خبر : 0:40 ق.ظ