با صندلی صادق هدایت

منم اومدم با دوستم یه عکس اینجا بگیریم سر جای هدایت. بذاریم اینستاگرام. من و دوستم و هدایت؛ یهویی.

پایگاه خبری گلونی، حسام‌الدین مقامی‌کیا:

– دختر: می‌شه تا دوستم بیاد سر میز شما بشینم؟ آخه جا نیست.

– پیرمرد: بفرمایید.

– دختر: شما جی اف داری؟

– پیرمرد: فقط کلسترول دارم. گاهی هم هموروئید. چیزی میل دارید سفارش بدم؟

– دختر: نه منتظر می‌شم دوستم بیاد. اهل پیچملباس.

– پیرمرد: از این کشورهای تازه استقلال یافته‌س؟

– دختر: نه. خوردنیه. معمولا با دوستم پیچملبا سفارش می‌دیم. این کافه البته گمون نکنم داشته باشه.

– پیرمرد: پس خوردنیه؟

– دختر: په نه په، بردنیه. هاهاااا…

– پیرمرد: ببخشید… من ادامه کتابمو بخونم…

– دختر: چی می‌خونی شما؟

– پیرمرد: از نو «صد سال تنهایی» رو می‌خونم.

– دختر: تنهایی؟ مثبت‌اندیش نیستیدا! سه تا کتاب دارم تو کیفم برای دوستم هدیه آوردم، یکی «مجموعه پیامک‌های عاشقانه»، یکی «بیست جمله مثبت برای بیست روز» و این که دیگه شاهکاره: «په نه په، جلد پونزدهم»، بخونید اصلا زندگیه‌ها.

– پیرمرد: درباره رموز زندگیه؟

– دختر: اصلا اِندشه. سر حال می‌شید.

– پیرمرد: اندیشه هم خوبه. در این حوزه هم شائقم به مطالعه.

– دختر: من دو روز مثل شما صحبت کنم حلق درد می شم. هاهاااا… شما یه دیوان سعدی بنویسید به نظرم.

– پیرمرد: قیاس مع‌الفارقه.

– دختر: آخ آخ، حلقم… دیگه هدایت که می‌تونید بشید که. می‌دونستین می اومده تو همین کافه کنار همین پنجره می‌نشسته؟

– پیرمرد: بله.

– دختر: منم اومدم با دوستم یه عکس اینجا بگیریم سر جای هدایت. بذاریم اینستاگرام. من و دوستم و هدایت؛ یهویی.

– پیرمرد: پس با هدایت آشنایید؟

– دختر: بله. شاعر بوده. خیلی معروفه.

– پیرمرد: شما کدوم هدایتو می‌گید؟

– دختر: همون که اینجا می‌نشسته دیگه. اینا می‌نشستن اینجا هی صحبت می‌کردن هی شعر می‌گفتن.

– پیرمرد: فروغ شعر می‌گفته، هدایت می‌نوشته، با آرمانشون.

– دختر: آرمانشونم شاعر بوده؟ من فقط صادقشونو می‌شناسم.

– پیرمرد: دوستتون هم در همین حد هدایت رو می‌شناسه؟

– دختر: نمی دونم. با دوستم تازه دوست شدم.

– پیرمرد: پس خیلی نمی‌شناسیدش.

– دختر: چرا بابا. تا حالا سه تا دورهمی رفتیم با هم. یه جورایی هماهنگیم. من شهریوری‌ام، شیشمین روز ششمین ماه سال دنیا اومدم. اونم یه ارتباط ویژه‌ای با شیش داره. هم آیفونش سیکسه هم سیکس پکه. آها اوناهاش… من دیگه برم… شمام یه عکس با جای هدایت بیگیرید…

– پیرمرد: عکس دارم… از بچگیم، که روی پاهاش نشستم…

پایان پیام

کد خبر : 87466 ساعت خبر : 8:45 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=87466
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات