اگر بفهمند دستفروشی می‌کنی خودم را می‌کشم

اگر بفهمند دستفروشی می‌کنی خودم را می‌کشم

پایگاه خبری گلونی، بیتا اسماعیلی: «خانمای گلم انگشتر، دستبند، پابند کسی نخواست؟» جمله‌ای بود که ذهن مرا مشغول کرده بود و باعث شد گزارش امروز رقم بخورد.
وارد مترو شدم. وقتی خورشید در حال غروب‌ کردن بود، این جمله توجه مرا جلب کرد؛ چشمانم را به سمت صاحب صدا برگرداندم. زنی بود با مانتویی بلند. روسری گل گلی و یک ماسک بر روی دهان. به سختی می‌شد چهره‌اش را تشخیص داد. متوجه نگاه‌های خیره من شد.
خسته به نظر می‌رسید. ایستگاه فردوسی مملو از مسافر بود؛ به سختی راه خودم را از میان جمعیت باز کردم. گوشه‌ای صبر کردم تا سرش خلوت شود، سپس جلوتر رفتم و قبل از این‌که سوءتفاهمی شود، گفتم من خبرنگارم و می‌خواهم درباره مشکلات شما گزارش تهیه کنم.

اگر بفهمند دستفروشی می‌کنی خودم را می‌کشم

لبخندی زد و گفت: پس این ایستگاه از قطار پیاده شو. از قطار پیاده شدیم. روی یک صندلی زرد نشستیم. اسبابش را یک سمت گذاشت و خودش کنار من نشست. به من نگاه کرد و گفت: خانم صدای من رو که ضبط نمی‌کنید؟ گفتم: نه، فقط می‌نویسم. گفت: نکنه با خودتون دوربین آوردید و فیلم من رو می‌گیرید؟ گفتم: نه. گفت: از کجا مطمئن باشم؟ وویسرم را درآوردم و به او نشان دادم که خاموش است، خیالش راحت شد و نفس عمیقی کشید. گفت که سه فرزند دارد؛ یک دختر و دو پسر. یکی از پسرانش محصل و دو تای دیگر دانشجو هستند و ادامه داد که در منزل استیجاری در حاشیه شهر زندگی می‌کنند. همسرش یک مرد ۶۵ ساله است که قبلا تعمیرکار بوده ولی حالا مریض و ازکارافتاده است. از این‌که چند سال است در مترو کار می‌کند می‌پرسم، می‌گوید: سه سال است در مترو کار می‌کند و متوسط درآمدش در مترو یک میلیون و دویست هزار تومن است. از او درباره شغل‌های دیگرش سوال می‌کنم، می‌گوید: سه سال در آشپزخانه کار می‌کرده است که به دلیل این‌که جسمی سنگین روی دستش می‌افتد، رگ دستش بی‌حس می‌شود و به دلیل هزینه‌های بالای درمان، دستش کمی بی‌حرکت مانده و برای همین است که دستش را پشت کیف دستی کوچکی که دارد، پنهان می‌کند و می‌گوید: سه سال هم به‌عنوان کارگر در منزل کار می‌کردم، ولی هیچ کدام از این کارها کفاف مخارج زندگی من را نمی‌داد و به ناچار رو به دستفروشی آوردم. از دستفروشی راضی است و می‌گوید: مخارجش و خرج تحصیل فرزاندانش را می‌دهد؛ فقط نگرانی‌اش از یک چپز است، پلیس. می‌گوید پارسال پسر کوچکش تشنج کرده بود و او دربه‌در به دنبال دارو برای پسرش است که جنس‌هایش را پلیس می‌گیرد. خیلی دل پری دارد. به این‌جا که می‌رسیم، می‌گوید: من خیلی به شما اعتماد کردم، نکند اسم مرا بیارید، نکند رشته تحصیلی پسرم را بنویسید، چون پسرش گفته: مادر اگر کسی بفهمد تو دستفروشی می‌کنی، من خودم را می‌کشم.

علاقه‌اش را به فرزاندانش حس می‌کنم. در همین زمان که با هم حرف می‌زنیم، یک خانم جوان با پالتوی مشکی و شال گردن طوسی برای خرید می‌آید، می‌گوید: قیمتش چنده؟ یک انگشتر طلایی را نشان می‌دهد و می‌گوید: هفت هزار تومن. دختر انگشتر را می‌خرد و می‌رود. از او می‌پرسم چند ساعت در روز کار می‌کند؟ می‌گوید: چون کارهای خانه هم هست، از ساعت سه بعدازظهر تا هشت شب در مترو کار می‌کنم؛ کار در مترو سخت است، به‌خصوص این‌که بعضی از مردم توهین می‌کنند. مثلا یک بار یک زن به من گفت تو ماسک زدی که کسی نشناستت، معلوم نیست اصلا چکاره‌ای؟ ادامه می‌دهد که چند بار برای گرفتن وام به نمایندگان مجلس مراجعه کرده و دست آخر توانسته برای همسرش یک پژو آردی با گرفتن پول از برادرش بخرد و با دستفروشی قسط ماشین را بدهد، ولی به دلیل این‌که ماشین طرح ترافیک ندارد، همسرش از ۱۲ شب به بعد مسافرکشی می‌کند. می‌گوید حتی به کمیته امداد هم مراجعه کرده، ولی کسی پاسخ‌گو نبوده است. خانمی برای دیدن گوشواره‌ها به ما نزدیک می‌شود، حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید: قیمتش ۱۲ هزار تومن است. دختر نگاهی می‌کند و می‌رود. از من دوباره خواهش می‌کند که یه وقت اسمی ازش نیاورم تا مبادا بچه‌ها و به‌خصوص پسرش ناراحت شود و من به او قول می‌دهم و خداحافظی می‌کنم.

بلند می‌شوم و خط را عوض می‌کنم. توی مسیر دوباره دستفروش‌ها می‌آیند؛ فکرم پیش آن زن است. همین‌طور که ایستاده‌ام، یک دستفروش کنارم می‌آید و به خانمی که نشسته، می‌گوید: این استکاچ‌ها را یک لحظه می‌گیری؟ آن زن پرخاش می‌کند که به من ربطی ندارد و شما‌ها هستید که مترو را به هم ریختید. به سمت دستفروش برمی‌گردم و می‌گویم: بده من برات می‌گیرم. با یک دست استکاچ‌ها را می‌گیرم. دختر دستفروش لبخند می‌زند. خانمی رو به آن زن می‌کند و می‌گوید: این‌ها از خوشی نیست که اسباب کول می‌کنند توی مترو می‌آورند، این‌ها محتاج هستند. آن زن خجالت می‌کشد و ایستگاه بعدی پیاده می‌شود.

عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.

برای تبلیغ در گلونی کلیک کنید.

پایان پیام

کد خبر : 34474 ساعت خبر : 2:39 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=34474
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات