به گزارش پایگاه خبری گلونی به نقل از حوزه هنری، روز دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۱۰ اُمین نشست «دگرخند»، همزمان با هفته هنر انقلاب، با موضوع طنز در دوران انقلاب و با رونمایی از کتاب «همیشه استاد» یادنامه ابوالقاسم حالت برگزار شد. کتابی که در سال ۱۳۹۱ آماده و بالاخره در سال ۱۳۹۵ از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. آیین رونمایی از این کتاب با حضور محمدصادق رحمانیان، مدیر رادیو فرهنگ و شاعر کشور، ابوالقاسم صادقی، نویسنده و طنزنویس رادیو، عباس احمدی، شاعر و پژوهشگر عرصه طنز و سید عمادالدین قرشی مولف و گردآورنده کتاب برگزار شد. آنچه در ادامه خواهید خواند نگاهی به کتاب «همیشه استاد» است که در این آیین رونمایی شد.
کتاب «همیشه استاد» به اهتمام سیدعمادالدین قرشی، یادنامهای است درخور و غنی از طنز و مطایبه و فکاهت؛ کتابی که قرار است تا به نوعی هم جامعه جوان طنزپرداز را به شناخت بهتری از این چهره اثرگذار طنز معاصر برساند و هم تجلیلی دیگر بار از ابوالقاسم حالت، این همیشه استاد عرصه طنز معاصر فارسی صورت دهد و همینطور یک منبع مکفی تحقیقاتی و مطالعاتی جهت مطالعه آثار ایشان در اختیار عموم علاقهمندان و پژوهندگان قرار دهد. کتاب مروری است بر کارنامه ادبی و هنری استاد ابوالقاسم حالت که از بزرگان حوزه طنز و ادب ایرانزمین بود و شاگردان بسیاری از مکتب او به طنزنویسی گرایش پیدا کردند. در این کتاب معرفی مبسوط و بازپرداخت جامعی از شان و مقام حالت در قالب زندگینامه در کنار بررسی کارنامه ادبی و طنز، سالشمار زندگی، کتابشناسی، خاطراتشفاهی، مراثی، مقالات، آثار مکتوب و شفاهی، تقریظها، یادمانها، بزرگداشتها، تحلیل آثار طنز، نمونه آثار نثر و نظم… در کنار مستندات و شواهد تصویری صورت پذیرفته است. مرجعی جامع درباره ابوالقاسم حالت که تاکنون منتشر نشده بود و فقدانش به شدت حس میشد.
در مقدمه کتاب، قرشی مینویسد: «ابوالقاسم حالت استاد طنزپرداز ایران؛ سه خصلت بارز داشت که هر سه ستودنی و دوستداشتنی است: آرامش و خونسردی، عدم تظاهر و بیاعتنایی به شهرت و مقام، پرکاری و سختکوشی. او برخلاف خیلی از شعرا و طنزنویسان [و خاصه فکاههنویسان] آرام و خونسرد بوده. با نگاهی به آثار مکتوب استاد این مهم را میتوان به راحتی فهمید. وقتی به تاریخشفاهی و حاضرجوابیهای حالت با دوستانش در خاطراتش گوش فرا میدهیم بازهم به نتیجه فوق میرسیم. ابوالقاسم حالت نه انقلابی بود و نه رجل سیاسی اما نویسنده و شاعری بود که هم به انقلابیون تنه میزد و هم به رجال سیاسی و هم به روشنفکران و هم به نویسندگان دیگر. شاید خواننده محترم و محترمه جوان، نداند که ابوالقاسم حالت در زمانی که هنوز بیست سال سن نداشته به سردبیری روزنامه فکاهی توفیق انتخاب میشود. زمانی که هنوز سی سال سن نداشته، از سوی ملکالشعرا بهار [ریاست کنگره] به اولین کنگره نویسندگان ایران دعوت میشود و در کنار بزرگانی همچون رهیمعیری، ناتلخانلری، حکمت، حمیدیشیرازی، چوبک، هدایت، نوابصفا، دهخدا، شهریار، همایی، یغمایی… شعر میخواند و تقدیر میشود. شاید اصلیترین دلیل انتخاب عنوان این یادنامه [همیشه استاد]، برای نگارنده نیز همین خصیصه بوده است. شادروان مرتضیفرجیان در حاشیه کتاب ارزشمند «طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب» نقل میکند زمانی که از وی خواسته تا بیوگرافی از خودش بنویسد، حالت اشارهای به سردبیری توفیق نکرده است… . چنانکه گفته شد، سختکوشی یکی دیگر از صفات برجسته او بود. نگاهی به کارنامه ادبی او شاهد این مدعاست. تالیف، ترجمه، گردآوری و نگارش بیش از چهل عنوان کتاب، سرودن بیش از بیستهزار بیت! [آن هم مناسب از لحاظ کیفیت] متر و شاخصی است که گمان نمیکنم بتوان تا سالها از آن عبور کرد…».
همچنین در پشت کتاب از قول ابوالقاسم حالت، چنین تعریفی از طنز و شوخطبعی آمده است: «…اصلاح اخلاق فرد کاری است که به اندازهی کافی شاعران و نویسندگان قدیم مانند سعدی و سنائی و مولانا و دیگران با آثار منثور و منظوم اخلاقی خود انجام دادهاند. امروز بیشتر بازگو کردن و برطرف ساختن مفاسد جامعه مطرح است نه اصلاح معایب فرد و طنز یکی از برندهترین حربهها برای پیروزی در این میدان است. گاهی لحن شوخی، اگر استادانه ادا شده باشد، اثری معجزهآسا دارد که بیان جدی فاقد آن است. گاهی یک موضوع که در قالب جملهی کوتاه طنزآمیزی بیان میشود، حکم تیری را پیدا میکند که درست به هدف میخورد ولی شاید همان موضوع، حتی اگر با انشائی عالی به صورت چند صفحه عبارات جدی درآید، نتیجه معکوس بخشد و تیری شود که به سنگ بخورد یا کمانه کند و مغز خود تیرانداز را پریشان سازد. اگر شما مطلبی را طوری بگویید که «گفتنی» باشد، یقیناً «شنیدنی» هم خواهد بود. تاریخ مواردی را نشان میدهد که ظریفی با یک لطیفه یا یک جمله طنزآمیز جان بدبختی را خریده و گردن او را از تیغ جلاد رهایی بخشیده است. طنز موجب تنبه میشود و خفته را بیدار میکند، اما با قلقلک نه با لگد! ولی متأسفانه در این مملکت، تاکنون از توجه به طنز و اثرات سودمند و حیاتبخش آن غفلت شده است. شوخی و یا طنز چاشنی سخن است، نمک سخن است و همانطور که چاشنی جزء غذاست، شوخی و طنز هم جزء سخن است و فکاهیات هم جزء شعر و ادب است».
کتاب «همیشه استاد» به اهتمام سیدعمادالدین قرشی، در ۸۵۰ صفحه، تیراژ۲۵۰۰ نسخه با همکاری دفترطنز حوزههنری و انتشارات سورهمهر به قیمت چهل هزارتومان به بازار کتاب عرضه شده است.
در ادامه برخی از آثار حالت که در این کتاب به آن ها اشاره شده است را خواهید خواند.
شوهر ایدهآل
بتا دگر بتو صد فتنه رو نمیآرد
که شوهرت ز برایت هوو نمیآرد
اگر تو پیرزن هفهفو شوی، به علی
سر تو شیرزنی تندخو نمیآرد
دگر ز شوهر خود فتنهای نخواهی دید
که بر سر تو زنی فتنهجو نمیآرد
اگر به یک زن زیباتر از تو هم برسد
ترا نمینهد و رو به او نمیآرد
اگر کچل شوی از بیخ تا ترا دارد
یقین که رو به زنی مشگمو نمیآرد
بپز غذای مزخرف برایش و خوش باش
که میخورد همه را و به رو نمیآرد
هزار گونه ضرر گر به او زنی شب و روز
بهانهای ز پی هایوهو نمیآرد
اگر که داشته باشد کتش دو صد سوراخ
دگر به پیش تو نام رفو نمیآرد
اگر فتد به لباسش هزار چین و چروک
نمیستیزد و حرف از اطو نمیآرد
اگر شود ز کثافت سیاه پیرهنش
دگر به لب سخن از شستوشو نمیآرد
بکن هرآنچه که خواهی که دور دور زن است
زمانه رحم بر احوال شو نمیآرد
عیب نیست
عاقلان را دست تنگ و خوان بینان عیب نیست
ابلهی عیب است، استیصال چندان عیب نیست
مردم ننگین و رسوا را ز رسوائی چه باک؟
بهر حیوان گر به وی گویند حیوان عیب نیست
بهر ما میخوارگی عیب است در شبهای تار
لیک دزدی روز روشن بهر دزدان عیب نیست
عیب در هر جا به جا افتاد حسنی میشود
گر شود زلف پریرویان پریشان عیب نیست
بهر مردانی که آگاهند از درد وطن
روی خندان عیب دارد چشم گریان عیب نیست
شور اصلاحات اگر داری مترس از طعن خلق
تیر خوردن از برای مرد میدان عیب نیست
غم مخور گر مردمی هوچی خرابت میکنند
کاین خرابی در پی عمران ایران عیب نیست
دم گاو!
هم پیپ به دست آور و هم فکر عصا کن
تقلید ز آقای رئیسالوزرا کن
هرجا سخن حق بشنیدی سر خشم آی
چون تیر ز جا در رو و چون توپ صدا کن
چون پول کنی پخش مرا نیز خبر ده
چون سفره کنی پهن مرا نیز صدا کن
گر کوشش و کار است بکش از سر من دست
ور نقل و نبات است به من نیز عطا کن
ما جمله فقیریم و غریبیم و ضعیفیم
یاد از فقرا و غربا و ضعفا کن
خنگ و خل و دیوانه و نادان همه جمعند
ای دوست بیا رحم به دانانی ما کن
درد تو و من یافتن میز و مقام است
این درد بدان دست شفابخش دوا کن
امروز مکن فکر خدا فکر خودت باش
فردا که شدی خانهنشین فکر خدا کن
تا دست به شاخ است از آن میوه فروچین
تا پای در آب است ز هر سوی شنا کن
حرفی مزن ای دل که دهد بوی سیاست
این آن دم گاو است که گویند رها کن!
این و آن
آن قوم که جز راه تقلب نگزیدند
گر سود نبردند، زیان نیز ندیدند
دادند دمادم به کسان پند، ولیکن
خود هیچ زمان، پند کسی را نشنیدند
ز آن آش دهن سوز که پند است و نصیحت
بر جمله چشاندند، ولی خود نچشیدند
گفتند: تملق بد و بیجاست، ولی خود
از راه تملق، به مقامات رسیدند
گفتند که: تعظیم قبیح است، ولیکن
خود در بر هر سفله، به تعظیم خمیدند
گفتند که هرگز به اجانب مگرایید
اما به خفا سوی اجانب گرویدند
این قوم، نکوشیده رسیدند به مقصود
قومی دگر از زور حسادت ترکیدند
دیدیدم که آخر غلط از آب درآمد
هر نقشه که جمعی غلط اندیش کشیدند
با یاری آن قوم که قلاب گرفتند
قومی دگر از شاخه، بسا میوه که چیدند
یک طایفه کردند گران، قیمت اجناس
یک طایقه، هر چند گران گشت، خریدند
یک قوم نمودند بهین مزرعه را سبز
یک قوم در آن مزرعه، بیرنج چریدند
دیدند گروهی، همه از شیرهکشی رنج
چون عاقبت از کیفر زندان نرهیدند
بردند گروهی دگر از شیرهکشی گنج
زیرا که فقط شیره مخلوق کشیدند!
سیزده بدر
سیزده روز گذشته است ز نوروز و در این روز فرحزا که بود سیزده عید، همه خلق، اگر پیر توانند، و گر تازه جوانند، برآنند که در خانه نمانند، ازین روی دوانند و به هر سوی روانند که تا رخت کشانند به صحرا و یکی گوشهی خرم بگزینند، مگر بزم بچینند و در آنجا بنشینند و گل عیش بچینند و رخ بخت ببینند. دگر شمسی و نسرین و قمر، اکبر و عباس و صفر، با دل خوش صبح سحر، جسته ز جا مثل فنر، جامهی خود کرده به بر، بقچه گذارند به سر، در سرشان عزم سفر، بسته بدین عزم کمر، رفته خوش از خانه به در، جانب هر باغ و در و دشت، پی گشت. غرض، جمله به شور و شعف اندر تب و تابند و به هر سوی شتابند که یابند برای خوشی و عیش نقاطی.
باز، در پهنه پهناور صحرا است، که هر چیز دلت خواست، برای تو مهیاست، ز هر جنس در آنجاست، که آید ز چپ و راست، بسی کاسب خوش خوست، که هر سو به تکاپوست، یکی روی سرش سبزی و کاهوست، یکی در طبقش تخمه کرموست، برای من هالوست، به یک سوست که آلوست. از آن ماست که پر موست، وز آن دوغ که بدبوست، پر از آب لب جوست، غرض، هر چه که دارد دل ما دوست، اگر کشمش یک روست، و گر پسته و گردوست. در این سوی و در آن سوست، که فریاد و هیاهوست ز هر کاسب فرصتطلبی کز پی اجناس بدو فاسد خود کرده به پا شوری و گسترده بساطی.
دختری پیر و پلاسیده و ترشیده و کوتاه قد و آبله رخسار، کند جلوه در انظار، چنان میوهی لکدار، لبش چون لب دیوار و دهن چون دهن غار کنون گشته پدیدار، در اطراف چمنزار، به صد عشوه و اطوار و نشسته است پریوار سرسبزه و بر سبزه گره میزند او تا که به وی رو کند اقبال و به صد عزت و اجلال، عروسی کند امسال و شود قسمت او از مدد بخت یکی شوهر نیکاختر و خوشمنظر و خوشمحضر و خوشگوهر و نیکوسیر و خوش قد و بالا و سهیقامت و زیبا و خوش اخلاق و فریبا و دلانگیز که هم ثروت و هم صحبت و هم صورت او در همه احوال برایش بشود مایه عیشی و نشاطی.
هر که پابند خرافات بود ترسد از این روز که مشهور به نحسی است، ولی آگه از آن نیست که نحسی ز پی چیست، ز تقصیر گروهی است که از عاقبت اندیشی و تدبیر به دورند و گرفتار غرورند و از ایشان همه جا سرزند آن خبط و خطائی که شود مایه افسوس و ندامت، مثلا راه به هر جا که بری، جانب هر کس نگری، گشته به سوئی سفری، در همهی شهر بدین معتبری، کس نکند جلوهگری، چون که به هر جا گذری، نیست ز آدم اثری، گشته همه کس ددری. زین سبب از دزد، عجب نیست گر آید به سرای من و سرکار و کند خدمت بسیار و برد مکنت سرشار و کند روز مرا تار و به دست تو دهد کار و کند کار تو دشوار، از آن روی که دزد از پی دزدی بود آماده و امروز بسی ساده بدین کار توان گشت موفق، که زن و مرد عموما همه از شهر برونند و کسی نیست دگر توی حیاطی.
پایان پیام