خانواده فرهنگینما
پایگاه خبری گلونی، علی خضری: دیگر توی خانهمان، خبری از تلویزیون و پخش دائمی اخبار نبود. بابا نشسته بود و خیلی آرام و بی سروصدا روزنامه میخواند. بعضی از چیزها هستند که نبودنشان، بیشتر باعث خیر و برکت است. درخانهی ما قرعهی این فقدان متبرک، به نام تلویزیون افتاد. از وقتی که با سوختنش، پایش را از زندگی ما بیرون کشیده، هم اخلاق بابا بهتر شده و دائم به این اخبارگوها ناسزا نمیگوید، هم تبدیل به یک فرد به قول ما “روزنامه خوان” و به قول خودش “فرهنگی” شده و سرانهی مطالعه را هم با شیب ملایم بهسمت بالا برده است. آمدم کنارش نشستم و گفتم: هفتهی کتاب، برشما فرهنگیان و فرهیختگان کشور مبارک باشد.
لبخندی از رضایت زد و گفت: ممنونم پسرم. بالاخره باید کسی بار سنگین فرهنگ این کشور را به دوش بکشد دیگر! من هم که دیگر همیشه آمادهی فداکاری و ازخودگذشتگی هستم. به نظر من هر ایرانی باید حتی با خواندن یک کتاب، به رشد و اعتلای فرهنگ کشورش کمک کند.
فرصت را غنیمت شمردم و کاغذی را جلویش گذاشتم و گفتم: از مدرسه دادهاند برای شما.
ابروهایش را درهم کرد و گفت: بازهم پول میخواهند؟ مگر نگفتم که گنجی درکار نیست و دیگر از این کاغذها نفرستند؟
گفتم: ازشما که بابای فرهنگی هستید بعید است که زود قضاوت کنید. اصلا حرفی از پول نیست.
گفت: پس چیست؟ نکند به ضیافت شام دعوتمان کردهاند؟
خانواده فرهنگینما
گفتم: نه بابا جان، راستش به مناسبت هفتهی کتاب، معلممان پرسید که کدامتان، پدرتان فرهنگی و اهل مطالعه است؟ من دستم را بالا گرفتم و گفتم که پدرم همیشه درحال مطالعه است. معلممان خیلی خوشحال شد و گفت: حالا که اینطور است، فردا سه جلد کتابی که خواندهاید را برای هدیه به کتابخانه بیاورید. بعد، این کاغذ را دادند که با اجازهی شما، کتابها را برای مدرسه ببرم.
گفت: خوب ببر، چه اشکالی دارد؟
گفتم: باباجان، مگر تا حالا برای ما کتاب خریدهاید؟ مگر ما غیراز این کتابهای درسیمان، کتاب دیگری هم خواندهایم؟ اگر این تلویزیون نسوخته بود که تا حالا روزنامه هم نخوانده بودیم. بقول خودتان: “عدو شود سبب خیر اکر خدا خواهد”
گفت: نخواندهای که نخواندهای. اصلا میخواهم صدسال سیاه نخوانی. مگر اینهمه کتاب درسی خواندی چیزی یادگرفتی که حالا کتاب غیر درسی بخوانی. اگر واقعا چیزی میخواهی یادبگیری، بیا این همه روزنامه داریم. بخوان و یاد بگیر. اگرنه که برو خدا روزیت را جای دیگر حواله کند.
گفتم: فرمایشات شما کاملا متین. اما فردا را چهکنم؟ ماکه درخانه کتاب نداریم تا به مدرسه ببرم.
گفت: خوب نبر. مگر آیه نازل شده یا نبری آسمان به زمین میآید؟
گفتم: نه نمیآید. اما من الکی گفتم که ما خیلی فرهنگی هستیم و پدرم خیلی اهل مطالعه و کتاب است. من هیچی. آبروی شما میرود. خودتان میدانید. میخواهید فردا دست خالی میروم مدرسه و میگویم که پدرم اصلا هم آدم فرهنگی نیست و از هرچه کتاب و کتابخوان هم متنفر است.
روزنامه را روی زمین گذاشت و برشیطان وخرمگس معرکه و افرادی دیگر که نمیخواهم نامشان فاش شود، لعنت فرستاد و گفت: این فرهنگی شدن هم چقدر هزینه دارد ها. مثل آدم سرمان را انداخته بودیم پایین و اخبارمان را تماشا میکردیم. حالا باید ادای این باکلاسها را دربیاوریم و آخر عمری دنبال این بچه را بیفتیم و کتاب بخریم.
بلند شد و رو به من گفت: ولی گفته باشم. پولش را از عیدی شب عید امسالت کم میکنم.
گفتم: بابا جان، مگر من کارمند دولتم که اینجوری با من رفتار میکنید؟
گفت: پ ن پ، رئیس جمهور ونزوئلایی…
پایان پیام
خانواده فرهنگینما
ادامه این داستان دنبالهدار را اینجا بخوانید.
عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.