کنف شدن در مترو

کِنِف شدن در مترو

پایگاه خبری گلونی، حمید کیانمهر: سلام. من کیان هستم. ۲۵ ساله، لیسانس و ساکن تهران. من داخل واگن‌های مترو خرده‌فروشی می‌کنم! بله من دست‌فروشم. کار و کاسبی‌ام هم بد نیست. البته فکر نکنید از اول به این کار اشتغال داشتم. نه! داستان زندگی‌ام مفصل است که مدیر مسئول و سردبیر محترم گلونی، مامورم کردند به برون‌ریزی و افشاگری بخش‌هایی از آن در قالب این ستون. پس مرا اینجا بخوانید که ضرر نخواهید کرد.

من ساعت خوابیدنم دست خودم است اما تایم بیدار شدنم با خداست! دیروز دقیقا از همان روزهای مد نظر بود. هرچه ساعت کوچک خانه که روزانه راس ۹ صبح به طور خودکار زنگ می‌زند خودش را کشت که مرا بیدار کند نتوانست. او که از بنده نا امید شد نوبت به آلارم گوشی‌ام رسید. آن بیچاره هم دیگر کم مانده بود خودش را از پنجره به بیرون پرتاب کند و باتری و سیم کارت و تمام اعضا و جوارحش را متلاشی کند.

خلاصه دمادم ظهر بالاخره از رختخواب آمدم بیرون و مستقیم رفتم سر یخچال. کار هر روزم است. اول باید سینه ی خسته و خشکم را سیراب کنم.

خورشید تموز وسط آسمان بود و هوا بشدت مشتعل. اصلا حال و حوصله ی بیرون رفتن را نداشتم اما وقتی دست در جیبم کردم و کلا ۱۰ هزار و پانصد تومان بیرون آمد چاره را در تحمل شرایط دیدم. خلاصه زلّ گرما راهی مترو شدم. کوله پشتی هم به سبب کسادی بازار همانطور از اول هفته پر مانده بود. از پله‌های مترو که پایین می آمدم فشار هوا و باد نیمه خنک، زیر بغل هایم را نوازش کرد که احساس خوبی در آن روزِ بد بود. خلاصه از همان ایستگاه نزدیک خانه شروع کردم.

جدیدا از همکاران عزیزم یک سری جملات جدید برای تبلیغات و بازاریابی آموخته‌ام. مثلا اگر جنسی ۲۰ تومان است می‌گویم ۱۹ تومان! تفاوتش هزار تومان است اما در نظر مخاطب فاصله‌ی بسیار طویل‌تری را ایجاد می‌کند. یا مثلا با استعانت از متکدیان گرامی در آنجا یادگرفته‌ام که مقداری مظلوم‌نمایی و تحریک اعتقادات مذهبی مسافران را چاشنی کار خودم کنم و می‌گویم “امروز اگه پنج تا آدامس از من بخرید بحق پنج تن تا آخر این هفته پنج تا خبر خوب می‌شنوید”. یا برای فروش اسباب‌بازی‌ها و لوازم تحریر دست روی نقاط حساس پدر و مادران حاضر می‌گذارم و می‌گویم: “تا حالا بچتو با یه عروسک و اسباب‌بازی خوشحال نکردی؟ خنده‌ی بچتو دیدی وقتی دست پر بری خونه؟”.

کِنِف شدن در مترو

خلاصه دیروز با توجه به حجم بالای خودکارهایی که تازه خریده بودم و روی دستم باد کرده بود باید به هر شکل ممکن حداقل نصف آن‌ها را آب می‌کردم وگرنه خسران بزرگی به دفتر دخل و خرجم وارد می‌شد. بنابراین خودکار دو هزار تومانی را اینطور تبلیغ کردم: “همینا رو اگه بیرون بخری کمتر از ۵ تومن نمیدن بهتا” کلید کرده بودم روی این جمله که ناگهان یکی از مسافران با صدای بلند داد زد: “خب اگه این خودکارا بیرون ۵ تومنه چرا تو نمیری همون بیرون بفروشی‌شون؟!” این را که گفت کل واگن از صدای خنده‌ی مردم رفت روی هوا! من که تاکنون در عمر پربرکتم اینگونه کنف و ضایع نشده بودم در اولین ایستگاه از قطار پیاده شده و کلا تا چند روز در شعاع دو کیلومتری هیچ مترویی رویت نشدم!

پایان پیام

ادامه این داستان دنباله‌دار را در اینجا بخوانید.

عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.

کد خبر : 63440 ساعت خبر : 10:22 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=63440
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات