غریبه لحظه تحویل سال
یا همین دو سال پیش قرار بود خانواده ما مثل خانواده دیگر خالهها و داییها برای زمان تحویل سال در خانه پدربزرگ حاضر شود. همه آماده رفتن بودیم که یک مرتبه مسافری با سرعت خودش را به ماشین پدر رساند و کلمه “دربست” را گفت و در صندلی جلو نشست.
پایگاه خبری گلونی، سعید قلیچی: چند دقیقهای بیشتر به سال تحویل نمانده بود. هنوز صدای کمک خواستنهای پدرم به گوش تمام اعضای خانواده میرسید. البته نسبت به چند دقیقه پیش تغییر لحن محسوسی داشت. ابتدا با داد و بیداد شروع کرد و بعد از یک مدت کوتاه مشغول غر زدن شد، چند دقیقه بعد هم دست به التماس و عجز و لابه زد. البته ما هم تلاش خودمان را کردیم، اما موفق نشدیم که در انباری را باز کنیم و این هیچ چیزی از ارزشهای ما کم نکرد.
پدرم هم میدانست که در انباری مشکل دارد، اما اصرار داشت که به هر نحوی شده واشر شیر دوش حمام را تعویض کند. دل تمام اعضای خانواده برای پدر میسوخت اما راستش جای خالی او احساس نمیشد و همه با خیال راحت منتظر تحویل سال بودیم. به اندازهای در سالهای گذشته پدرم در سفره هفتسین حضور نداشت که تصور حضور این مرتبهاش آنهم در زمان سال تحویل برای تمام اعضای خانواده حس ناخوشایندی داشت. انگار قرار است یک غریبه سال جدید را در جمع خانواده ما آغاز کند، البته این غریبه نقش پدر خانواده را هم داشت. به خاطر همین بود که وقتی تلاشهای اولیه برای نجات پدر از انباری بدون نتیجه ماند به خواست مادر خانواده همه باهم و در یک حرکت خودجوش تصمیم گرفتیم که بعد از سال تحویل برای کمک به پدر اقدام کنیم.
پدر راننده تاکسی بود و طبق عادت هرساله هیچ کس انتظار حضورش را در سر سفره هفتسین نداشت. پدرم از سالها قبل میگفت که چند ساعت قبل از سال تحویل تمام خیابانهای شهر خلوت است و مسافر دربستی بهتر پیدا میشود. براساس همین اعتقاد پدر بود که خانواده کمتر تجربه حضور او را در کنار سفره هفت سین به یاد داشت.
چند سال قبل، دو روز مانده به سال تحویل بود که یک مسافر “بندر جاسک” در مسیر پدر قرار گرفت و با آنکه از چند ماه قبل از نوروز، خانواده برای یک سفر برنامهریزی کرده بود، پدرم به بهانه اینکه یک روز دیگر از بندر جاسک برمیگردد و با پول کرایه همین مسافر دربستی، ما را به شمال میبرد، تمام خانواده را فریب داد. راستش هیچ کدام از اعضای خانواده ما نمیدانستند که جاسک در چه موقعیتی از کشور قرار دارد، اما نتیجه انتقال مسافر یک روزه پدر تبدیل به هفت روز غیبت شد. بعدش هم در اثر خستگی راه پدرم ۴۸ ساعت تمام خوابید و در عمل سفر نوروزی خانواده بطور کلی منتفی شد. البته چند هفته بعد از آن عکسهای پدرم با عمو اکبر و آقا اردشیر شوهر خاله شهلا در سواحل نیلگون بندر همیشه عباس لو رفت.
یا همین دو سال پیش قرار بود خانواده ما مثل خانواده دیگر خالهها و داییها برای زمان تحویل سال در خانه پدربزرگ حاضر شود. همه آماده رفتن بودیم که یک مرتبه مسافری با سرعت خودش را به ماشین پدر رساند و کلمه “دربست” را گفت و در صندلی جلو نشست. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که پدر یک نگاهی به من و تمام اعضای خانواده کرد و با یک لبخند ملیح، بدون هیچ حرف اضافهای به راه افتاد. آن سال هم خانواده ما دور سفره هفتسین در خانه خودمان نشستیم و جای پدر را سبز نگه داشتیم.
سال پیش بعد از کلی اصرار پدر راضی شده بود تا در زمان سال تحویل در خانه بماند و به فکر مسافر دربست نباشد. البته آن سال هم براساس عادت جای خالی پدر در سر سفره هفتسین شاهد بودیم. نیم ساعت قبل از سال تحویل بود که پدر به حمام رفت و طبق عادت همیشگی، تنها ۴۵ دقیقه وقت برای کیسه کشیدن صرف کرد.
امسال اما داستان متفاوتی داشت. هیچکدام از اعضای خانواده از پدر نخواسته بود که برای لحظه تحویل سال در خانه باشد، اما پدر در یک حرکت خودجوش و بدون هیچ اطلاع قبلی از منزل خارج نشد. در خانه ماند. در پخت سبزیپلو و ماهی به مادر کمک کرد. زودتر از بقیه اعضای خانواده به حمام رفت. سفره هفتسین را چید. هرچه به سال تحویل نزدیکتر میشدیم، حضور پررنگ پدر بیشتر موجب تعجب اعضای خانواده میشد. کمکم تعجب جای خود را به ترس داد.
تقریبا همه وجود یک غریبه را در جمع خانواده احساس میکردند. اینطوری بود که مادرم با اصرار پدرم را مجبور به تغییر واشر دوش حمام کرد. پدرم به انباری رفت تا واشر و سایر تجهیزات را بیاورد که من در انباری را بسته و قفل کردم. بعد هم مدتی برای بازکردن در ادای تلاش کردن درآوردم. چند دقیقه به تحویل سال مانده بود که مادرم من را صدا کرد و من هم به بقیه اعضای خانواده در سر سفره هفتسین پیوستم.
پایان پیام
کد خبر : 87357 ساعت خبر : 8:00 ب.ظ