اگر میخواهید تجربه ادبی درجه اول و کم نظیری داشته باشید از حجم این رمان ۴ جلدی نترسید و با شوق خواندن «خانواده تیبو» را شروع کنید.
پایگاه خبری گلونی؛ سمیه باقری حسنکیاده:
خانواده تیبو به قلم نویسندهای است که بیش از هر نویسنده دیگری توانسته است همچون تولستوی بنویسد. «روژه مارتن دوگار» در سال ۱۹۳۷ به خاطر نوشتن این اثر بزرگ برنده جایزه ادبی نوبل شد.
او در سخنرانی نوبلاش گفته است: «رماننویس واقعی کسی است که میخواهد همواره در شناخت انسان پیشتر برود و در هریک از شخصیتهایی که میآفریند زندگی فردی را آشکار کند. یعنی نشان دهد که هر موجود انسانی نمونهای است که هرگز تکرار نخواهد شد.
اگر اثر رماننویس بخت جاودانگی داشته باشد به یمن کمیت و کیفیت زندگیهای منحصر به فردی است که توانسته است به صحنه بیاورد. ولی این به تنهایی کافی نیست.
رمان نویس باید زندگی کلی را نیز حس کند، باید اثرش نشان دهنده جهانبینی خاص او باشد. هر یک از آفریدههای رماننویس واقعی همواره بیش و کم در اندیشه هستی و ماورای هستی است و شرح زندگانی هریک از این موجودات، بیش از آنکه تحقیقی درباره انسان باشد، پرسش اضطراب آمیزی درباره معنای زندگی است.»
خلاصهای از کتاب خانواده تیبو
خانواده تیبو داستان زندگی یکی از افراد ثروتمند و با نفوذ فرانسه در اوایل قرن بیستم است.
در طول داستان، ژاک جوان و سرکش، به واسطه جمعهای دوستانه، با تغییر و تحولات تدریجی در اروپا و اندیشههای سوسیالیستی آشنا میشود.
این آشنایی او را دچار کشمکشهای درونی برای پیوستن یا نپیوستن به این جریانات فکری میکند. عاقبت، او به نهضتهای انقلابی میپیوندد.
اما آنتوانِ پزشک به تغییر وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه از طریقی به غیر از انقلاب معتقد است. وی بیشتر ترجیح میدهد در مطب کوچکش به طبابت بپردازد و غوطهور در زندگی آرام و بی دغدغهاش باشد تا اینکه خود را درگیر بحثها و جدلهای گروههای مبارز و انقلابی کند.
هوشنگ گلشیری درباره این کتاب میگوید: «کتاب به دست نشسته پشت میزی یا لم داده توی صندلی راحتی، یکی از زیباترین مناظر جهان است.
صفحه به صفحه میخوانیم و ورق میزنیم، فارغ از چند و چون این زندگی روزمره و به دور از صداهای گوش خراش این جهان، در زندگانی موجود در کتاب غرق میشویم و چون سر بر میآوریم خود را و جهان را بهتر و عمیقتر شناختهایم.
خانواده تیبو اثر روژه مارتن دوگار به ترجمه ابوالحسن نجفی لذتی چنین را فراهم میکند. ماهی و اگر به خست ورق بزنید، چند ماهی خلوتتان را پر خواهد کرد و حاصل شاید این باشد که با زندگانی خانوادهای در آغاز این قرن آشنا شوید و با این قرن که ما در پایان آنیم.
راستی زیباست وقتی پشت میزی مینشینید و یا در صندلی راحتی لم میدهید و کتابی را صفحه به صفحه ورق میزنید، به ویژه اگر کتابی باشد مثل خانواده تیبو که اگر فقط چند صفحه از آن را بخوانید، با دریغ زمین خواهید گذاشت و فردا در این التهاب خواهید بود که کی باز به دستش میگیرید و ورق میزنید.»
تکههایی از کتاب
«آنتوان و ژاک دوباره سوار درشکه شده بودند. اسب تقریبا پیش نمیرفت و گویی با سمهایش روی سنگفرش قاشقک میزد. کوچهها تاریک بود. بوی پارچه خیسیده در فضای تاریک درشکه پیچیده بود. ژاک میگریست. سرش را با درماندگی به شانه برادر تکیه داد. آنتوان بازوی خود را دور او حلقه کرد. نخستین بار بود که خجالت میان آنها حایل نمیشد…»
_ در شانزده و هفده سالگی نیز اشتباهات مشابهی در کمین توست. هشیار باش و به تمایلاتت اعتماد نکن. گمان نبر که هنرمند یا مرد عمل یا قربانی عشق بزرگی شدهای فقط به صرف اینکه، در کتابها یا در زندگی، شاعران و کارگردانان بزرگ و عاشقان را تحسین کردهای. صبورانه جستجو کن تا به کنه طبیعت پی ببری. بکوش تا اندک اندک شخصیت واقعی خودت را بیابی. این کار آسان نیست…
_ خانم فونتاین با خود می اندیشید: همیشه به خودم دروغ می گویم. اگر با خودم صادق بودم دیگر نمیتوانستم امیدوار باشم. نزدیک یکی از پنجره های اتاق پذیرایی ایستاده بود. بیآنکه پرده را کنار بزند، لحظهای رفت و آمد ژورم و دانیل را در باغ تماشا کرد. با خود گفت: راستگوترین مردم چه راحت میتوانند با دروغ زندگی کنند! ولی همچنان که غالبا نمیتوانست مانع لبخند زدن خود شود، نمیتوانست بر این خوشبختی تازه که گاهگاه چون موجی از درونش سرریز میکرد، راه ببندد.»
از حجم زیاد کتاب نترسید و روزهایتان را با خواندن جملات و داستان زیبای این کتاب زیباتر کنید.
پایان پیام