بهرام و گرونی ماشین و دلالی

بهرام و گرونی ماشین و دلالی

می‌خواستیم اولین نفر باشیم که ماشین پیش‌خرید می‌کند اما حالا مانده‌ایم پشت درهای بسته!

پایگاه خبری گلونی، مهدیسا صفری‌خواه: 

گرونی ماشین

بهرام: چرا این سایت بارگذاری نمی‌شود. آرزو به دلمان ماند یکبار بدون هیچ مشکلی به آن متصل گردیم

کاوه: کدوم سایت؟ باز شروع کردی از سر صبح غر می‌زنی تا آخر شب!

بهرام: می‌خواستیم اولین نفر باشیم که خودرو پیش‌خرید می‌کند اما حالا مانده‌ایم پشت درهای بسته!

کاوه:‌ خودرو.. اون‌هم تو این اوضاع بذار ارزون بشه بخر! بعد پول از کجا آوردی تو پول تو جیبی‌ت رو هم از من می‌گیری!

بهرام: مالیات را بالا برده‌ایم؛ کمی هم در خزانه پول داشتیم؛ چند شمش هم سر طاقچه بود آنها را آب کردیم و در آخر باید اضافه کنم من ثبت‌نام می‌کنم ولی پولش را تو می‌پردازی!

کاوه: آهان پس از اول همین رو بگو. باز روی جیب من حساب کردی؟ من احتیاج به ماشین جدید ندارم!

بهرام: تن پدرمان را در گور نلرزان؛ خدایش بیامرزد اگر حال زنده بود از پیشگامان ثبت‌نام بود.

کاوه: درباره بابا خدابیامرز درست حرف بزن. درسته که دلال بود ولی پولش رو نمی‌زد تو خون ملت!

بهرام: برادرم نقشه استراتژیک پدر را من ترسیم می‌کردم؛ لازم نیست یادآوری کنی که چگونه آن زمان‌ها ارتزاق می‌کردیم.. (یواش) باز شو لعنتی! باز شو…آهان باز شد! من مشخصات خودم را می‌نویسم کارتت را دم دست بگذار تا بیعانه پرداخت کنیم و مراحل بعدی را در نمایندگی از سر خواهیم گذراند.

کاوه: چه گیری کردم از دست تو. هر روز یه برنامه تازه برامون می‌چینی. خسته‌مون کردی.

بهرام: نمی‌دانم پدرمان روی چه اصلی از من اعلام برائت کرد و کل ثروت را جیرینگی حواله به جیب تو کرده؟!

کاوه: روی همین اصل جوگیریت. بی‌خیال این سایت بشو. برو از بازوت نون دربیار!

بهرام: مگر ما رونی کلمن هستیم که نان بازویمان را بخوریم؟ این سودای یک شبه ره صد ساله رفتن امانمان را بریده‌ است. دیگر شب خواب به چشم‌هایمان نمی‌آید. کل پکیج آنتونی رابینز را یک‌جا بلعیدیم بلکه ثروتمند شویم!

کاوه:‌ اون بنده خدا گفته دلالی کنی؛ گفت کار خودت رو بساز. کارآفرین باشی.

بهرام: ما هم خیال داریم از سود عایدی این دلالی؛ کارآفرینی هم بکنیم. بدینسان هم آنتونی رابینز هم روح پدرمان از ما خرسند خواهندشد!

کاوه: باید از روی گور من رد بشی که اجازه بدم از این راه پول دربیاری!

بهرام: به ما اعلام جنگ می‌کنی. منشی‌الممالک؛ همه جنگاوران را فراخوان. آن شمشیر و آن نیزه را که هدیه اسپانسرمان در بلاد عثمانی هست را هم بیاور. وقتی پای منفعت فردی در میان باشد؛ از جنازه‌ات هم می‌گذریم… منشی‌الممالک پس این شمشیر و چای بابونه ما چه شد!

کاوه: الان می‌رم خودم برات میارم. فقط اول چای بابونه رو با هم می‌نوشیم و بعدش در آرامش با هم مذاکره می‌کنیم!

بهرام: منشی الممالک کدام گوری هستی!

کاوه:‌ امروز وقت زاویه‌سازی فک و چونه و تزریق فیلر داشت از من اجازه گرفت زود رفت!

پایان پیام

کد خبر : 95187 ساعت خبر : 11:27 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=95187
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات