داستان بهرام متوهم و کاوه باهوش

پایگاه خبری گلونی، مهدیسا صفری‌خواه: داستان دوتا برادر: بهرام متوهم و جوگیر و کاوه باهوش و زیرک

کاوه: غذا حاضره. بهرام بیا سر سفره

بهرام: صدبار گفتیم ما را به نام کوچک‌مان نخوانید. برادرم هم بخوانید؛ قبول‌ است. اما بر خوان نعمت که چنین می‌خوانیدمان؛ ندیمان و غلامان را از ما متابعت نیست.

کاوه: خب الان به‌جز من و تو کی اینجاست؟

بهرام: در سرسرا ده نگهبان تا دندان مسلح گماشته‌ایم برای حفظ جانمان. ملیجک و غلامان را ببیین و منشی‌الممالک که وقت قرارها را تنظیم می‌کند… راستی غذا را چشیده‌اند؟ این پیشمرگ ما کجاست؟

کاوه: پیشمرگت سر فست فود قبلی که تو مغازه عزت کثیف خوردی، هنوز زیر سِرُمه.

بهرام: همه توطئه‌های آنها را نقش بر آب کردیم، ما خودمان می‌دانیم این یک سوقصد به جانمان بوده که ناکام مانده. وگرنه ما سال‌هاست که آنجا سوسیس بندری می‌خوریم یک آخ هم نگفته‌ایم.

کاوه: ببین امروز باید حتماً با هم یه سر بریم دکتر. باید باهات چی کار کنم که قرص‌هات رو بخوری. یه‌هفته‌ست تو هپروت درباری. نمی‌ذاری من هم برم به زندگی‌م برسم. چهارتا مصاحبه کاری رو به‌خاطر تو کنسل کردم.  همه دورهمی‌هام رو به‌هم زدم امروز با بچه‌ها کمپین فروش گل تو چهارراه‌ها داشتیم به نفع کودکان. بعد من نشستم اینجا از تو دارم مراقبت می‌کنم.

بهرام: ما آن قرص‌ها را نخواهیم خورد. مگر ما شوریده و مجنونیم که قرص بخریم. ثقل معده که‌ می‌شویم این‌گونه می‌شویم می‌خواهید چیز خورمان کنید. چاره‌اش عرق‌نعناست با کمی نبات! بعد مردم در سودای یک شغل آرام ندارند و شما چهارتا چهارتا شغل پیدا می‌کنید.

کاوه: بیشتر از بیست سال درس نخوندم که الان حواسم به هپروت تو باشه. می‌گم یه بار هم یه بیست‌سال تو زمان آینده سفر کن یه‌کم اون فکرت رو باز کن. دنیا رو ببین. اگه همین من نبودم که تا حالا تو یکی از گرسنگی مرده‌ بودی. آخه آدم توهم رو با عرق نعنا درمون می‌کنه؟

تو چه برای عرضه داری

بهرام: ما به اصالت‌مان و تبارمان می‌نازیم. تو چه برای عرضه داری جز همین تبلت و مقادیری لایک و چندین کارزار و مقادیر زیادی لیسانس و فوق لیسانس و دکترا؟

کاوه: اصالت و تبار رو خوب اومدی. از وقتی این فازها رو گرفتی مردم می‌ترسن پاشون رو بذارن تو خونه‌مون. خود بنگاهی محله امروز تو تخم چشمم نگاه کرد و گفت اون خونه جن داره باید زیر قیمت بذاری تا فروش بره.

بهرام: به اداره تذکره و گذرنامه خواهم سپرد تا ویزای شینگن‌مان را تمدید کند بلکه از این اوهام در بیای و کمی به مغزت خون برسانی. فقط قبل از آن باید با بلدیه تسویه حساب کنی؛ یک وقت دیدی خودمان خودمان را ممنوع‌الخروج کردیم.

کاوه: مگه من از شهرداری چیزی برداشتم که تسویه حساب کنم. می‌خوای لیست اموالم رو بیارم خیالت راحت بشه.

بهرام: غذا از دهان افتاد. صدبار گفتیم سر غذا دیوان و دفتر مالی برایمان باز نکن. به‌جای این کارها آماده شو برویم لاله‌زار یک دور بزنیم و یک فیلم ببینم.

کاوه: نمی‌خواد پولات رو خرج کنی، تموم می‌شن پس‌فردا لابد می‌خوای مالیات رو دوبرابر کنی پاشو اون تلویزیون رو روشن کن بشینیم اون سریال رو ببینیم.

بهرام: ولی مسافرت را برویم‌ها. الان قیمت هتل‌ها ارزان است. آن گوشی را بیاور ببینیم تور لحظه آخری پیشنهادی چیزی برایمان ندارد؟! یه‌کم لاکچری بازی که کسی رو نمی‌کشه. راستی مامان اینا قرار بود بیان اینجا، اکی شد برنامه‌شون. دیگه که تو تیریپ نیستی با نسترن؟ (لحنش عامی‌تر می‌شه به مرور) گناه داره بابا اون بنده خدا کشتیش اینقدر دامادمون رو ضایع کردی؟

کاوه: خاک بر سر من که گیر افتادم با تو… دیگه معلوم نیست دایورت کردی رو کدوم بدبختی؟! پاشو پاشو بریم دکتر تا بیچاره‌مون نکردی!

پایان پیام

کد خبر : 93407 ساعت خبر : 9:40 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=93407
اشتراک در نظرات
اطلاع از
1 دیدگاه
چیدمان
اولین نظرات آخرین نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات

عالی بود